بدم نميآمد كه نگاه روسها به بوميهاي منطقه يا به طور كلي ايرانيها را بدانم. روزهايي كه آنجا بودم، هنوز گرماي اواخر فصل بهار آغاز نشده و خبري از هواي شرجي نبود. پس همهچيز مهيا بود تا بعد از پايان ساعت كاري، مسير بين نيروگاه تا كمپ اقامتي را پياده طي كنند. جوانترهايشان كه علاقه زيادي به موتوسيكلت دارند، زوزه كشان با موتورهايشان در اين مسير رفت...
مولود حاجيزاده/ كمتر پيش ميآيد در كلانشهرهاي ايران از جمله پايتخت، مهاجران غيرايراني ببينيم؛ البته اگر افغانها را از اين دايره مستثني كنيم. به ندرت توريستهايي در برخي شهرها ديده ميشوند كه اغلب بعد از بازديد از مكانهاي تاريخي، ايران را ترك ميكنند. سالهاست كه اينجا به جز مهاجران افغان، مامن جذابي براي غيرايرانيها نيست. اما در يكي از جنوبيترين استانهاي كشور، فضا جور ديگري است؛ بوشهريها سالهاست كه به حضور خارجيها در كنار خود عادت كردهاند. آن وقتها آلمانها و حالا نزديك به دو دهه؛ روسها.
قديميترهايشان، بوميهاي بوشهري را ميگويم؛ آنها كه در هليله و بندرگاه مويي سپيد كردند، چندان دل خوشي از اين غريبهها نداشته و ندارند اما ميگويند همسايگي آلمانها برايشان خوشايندتر بوده تا روسهاي زمخت و كجخلق. آلمانها قبل از انقلاب به دنبال موافقتنامهيي ساخت دو واحد نيروگاه اتمي در بوشهر را برعهده گرفتند اما تحولات سياسي سال 57 از يك سو و آغاز جنگ ايران و عراق و هدف قرار گرفتن تاسيسات نيروگاه بوشهر در حملات هوايي عراق از سوي ديگر، آلمانها را به كل از ادامه پروژه منصرف كرد. اينها رفتند و از اوايل دهه 70، روسها جاي آنها را گرفتند. قرار نبود بيش از 6، 7 سالي در ايران بمانند اما ماندگار شدند. طبق توافقات بايد سال 2000 ساخت نيروگاه را به پايان ميرساندند و به تبع آن يكي، دو سال بعدش به كشورشان بازميگشتند. امروز از زمان مقرر 14 سال ميگذرد و آنها هنوز در همسايگي نيروگاه ساكنند. اغلب براي خريد از شهر، به حوالي بازار اصلي و قديمي بوشهر «بازار صفا» ميروند، روسها كمتر در مراكز تجاري محدود بوشهر ديده ميشوند. برخي از آنها ترجيح ميدهند كه خريدشان از شهر را به زماني موكول كنند كه در روزهاي مشخصي از هفته خودرويي براي آنها تعبيه شده تا آنها را از كمپ محل اقامتشان به سمت بوشهر ببرد. اين خودرو اصولا چند ساعتي را منتظرشان ميماند تا آنها را با خريدهاي عمدتا كوچكشان به محل اقامتشان كه حدود 20 كيلومتري جنوب غربي شهر بوشهر واقع است، بازگرداند. روبلها و دلارهاي اين چشم روشنها در بازار بوشهر، بيش از هر چيز براي خريد كتاب، پارچههاي ارزانقيمت و خنك براي دوخت مانتو و شلوارهاي پارچهيي خنك و برخي مواد خوراكي، به ريال تبديل ميشود. چند مغازه در حوالي بازار و ضلع جنوبي ميدان انقلاب بوشهر قرار دارند كه مواد خوراكي خارجي يا به اصطلاح تهلنجي را ميفروشند؛ اينها جزو مغازههاي مورد علاقه آنهاست. چانهزني
جزء لاينفك خريدشان است، آنقدر چانه ميزنند تا كالاي مورد نظر را به قيمت مورد نظرشان خريداري كنند؛ اگر موثر واقع نشود، نميخرند. البته مغازهدارها هم با اين خصوصيت روسها آشنايي كامل يافته و ميدانند كالاهايشان را چگونه به اين خريداران بفروشند كه با وجود چانه زدنهاي مكرر، زيان نكنند!
به ندرت پيش ميآيد كه به غير از محدوده بازار سنتي صفا و محلات قديمي اطراف كه مملو از مغازههاي قديمي است، در نقاط ديگري از شهر بوشهر به زنان و مردان روس بربخوريم. نه ساحل و نه رستورانهاي شهر جذابيت چنداني برايشان ندارد. نه اينكه علاقهيي به ساحل و آفتاب و آب نداشته باشند؛ نه، از قضا بسيار هم علاقهمندند. در نزديكي كمپ اقامتي روسها و در جوار منطقه روستايي بندرگاه، يك ساحل خصوصي (پلاژ) براي آنها تعبيه شده كه بعد از ساعات كار و در روزهاي تعطيل، به محل پرتردد براي آنها تبديل ميشود. مسير كوتاه است؛ برخي به صورت خانوادگي پياده به آنجا ميروند و برخي با دوچرخه و موتور. روزهاي آفتابي هم بازار آفتاب گرفتنهايشان در اين پلاژ داغ ميشود. بنابراين ديگر لزومي ندارد كه به سواحل شهر سري بزنند و در ميان بوشهريها تنها پايي به آب بزنند يا به تماشاي دريا بنشينند. البته برداشتي كه ميتوان از شواهد داشت آن است كه تمايلي هم به بودن در ميان غيرخوديها ندارند، اين گونه است كه براي رفتن به كنار دريا ساحل منطقه بندرگاه را ترجيح ميدهند. در چند كيلومتري كمپ اقامتيشان، يك پيست اسبسواري هم وجود دارد كه روسها استقبال زيادي از آن ميكنند؛ بيشتر از بوشهريها. برخلاف بازار كه دلار و روبل زيادي هزينه نميشود، براي تفريحاتي از اين قبيل، مقداري هزينه ميكنند. دو سال قبل بود كه «سيد مهدي موسوينژاد» نماينده مردم دشتستان از پرداخت حق حجاب به زنان روس شاغل در نيروگاه بوشهر خبر داد، خبري كه مباحث مختلفي را برانگيخت و در آخر مسوولان سازمان انرژي اتمي اين خبر را تكذيب كردند. اما با وجود اين مساله بوشهريها چه آنها كه در شهر بوشهر زندگي ميكنند و چه بوميهاي روستاي اطراف نيروگاه، به جد معتقدند كه اين اتفاق ميافتد. آنها همواره اين را در گفتوگوهايشان در مورد روسهاي منطقه مطرح ميكنند.
همسايگان غريبه
سالهاست كه اين چشم روشنهاي زمخت در اين منطقه سكونت دارند؛ در همسايگي هليله و بندرگاه. اما با بوميها گرم نگرفته و نميگيرند. نه فقط بوميها، با هيچ غيرخودي گرم نميگيرند. بوميهاي منطقه اين سفيدپوستان متفاوت را دوست ندارند؛ اين را خودشان ميگويند. نزديكاي عصر كه گرماي آفتاب تقليل يافته، در نزديكي ساحل بندرگاه به پيرمرد و پيرزني برميخورم كه جلوي در خانه خود روي حصير كوچكي نشسته و در حال تعمير دستي تور ماهيگيري بزرگي هستند. جلو ميروم و بعد از گپ و گفتي روزانه در مورد آب و هوا و منطقه كنارشان مينشينم. به پيرمرد ميگويم؛ چند سال است كه در اين منطقه زندگي ميكنيد، ميگويد بيشتر از 70 سال. خودش را حاج عباس معرفي ميكند. صحبت را به زندگيشان در جوار نيروگاه بوشهر و همسايگي با روسها ميكشانم. چهرهاش در هم ميرود و با دست ميگويد؛ اصلا از اينها خوشم نميآيد، نه من هيچ كس اينجا از اينها دل خوشي ندارد. قبل از اينكه علتش را بپرسم، ميگويد: فكر كنم آنها هم از ما خوششان نميآيد و با قيافهيي در هم ادامه ميدهد كه دل به دل راه دارد. حاج عباس توضيح ميدهد: قبلها آلمانيها اينجا بودند، باوجود اينكه آنها هم خارجي بودند و غيرمسلمان، اما خيلي از اينها بهتر بودند. ما زبان هم را نميفهميديم اما با هم خوب بوديم. قبل از انقلاب بود و آنها ميدانستند كه مردم اين منطقه، مسلمان و مقيد هستند و به اعتقادات ما احترام ميگذاشتند، مخصوصا در ايام مذهبي و عزاداري، خيلي رعايت حال مردم منطقه را ميكردند. ميگويم مگر روسها نميكنند؛ سرش را تكان ميدهد و ميگويد؛ اصلا.
پيرمرد ادامه ميدهد كه اينها انگار با خودشان هم قهرند و طوري رفت و آمد ميكنند كه اصلا با ما برخوردي نداشته باشند. ما در اين حوالي هيچ درمانگاهي نداريم اما آنها بيمارستان مجهزي در محل كمپشان دارند كه ما را به آنجا راه نميدهند.
در حال عبور از منطقه به تعدادي پيرمرد بومي برميخورم كه كنار هم و در نزديكي ساحل نشستهاند. پيش آنها ميروم و اندكي پاي درد دلشان مينشينم. سر صحبت از همسايگي با روسها كه ميشود، ميفهمم كه اينها هم مثل حاج عباس دل خوشي از اين همسايگان غريبه ندارند. يكي از آنها كه حدودا 60 ساله مينمايد، توضيح ميدهد: در اينجا كسي با اين روسها ارتباطي ندارد و دوست هم ندارد كه داشته باشد. آنها هم از ما خوششان نميآيد كاملا مشخص است. او كه بعد از بيان هر جملهاش با تاييد گفتههايش از سوي هم محليهاي قديم خود مواجه ميشود، ادامه ميدهد: ما اينجا دنيا آمديم و سالهاي سال زندگي كرديم اما در حال حاضر از كمترين امكانات هم بيبهرهايم. ناز اين روسها را ميكشند و هرچه ميخواهند برايشان فراهم ميكنند اما ما حتي اجازه نداريم براي تعمير خانههاي خود بتن خريداري كرده و به روستا بياوريم. كوچههايمان همه خاكي است و آسفالت نميشود. بندرگاه را هم كه خودتان ملاحظه ميكنيد؛ به علت عدم رسيدگي دارد تخريب ميشود و شايد تا چند سال ديگر لنجها نتوانند در اينجا تردد كنند. از سال81 تاكنون هرگونه ساخت و ساز در هليله و بندرگاه ممنوع است. ابتدا قرار بود اين محدوديت موقت باشد اما تا امروز ادامه داشته است. اين شرايط باعث شده تا ساخت و ساز در اين دو روستا ممنوع باشد و اهالي براي تعمير و نگهداري ساختمانهاي خود با تنگناهاي بسيار مواجه باشند. اين روستاها حتي در زمينه آب شرب نيز با مشكلات بسيار روبهرو هستند.
در اين بين و در عبور از روستاي بندرگاه به نوجواني 15، 16 ساله برميخورم. دوست داشتم بدانم كه آيا اين خارجيها براي او جذابيتي دارند يا او هم مانند قديميترها، آنها را غريبه ميداند. محمد در حال گرفتن ماهي با يك نخ نايلوني در كنار ساحل بود. وقتي در اين مورد از او ميپرسم، با لهجه شيرينش بدون اينكه نگاهي به من بكند پاسخ ميدهد: هيچ كس در اينجا از اينها خوشش نميآيد. در حالي كه همچنان سرگرم كار خود است، اضافه ميكند: اصلا من نميدانم چرا اينها به اينجا آمدند. چرا از اينجا نميروند؟!
به هيچ زباني راه نميآيند!
اما بدم نميآمد كه نگاه روسها به بوميهاي منطقه يا به طور كلي ايرانيها را بدانم. روزهايي كه آنجا بودم، هنوز گرماي اواخر فصل بهار آغاز نشده و خبري از هواي شرجي نبود. پس همهچيز مهيا بود تا بعد از پايان ساعت كاري، مسير بين نيروگاه تا كمپ اقامتي را پياده طي كنند. جوانترهايشان كه علاقه زيادي به موتوسيكلت دارند، زوزه كشان با موتورهايشان در اين مسير رفت و آمد ميكردند. كمحوصلهترها در خودروي خود نشسته و به سمت خانه بازمي گشتند؛ اغلب با سمند، پرايد يا پژو. دكه كوچكي با يك فروشنده بومي در حوالي نيروگاه و كمپ اقامتي روسها وجود دارد كه مدتي است به پاتوق روسها تبديل شده، بيشتر جوانترها. طرفداران پروپا قرص ماءالشعيرهاي شيشهيي خنكي هستند كه مرد فروشنده با آگاهي از زمان پايان ساعت كاري نيروگاه، برايشان در يخدانها قرار داده است. نزديك عصر به محل عبور و مرور روسها در فاصله بين نيروگاه و كمپ اقامتيشان رفتم. در حال عبور بودم و آنها نيز به سمت محل زندگيشان بازميگشتند. به مرد ميانسالي كه در حال طي مسير بود نزديك شدم و به زبان انگليسي خواستم كه مدت كوتاهي از زمانش را در حال حركت به سمت مقصد، به من داده تا صحبتي داشته باشيم، بلافاصله به زبان روسي چيزي گفت و سر خود را به علامت منفي تكان داد و از كنارم عبور كرد. چند دقيقه بعد خانم جواني را كه به من نزديك ميشد ديدم، به او نزديك شدم و همان جمله را به زبان انگليسي به او گفتم و او لبخندي زد و به زبان انگليسي پاسخ داد كه من نميتوانم به انگليسي صحبت كنم!اين روند تكرار شد و مرد ميانسال ديگري نيز به همان زبان روس، واكنشي حاكي از عدم تمايل به هيچ گونه صحبتي نشان داد. به اين ترتيب فهميدم كه اينها به هيچ زباني؛ چه انگليسي، فارسي و حتي روسي حاضر به برقراري يك مكالمه ساده با غيرخوديها نيستند. در مسير بازگشت به جواني بومي برخوردم كه در نزديكي ساحل مشغول فروش نوشابه و آب و... بود. مكالمه كوتاهي با او در مورد روسها داشتم و گفتم كه اصلا حاضر به صحبت نيستند. جواب داد؛ بله خانم اينها اصلا با ايرانيها صحبت نميكنند، نه اينكه مشكل زبانشان باشدها، نه. نميخواهند. البته شما ميدانيد؛ مسائل امنيتي هم باعث ميشود نخواهند با كسي وارد صحبت شوند.
اما و اگرهايي كه باقي ماند
دوست داشتم بدانم كه چند خانوار و به طور كلي چه تعداد مرد و زن روس در نيروگاه اتمي بوشهر فعال بوده و در كمپ نزديك آن سكونت دارند. همان جا به نزديكي كمپ رفتم اما نيروهاي انتظامي اعلام كردند كه هيچ گونه پاسخي در اين خصوص نميتوانند بدهند. به گفته آنها؛ اين خواسته من غيرقانوني بود. به تهران كه بازگشتم خواستم از خودشان اين سوال را بپرسم. تماسي با سفارت برقرار كرده و آنها مرا به رايزن فرهنگي سفارت روسيه معرفي كردند. آقاي «كوالف»، جواني بود كه به گفته خود كمتر از يك سال بود كه به عنوان رايزن فرهنگي به ايران آمده است. فارسي را خوب صحبت ميكرد و برخورد خوبي داشت. از او در مورد تعداد كاركنان روس مستقر در ايران پرسيدم، در مورد حق حجاب زنان روس در ايران و سوالاتي از اين دست. او به من پاسخ داد كه اطلاعاتي از اين دست را نداشته و بايد طي نامهيي اين سوالات را برايشان بفرستم تا در صورت امكان به آنها پاسخ داده شود. اما بعد از يكي، دو ماه پيگيري به آنجا رسيدم كه سفارت تمايلي به دادن پاسخي به اين سوالات ندارد.
به هر صورت سوالاتم بيپاسخ ماند؛ سوالاتي كه نه كاركنان روس حاضر به پاسخ دادنش شدند و نه مسوولان سفارت روسيه.
اما آنچه از اين گشت و گذار و ديدن منطقه حاصل شد، آن بود كه بوميهاي منطقه باگذشت حدود دو دهه نتوانستند با غريبههاي سفيد روي روس، ارتباط دو سويه و مثبتي برقرار كنند. آنها هم تمايلي ندارند. گويي هر دو گروه در يك منطقه غريبهاند؛ گروهي در خاكشان و تعدادي در كشور بيگانه.
آخرین اخبار
- نگاهي به تبعيضهاي درماني در کشور / به بهانه کلنگ زني بيمارستان نفت در شيراز
- استقبال از عيد نوروز باستاني در بوشهر
- دنياي معترضان
- چاپ شعري از استاد باباچاهي در امريکا
- آقاي استاندار در مقابل لغو مجوز فستيوال کوچه بوشهر، پاسخگو باشيد
- گردشگران دره ساساني «تنگ جيز» دشت خشت کازرون
- خاطرات خدمت سربازي در سپاه دانش
- مرثيه اي براي موسيقي
- فستيوال کوچه بوشهر در مسير رونمايي از گنج موسيقي نواحي است
- «کوچه بوشهر» مدل جديدي براي آغاز کوچههاي ديگر ايران
- در فستيوال کوچه بوشهر چه گذشت؟
- «کوچه» فستيوالي که واقعا فستيوال است!
- به کوچههاي بوشهر گوش دهيد
- امثال جشنواره کوچه، بهانهاي است براي زيستن
- فستيوال کوچه؛ اميد فرداي فرهنگ و هنر بوشهر
پربیننده ترین
- فستيوال کوچه؛ اميد فرداي فرهنگ و هنر بوشهر
- بوشهر؛ پايتخت موسيقي فاخر ايران / دکتر عباس حاتمي
- بازيکني که سوت پايان بازي را دوست نداشت
- مژده مواجي، بوشهري مقيم آلمان در مصاحبه با نسيم جنوب:
- مو اهرم نمی شم، می شم بنه گز
- نسيمي جنوبي
- ربع قرن انتشار نسیم جنوب؛ عليرغم کارشکني ها و سنگ اندازي ها
- تلخيهايي که بايد از آنها گذشت
- شهروند صياد نمونه بوشهر
- شادياي که در کوچه ماندگار شد
- بوشهر، شهر موسيقي است / اوکلو فرامرزي
- کوچه به انتها نرسيد
- بوشهر؛ از شهر ِ موسيقي ايران تا چشم انداز ِ جهان ِ موسيقي
- گزارش تصویری افتتاح دانشکده هنر و معماری بوشهر با حضور وزیر راه و شهرسازی
- ادبيات به راستي خود زندگي است