اعتماد: تا ريخ نقش بنياديني در تفكر بشر دارد. اين مفهوم با مفاهيمي چون عمل انساني، تغيير، تاثير شرايط مادي در امور انساني و واقعه تاريخي در ارتباط است و امكان «كسب تجربه از تاريخ» را پيش روي ما قرار ميدهد. تاريخ همچنين از طريق درك نيروها، انتخابها و شرايطي كه ما را به لحظه حال رساندهاند باعث ميشود اكنون خود را بهتر بشناسيم. بنابراين جاي شگفتي نيست كه فيلسوفان هرازچندگاهي به بررسي تاريخ و طبيعت دانش تاريخي بپردازند. تمام اين مسائلي كه مطرح كرديم ميتوانند در بدنه واحدي به نام «فلسفه تاريخ» جمع شوند. فلسفه تاريخ امري چندوجهي است و از تحليلات و استدلالات ايدئاليستها، پوزيتيويستها، اهل منطق، متكلمان و ديگران تشكيل شده است. از طرف ديگر فلسفه تاريخ بين اروپاييان و انگليسي- امريكاييها و بين هرمنوتيك و پوزيتيويسم در حال كش و قوس است. ارايه يك تصوير واضح از تمامي نظرات درباره «فلسفه تاريخ» همانقدر ناممكن است كه تعريف رشتهيي علمي و شامل همه اين رويكردها. تصور اينكه هنگام بيان عبارت «فلسفه تاريخ» به سنت فلسفي خاص اشاره ميشود، تصور غلطي است چون مكاتب مطرح در اين حوزه به ندرت با هم به تفاهم ميرسند. به تازگي كتاب «فلسفه تاريخ» تاليف دكتر فياض زاهد كه بهتازگي از سوي انتشارات دانشگاه آزاد اسلامي منتشر شده، ميكوشد تصور غلط از محدوديت فلسفه تاريخ به سنت فلسفي خاص را نشان دهد. اين كتاب با مفاهيم اساسي و بنياديني در ارتباط با مقولههاي مختلفي كه با درك مفهوم فلسفه تاريخ مرتبط است، سروكار دارد. مولف معتقد است، بدون تبيين دقيق اين مفاهيم نميتوان تصوير مناسبي از اين پرسشها ارايه كرد. سير ادواري تاريخ يا موضوع علميت تاريخي، رويكردي تاريخي اما تحليلي فلسفي را با خود دارند. در اينجا پيوندي عميق ميان دادههاي تاريخي و فلسفي وجود دارد. اينكه آيا تاريخ تكرارپذير است و امكان ادواري بودن دارد، گاهي ميتواند از طريق درك و تحليل دادههاي تاريخي و البته با قطعيتي فلسفي فهم شود. در اينجا علميت تاريخي، تلاش براي اثبات اين حقيقت است كه ميتواند با روشهاي مختلف و با استفاده از ابزارها و متدهاي علمي قطعيت يابد. اما بحث درباب علميبودن يا انتزاعيبودن محورها و كليات تاريخي به سادگي پايانپذير نيست. اين كتاب ميكوشد نشان دهد اگر مراد از علميبودن تاريخ پوزيتيويستي ديدن رويدادهاست كه بهنظر چنين نميآيد اما اگر مراد تكرارپذيري در شرايط يكسان است، شايد نتوان با علميتانگاري صرف آن را توجيه كرد. نويسنده حتي نشان ميدهد تلاش پوپر و ديگر طرفداران علميت تاريخي نميتواند پاياني بر اين مجادلات باشد، اما امروز تاريخ در حال بهرهبري از روشهاي مدرني است كه بدون علم، امكان تحقق ندارد. با اينهمه نويسنده تاكيد دارد تاريخ همچنان بهجلو ميراند و دانستههاي ما بسيار اندك است.
شما به تازگي كتاب «فلسفه تاريخ» را منتشر كرديد. در كشور ما كتابهاي متعددي درباره چيستي تاريخ و حتي با همين عنوان فلسفه تاريخ منتشر شده بود كه اغلب آنها ترجمه بودند. ضرورت تاليف كتاب فلسفه تاريخ را در چه ميدانيد با توجه به اين نكته كه كتاب شما بيشتر بار آموزشي را بر عهده دارد و ميتواند فضاي فلسفه تاريخ را براي علاقهمندان روشن و تبيين كند؟
گفتوگوي بنده و شما به عبارتي گفتوگوي كساني است كه يكي فلسفه و ديگري تاريخ خوانده است. اين پرسش مهمي است كه چرا تمام كتب فلسفه تاريخ را فلاسفه نوشتند و چرا مورخان نتوانستند نسبت به فلاسفه نگاه عميقتري به تاريخ داشته باشند. به اين سوال پاسخهاي متفاوتي ارايه شده است. از برتراند راسل كه نگاه بريتانيايي داشت تا استنفورد كه نگاهش امريكايي بود. من معتقدم كه بحث را در دو سطح ميتوان مورد توجه قرار داد. مورخان محصور و گرفتار در رويدادها هستند و رويدادها اجازه نميدهد كه از يك سطحي عميقتر بروند. مثلا وقتي به تاريخ اسلام نگاه ميكنيم عملا هيچ نكته فلسفي در روايتهاي تاريخي مطرح نشده است. گذشته از آن منابع تاريخي با پشتوانه حديثي و كلامي و اعتقادي همراه بوده است. وقتي كه به سيرهها نگاه ميكنيم آنها صرفا يك كتاب تاريخي نيستند بلكه يك پشتوانه فكري ارايه ميدهند. و از جهت ديگر اينكه فيلسوفان هم جهان را رازگونه تفسير و فهم ميكردند و شايد رويدادها آنچنان اهميتي نداشت كه در گزارهاي استقرايي آن را تفسير كنند. اين يك مساله بود كه چرا اهل تاريخ كمتر به فلسفه توجه ميكنند و چرا كتب فلسفه تاريخ توسط فلاسفه نوشته شده است؟ اين مسالهيي جهاني است. در كشور ما اين مساله پيچيدگي بيشتري دارد. من كتابي را از آكسفورد با عنوان فلسفه تاريخ سيسرو ترجمه كردم كه اثر متيو فكس است. سيسرو يك خطيب رومي بود و ما ميدانيم كه مجادلات فلسفي در روم و يونان بيشتر از طريق ديالكتيك و مناظره صورت ميگرفت. در آن زمان بسياري از سياستمداران سخنوران بسيار خوبي بودند.
البته امروز هم بسياري از سياستمداران سعي دارند سخنوران خوبي باشند.
بله... استثنا هم در اين مورد داريم. من سخنراني معمر قذافي را ديده بودم و اينكه اين فرد از چه هنري براي بسيج و تهييج افكار اجتماعي بهره ميگرفت. يا مثلا فيدل كاسترو كه كسي براي جمعيتي هفت ساعت بدون انقطاع صحبت و جمعيت آن را پيگيري و دنبال كند. معدود سياستمداران در دوره جديدي هم به همين گونه بودند. بازگردم به كتاب متيو فكس. متيو در مقدمه كتابش نوشته كه در منابع انگليسي زبان با فقر منبع درباره سيسرو روبهرو بوده است. وقتي كه اين مقدمه را ديدم از خودم پرسيدم كه در جهان سوم چه خبر است؟ وقتي كه انديشهيي در كشورهاي اروپايي ضعيف است ما در كجا قرار داريم؟ من با شما موافق هستم كه ترجمهها بيشتر بر اساس سليقهها و بازار ارايه شده است. يعني ما هدفمند به دنبال ترجمه متون و آثار نبوديم. فلسفه تاريخ يكي از همان موارد است. يعني از كتاب استاد ما آقاي دكتر زرينكوب در تاريخ در ترازو بگذريم ما منبع و كتابي كه به صورت بنيادين و سيستماتيك به معرفي فلسفه تاريخ پرداخته باشد كمتر داريم. آثاري بوده است مانند كاري كه دكتر حسينعلي نوذري انجام دادند. يا مثلا دكتر كريم مجتهدي و عبدالعلي دستغيب انجام دادند. شايد حتي براي خوانندگان جالب باشد كه برانند ميرزا آقاخان كرماني نيز رسالهيي دارد با عنوان فلسفه تاريخ. من وقتي كه در دانشگاه تدريس داشتم با منبعي كه بتواند فرآيندهاي مختلف را كه فلسفه تاريخ را بيان كند كم برخورد كردم. اين منابع يا از ادبيات مغلقي برخوردارند يا ترجمه نارسايي از بزرگان جهاني ارايه ميكردند. هر چند آثار خوبي هم يافت ميشود اما كافي نيستند
چرا اين اتفاق افتاده است آيا گروههاي تاريخ به فلسفه توجه نداشتند يا اينكه گروههاي فلسفه به تاريخ كمتر توجه داشتند؟
ما هيچوقت ارتباطات ميانرشتهيي مناسبي نداشتيم و متاسفانه در جزيرههاي مختلف قرار تامل كردهايم. از سويي فلاسفه مورخان را جدي نميگرفتند و مورخان نيز با فلاسفه احساس مشتركي نداشتند. ضمن آنكه تاريخ تفكر و اعتنا به مفهوم عقلانيت جدي انگاشته نميشده است. دلايل فراواني هم دارد. بخشي هم به نارسايي نظام آموزشي در كشورمان بازميگردد.
شما كه تاريخ تدريس ميكنيد به نظرتان دانشجويان تا چه اندازه ميتوانند با فلسفه تاريخ ارتباط برقرار كنند؟ و تا چه اندازه ميتوانند در پژوهشهايشان از مباني فلسفي تاريخ استفاده كنند؟
يكي از مشكلاتي كه مورخان در اين سرزمين از زمان ورود اسلام با آن روبهرو بودند مفهوم عقلانيت است. نخستين كسي كه به اين موضوع ميپردازد مسعودي و ابوعلي مسكويه است. با دو سه قرن فاصله ابنخلدون ظهور ميكند. در طول تاريخ اسلام به سختي ميتوان فرد چهارمي به اين دسته اضافه كرد. سنت فكري ابن خلدون پس از مرگش تداوم پيدا نكرد. گويا مسلمانان درگير موضوعات مهمتري بودند! اين مساله بعدها توسط اگوست كنت و متفكران غربي است كه پيگيري ميشود. و بسيار عجيب است كه ما ابن خلدون را در اواخر قرن بيستم كشف ميكنيم و اثر او خوانده ميشود. مورخان مساله عقلانيت را وارد مطالعات تاريخ نكردند. مشكل ديگر اين است كه نهاد عقلانيت در جامعه ايران ضعيف بود. تحولات صفويه هم نتوانست به بازنمايي نهاد عقلانيت در ايران كمكي كند و حتي سراشيبي را تشديد كرد. من نميخواهم به سخنان دكتر سيد جواد طباطبايي استناد كنم و بگويم هرچه بوده انحطاط بوده است. اما ما نميتوانيم از اين حقيقت دور شويم كه انديشه سياسي در ايران مملو از خداينامهها و اندرزنامههاست كه مبناي عقلاني نداشتند و اغلب با بنمايه اخلاقي همراهي ميشدند. امري كه ابوعلي مسكويه هم بر آن وفادار بود. كتاب او هم مبنايي اخلاقي داشت تا عقلاني و فلسفي. بعدها به خواجه نصيرالدين طوسي كه ميرسيد او هم كتابي با مضمون اخلاقي ارايه ميدهد. در واقع نهاد سياست كه نهاد قدرتمندي در اين سرزمين است عوامل تاثيرگذار ديگري به آن نقش دادند. آنچه در غرب رخ ميدهد يعني پس از عصر روشنگري و اصحاب دايرهالمعارف و متفكران ديگري مانند دكارت و كانت و هگل عقلانيت پايهيي براي ساخت دنياي مدرن ميشود. وقتي كه به دوره خودمان ميرسيم ما با استادان بزرگي روبهرو هستيم كه ديگر تكرار نميشوند مانند باستانيپاريزي، عبدالحسين زرينكوب، شيرين بياني، عباس زرياب خويي و عباس اقبال. اما مورخان ما نگاه فلسفي به پديدههاي تاريخي نداشتند و فلاسفه هم به همين شكل بودند و حتي مصلحان اجتماعي هم اگر فيلسوف بودند با تاريخ ايران و اسلام آشنا نبودند. به طور مثال سرنوشت گروههاي چپ در ايران قابل تامل است. اينها از دهه ٢٠ به بعد كه جنبشهاي ماركسيستي در ايران قدرتمند شدند فاقد كتابي درباره تاريخ ايران هستند. تاريخ چين و كوبا و ويتنام و تاريخ مبارزات دارند ولي به عنوان يك مبارز آنها نميدانستند در كدام سرزمين ميجنگند. اشكال اساسي است كه متفكران ما نميدانستند كه با چه حوزه تاريخي و با چه سرزميني روبهرو هستند. لذا فكر ميكردند آنچه در فرانسه رخ داده لزوما ميتوانسته در ايران هم رخ دهد. پس اگر اين اشكال را بپذيريم بايد بگويم كه شما نميتوانيد مورخ باشيد اما از اقتصاد خبري نداشته باشيد يا حتي بالعكس آن هم صادق است.
من چندان قصد ندارم وارد بحثهاي سترگ و پيچيده شناخت معناي «فلسفه تاريخ» شوم. اما چيزي كه به نظر ميرسد ميتواند براي مخاطبان جالب و جذاب باشد اين است كه شما چه معناي ويژه يا خاصي از «فلسفه تاريخ» داريد و بستر اين شناخت را در چه چيزي ميبينيد يا اينكه شما هم معتقديد بايد از فضاي فكري فيلسوفان كه بحث فلسفه تاريخ را طرح كردند استفاده كرد و آنها را مورد نظر قرار داد؟
فلسفه تاريخ بستري براي درك عميق پرسشهاي تاريخي است. اينكه تاريخ چيست و چه معنايي دارد؟ از چه ماهيتي برخوردار است؟ ماهيت و ساختارهاي آن چگونه است و اينكه آيا تاريخ به چه سويي سوق مييابد؟ اينكه به فرد متكي است يا به جامعه؟ و البته دهها پرسش ديگر. اما امروز ديگر به فلسفه نظري تاريخ چندان نميپردازيم. زيرا عصر تفاسير پيامبرانه از تاريخ به پايان رسيده است. محور اصلي نگرههاي فلسفه تاريخ بر فلسفه انتقادي تاريخ متكي است. اينكه كدام روايتها و ابرروايتهاي تاريخي نيازمند بازنگري و نگرشي انتقادي است. بالطبع نگرش ما به فرآيندهاي تاريخي ديگر چندان جزمگرايانه نباشد. فلسفه تاريخ در دوران ما ميتواند نگرشي همهجانبه و البته نسبيتانگارانه را به ما بياموزد. اينكه برداشت و تفسير ما از رويدادهاي تاريخي ميتواند از ابعاد مختلف فهم شود. بسته به آنكه به كجا تعلق داري و به چه جهانبيني و مانيفستي اعتقاد داري ميتواند معنا شود. با اين همه امروز مورخان بيش از گذشته به نگرش تعاملي با فلسفه و البته علوم ديگر باور دارند. فلسفه تاريخ به زبان سادهتر نگاهي فيلسوفانه به فرآيندهاي تاريخي است كه البته نيازمند دانش گسترده تاريخي نيز هست.
شما در بخشي از كتاب مدعي شدهايد كه دنياي فيلسوفان تاريخ به پايان رسيده و مورخان بايد وارد اين ميدان شوند. چرا بر اين باوريد؟ اگرچه ما شايد شاهد ظهور فيلسوفان بزرگي مانند كانت و هگل و ماركس نباشيم اما در دپارتمانهاي فلسفي هنوز بحث فلسفه تاريخ مورد تفقد است و بسياري سعي ميكنند نگرشها و نگاههاي جديدي را نسبت به تاريخ فراهم كنند؟
نگاهي كه من دارم اين است كه شما در قرن ١٩ اگر ميخواستيد يك مصلح را به جهان معرفي كنيد، بايد كارل ماركس را معرفي ميكرديد. كارل ماركس به تعبير بسياري از متفكران همانگونه كه خود مدعي بود براي تغيير جهان آمده بود نه براي تفسير جهان. اگر فرض كنيم كه فلاسفهيي كه براي تغيير جهان آمدهاند دنيايشان تمام شده ما امروز با فلسفه انتقادي تاريخ طرف هستيم. دوران ما بيش از آنچه به مباني نظري فلسفه تاريخ بپردازد به فلسفه انتقادي تاريخ ميپردازد. اولا فلاسفهيي مانند پوپر كه نقدهاي جدي به هگل وارد كردند متفكراني مانند آيزايا برلين، هابرماس و ماركوزه به بزرگي كانت و هگل نميشوند. به نظر ميرسد كه جهان امروز جهان دادههاي خردتري است. ما بايد با اطلاعات و دانشهاي محدودتري سراغ علوم برويم. ما بايد به نقد تاريخ بپردازيم. لذا معتقدم كه بايد به پرسشهايي پرداخت كه آيا تاريخ تكرارپذير است و آيا تاريخ فرآيندي دوري دارد؟ آيا ميشود براي تاريخ چنين فرجامهايي قايل شد؟ اما اساسا طرح چنين پرسشهايي به پايان رسيده ولي تا حد زيادي ميتواند مبتني بر رهيافتهاي نسبيت انگارانه باشد. تفاسير هرمنوتيكي به ما بسيار ميتواند كمك كند. امروز تاريخ كه قبلا توسط فاتحان نوشته ميشد ميتواند توسط مغلوبان نوشته شود. اينشتين ميتواند به ما در مطالعات تاريخ به نظريه نسبيتانگارانه خود كمك كند. امروز علوم ديگري مانند مطالعات زيستشناسي ميتواند به ما كمك بسياري كند.
اندكي در مورد فضاي كلي مطالعات تاريخ در ايران داشته باشيم و بدانيم كه تا چه اندازه بحثهاي فلسفي نسبت به تاريخ ميتواند در كشور ما جريان يابد؟ اگرچه سنت مطالعات ما درباره تاريخ سنت نحيف و لاغري نيست اما با چه روشهايي ميتوان از دل اين سنت به روش و منش جديدي دست يافت؟
ما تابع يك سنت فكري هستيم كه در يك صد سال اخير و حتي بيشتر از آن، از آن سوي مرزها وارد ايران شده است. مفهوم دانشگاه كه يادگاري از مصر و يونان يا غرب است و از زمان اعزام دانشجويان كه براي نخستين بار عباس ميرزا تعدادي از جوانان را به غرب فرستاد و حتي پس از آن ميرزاتقي خان اميركبير سعي كرد دانشگاه را تاسيس كند، مفاهيم و دنياي جديد را با خودشان آوردند. من اصلا توهم توطئه و اين قبيل حرفها را باور ندارم كه فكر كنيم يك عمدي وجود داشته كه حرفهاي ما در حوزه علوم انساني در غرب شنيده نشود. اگر شما حرف جديدي داشته باشيد در هر جايي باشيد بازتاب پيدا خواهد كرد چرا كه دنياي ما از طريق مديارسانه ميتواند افكار نو را ارايه بدهد. اما بپردازم به اين نكته كه فضاي علمي ما آيا ميتواند به مباحث فلسفه تاريخ بپردازد و بر اساس آراي ايراني نظر جديدي ارايه كند. بايد بگويم هم بله و هم خير. به دليل شرايط اجتماعي و سياسي امكان بروز و ظهور بسيار سخت ميشود. دانشگاه قدري انسان را محافظهكار ميكند. شما وقتي كه به كرسي استادي دانشگاه ميرسيد محافظهكار ميشويد. وقتي احساس امنيت نميكنيد كه امكان سوءبرداشت وجود داشته باشد و از سوي ديگر مشكلات معيشتي گريبان شما را ميگيرد و نميتوانيد ماهها و سالها وقت براي پژوهش بگداريد قاعدتا ارايه نظريهيي بر اساس مباني فكري داخلي بسيار سخت و دشوار خواهد بود. همچنين ما با بنمايه و بنيادي كه دنياي امروز را ميسازد تا حدي بيگانه هستيم و تحولات سالهاي اخير و بيمهري به علوم انساني حوزه استادان و متفكران را با دنياي خارج دچار انقطاع كرده است. آنهايي كه خارج شدند قدرت اثرگذاري را در جامعه از دست دادند. پس نبايد قدري خود را فريب دهيم. وقتي كه كشورهاي عربي به سهولت خودروهاي گرانقيمت را وارد ميكنند ما نيز انديشههاي جديد را وارد ميكنيم بدون اينكه به تاثيرگذاري آن توجه كنيم. به طور مثال طي چند دهه گذاشته بسياري از آراي ماركس كه در ايران ترجمه شد اشتباهات فاحشي داشته و تاسفآورتر اينكه بسياري جانشان را بر سر راه ماركسي از دست دادهاند كه آراي او را به درستي ادراك نكرده بودند.
هزينه تفكر در كشورمان بالاست. تا زماني كه اين روند ادامه دارد نبايد انتظار ديگري داشته باشيد. از سويي نظام آموزشي ما پژوهش محور و انديشهساز نيست. بسياري از كتبي كه در دانشگاهها مطالعه ميشود ترجمههاي سالهاي قبل است. ما چند دهه از روند انديشههاي جديد عقب ماندهايم. اين امر دردناكي است.
به عنوان آخرين پرسش، يكي از آفات مهم پژوهشهاي فلسفي درباره تاريخ دوري از تعصبات قومي و ملي و ايدئولوژيك است. تا چه اندازه ميتوانيم بر اساس اين روش به نگاهي از فلسفه تاريخ دست يابيم كه فضاي فكري و معرفتي ما را تحت تاثير قرار دهد و به شناخت دقيقتر و لايههاي زيرين تاريخ دست يابيم؟
يك مورخ بسان يك قاضي است كه بايد تلاش كند تا احساس و باورهاي شخصي خود را در داوريها لحاظ نكند. نميتوان گفت مورخ بايد بيطرف باشد. چون به نظر امر محالي است. خصوصا اگر مورخ بخواهد درباره تاريخ سرزمين خود يا دين و نژاد خويش بحث كند. اما ميتواند نشان دهد كه با تعهد و وابستگي به روششناسي و متدلوژي علمي تاريخي تا ميتواند خود را به اصل و واقعيت رويدادهاي تاريخي نزديك كند. تاريخ و رويدادهاي آن از دسترس ما خارج هستند. امري است كه در گذشته روي داده و ما تنها ميتوانيم به حد توان و استعداد و متدولوژي درست به درك و بازنمايي و رويدادها مدد رسانيم. امروزه تلاش بر آن است كه از روشهاي استقرايي پرهيز كنيم. رويدادها ميتوانند از ابعاد مختلفي معنا شوند. شاخههاي مختلف و متنوعي از دانشها و علوم مختلف كار ما را بيش از گذشته علمي ميكنند. كاري كه سبب ميشود به ارسطو، اسپنسر و اگوست كنت يادآور شويم كه تاريخ هرچند در ذات خود از حوزه علم محض برنخاسته است اما امروز ميتواند كاملا علمي معنا شوند.
برش ١
ما هيچوقت ارتباطات ميانرشتهيي مناسبي نداشتيم و متاسفانه در جزيرههاي مختلف قرار تامل كردهايم. از سويي فلاسفه مورخان را جدي نميگرفتند و مورخان نيز با فلاسفه احساس مشتركي نداشتند. ضمن آنكه تاريخ تفكر و اعتنا به مفهوم عقلانيت جدي انگاشته نميشده است. دلايل فراواني هم دارد. بخشي هم به نارسايي نظام آموزشي در كشورمان بازميگردد.
برش ٢
فلسفه تاريخ بستري براي درك عميق پرسشهاي تاريخي است. اينكه تاريخ چيست و چه معنايي دارد؟ از چه ماهيتي برخوردار است؟ ماهيت و ساختارهاي آن چگونه است و اينكه آيا تاريخ به چه سويي سوق مييابد؟ اينكه به فرد متكي است يا به جامعه؟ و البته دهها پرسش ديگر. اما امروز ديگر به فلسفه نظري تاريخ چندان نميپردازيم. زيرا عصر تفاسير پيامبرانه از تاريخ به پايان رسيده است. محور اصلي نگرههاي فلسفه تاريخ بر فلسفه انتقادي تاريخ متكي است
برش ٣
شما در قرن ١٩ اگر ميخواستيد يك مصلح را به جهان معرفي كنيد، بايد كارل ماركس را معرفي ميكرديد. كارل ماركس به تعبير بسياري از متفكران همانگونه كه خود مدعي بود براي تغيير جهان آمده بود نه براي تفسير جهان. اگر فرض كنيم كه فلاسفهيي كه براي تغيير جهان آمدهاند دنيايشان تمام شده ما امروز با فلسفه انتقادي تاريخ طرف هستيم. دوران ما بيش از آنچه به مباني نظري فلسفه تاريخ بپردازد به فلسفه انتقادي تاريخ ميپردازد. اولا فلاسفهيي مانند پوپر كه نقدهاي جدي به هگل وارد كردند متفكراني مانند آيزايا برلين، هابرماس و ماركوزه به بزرگي كانت و هگل نميشوند. به نظر ميرسد كه جهان امروز جهان دادههاي خردتري است. ما بايد با اطلاعات و دانشهاي محدودتري سراغ علوم برويم. ما بايد به نقد تاريخ بپردازيم. لذا معتقدم كه بايد به پرسشهايي پرداخت كه آيا تاريخ تكرارپذير است و آيا تاريخ فرآيندي دوري دارد؟ آيا ميشود براي تاريخ چنين فرجامهايي قايل شد؟ اما اساسا طرح چنين پرسشهايي به پايان رسيده ولي تا حد زيادي ميتواند مبتني بر رهيافتهاي نسبيت انگارانه باشد.
آخرین اخبار
- نگاهي به تبعيضهاي درماني در کشور / به بهانه کلنگ زني بيمارستان نفت در شيراز
- استقبال از عيد نوروز باستاني در بوشهر
- دنياي معترضان
- چاپ شعري از استاد باباچاهي در امريکا
- آقاي استاندار در مقابل لغو مجوز فستيوال کوچه بوشهر، پاسخگو باشيد
- گردشگران دره ساساني «تنگ جيز» دشت خشت کازرون
- خاطرات خدمت سربازي در سپاه دانش
- مرثيه اي براي موسيقي
- فستيوال کوچه بوشهر در مسير رونمايي از گنج موسيقي نواحي است
- «کوچه بوشهر» مدل جديدي براي آغاز کوچههاي ديگر ايران
- در فستيوال کوچه بوشهر چه گذشت؟
- «کوچه» فستيوالي که واقعا فستيوال است!
- به کوچههاي بوشهر گوش دهيد
- امثال جشنواره کوچه، بهانهاي است براي زيستن
- فستيوال کوچه؛ اميد فرداي فرهنگ و هنر بوشهر
پربیننده ترین
- بانگ آمد که علی را کشتند
- تصاویری از تفریح شبانه بوشهری ها
- عشق ننه معصومه، بوشهر هست
- جلسه دیرهنگام موافق و مخالفان طرح المان میدان انقلاب بوشهر
- مديركل كمرگ بوشهر بركنار شد
- شهر سی ین ایتالیا؛ آزمایشگاه فلسفه سیاسی و دمکراسی
- نگاهي به تبعيضهاي درماني در کشور / به بهانه کلنگ زني بيمارستان نفت در شيراز
- بوشهر بهشت ایران در نوروز/ دیار نخلهای سرافراز و دریای خروشان + تصاویر
- آتشسوزی در خط لوله گاز گناوه به گچساران / 3 نفر مصدوم شدند
- عکس های منتشر نشده از پشت صحنه دلیران تنگستان
- پای مهدی طارمی هم به تحلیل شرکت در انتخابات مجلس کشیده شد
- تصاویری دیده نشده از بوشهر قدیم
- تصاویر آئین بازگشائی مدارس در بوشهر
- استاندار: تصویب منطقه آزاد، تحقق مطالبه ۷۰ ساله بوشهریها است
- مملو از عاطفة انساني