طراحی سایت
تاريخ انتشار: 13 آذر 1393 - 11:22
بازخوانی مقاله منوچهر آتشی در هفته نامه نسیم جنوب سال 1376

منوچهر آتشي بوشهر امروزي با جمعيتي كه از يك سو در بندر- «شبه جزيره كذايي» گرد آمده اند و از ديگر سو ساكنان بنادر كوچك و دهستانها را تشكيل مي دهند. مجموعه يي درهم تنيده از...

به قلم استاد منوچهر آتشي
مقاله منوچهر آتشی در سال 1376 در هفته نامه نسیم جنوب: حالا، از بوشهر كه  سخن مي گوييم فقط آن شبه جزيره كوچك را افاده نمي كنيم كه به يك نهنگ به گل نشسته شباهت دارد، كه انگار بعد از خشكيدن درياهاي ما قبل تاريخ- بال و دم كوبيده و كوشيده- از همان زمان تا امروز- خود را به درياي زنده برساند و در آب آن شناور شود و از مرگ برهد- اما در نيمه راه رسيدن و نرسيدن، تا نيمه بدن در آب، مانده ي مانده، نه مرده ي مرده نه زنده ي زنده، همچنان بال و دم كوبان. باري، منظورمان سراسر استان بوشهر است- از غروب بندر ديلم تا شرق عسلويه، از دريا تا حوالي كازرون- و اگر ژرف بنگريم، براستي مي بينيم كه يكي از ويژه ترين و شگفت ترين استان هاي ايران مي تواند باشد (كه هست و خواهيم گفت چرا).
چند سال پيش جواني ادب دوست و دست اندركار نشريه يا جُنگ، يا مؤسسه يي فرهنگي، از بندرعباس به ديدنم آمد و از هر دري سخن گفت و به اصطلاح، رهنمود جست و راهنمايي خواست، مهمترين نكته ديدار ما، پرسشي بود كه صاف و صادقانه مطرح كرد و من بي غروري، صاف و صادقانه پاسخ دادم. پرسيد:
مي خواهم رازي را براي من بگشايي كه راز بوشهر است. اين كه مي گويم «راز» از اين جهت است كه به شهر و ديار «امروزي» خود (بندرعباس و توابع) نگاه مي كنم و از اين سو هم «بوشهر امروز» را مي نگرم. يعني دو سرزمين همسايه و هم مايه را مي بينم كه يكي- با معيار روز- «فقير» ولي تاريخمند و فرهنگ مدارست (بوشهر) و ديگري «غني» ولي آشفته روزگار و فرهنگ گريز (بندرعباس)
جوان ادب دوست، پرسش خود را خيلي ساده در انتهاي مقدمه اش گذاشت كه: مي خواهم بدانم، چرا سخن از بوشهر كه مي رود از گذشته و امروز ده ها نام بلند و گرانمايه تداعي و رديف مي شوند نامهايي كه تاريخ و شعر و قصه نويسي و ترجمه و هر گستره ي فرهنگي ديگر را ندا مي كنند. نامهايي براي نمونه از فاضل جمي و فايز تا پرويزي و چوبك و رواني پور و دريابندري تا شاعران بلند آوازه امروز، اما از شهر خودم بندرعباس كه حرف مي زنم جز يك سديدالسلطنه ي نيمه مورخ برهوتي مي بينم در گذشته و امروز را هم مي بينم كه امروزي است كه تازه در تقلاي آغاز كردني است همه چيز را از اول و مشتاقاني را مي بينم كه حالا به ميانسالي رسيده و مي كوشند تاريخ جديد خود را بنيان گذارند و شعر و قصه و كتاب را از اول پي بريزند و تدارك ببينند. مي خواهم همين راز را بدانم چون مي بينم كه اين هر دو ديار «بندر» ند و بر كرانه خليج فارس قرار دارند و بوشهر كه ديرگاهي مركز و محور اقتصاد و سياست كشور در جنوب بود، امروز راكد مانده ولي با وجود اين ركود، باز خلاقيت فرهنگيش پررونق است و بندرعباس كه گذشته ي باير و برهوتي دارد و امروز در اوج تلاش و تكاپوي اقتصادي است ناگزير است به تدارك عناصر پراكنده بپردازد تا بتواند هويت فرهنگي سزاواري براي خود از پيوند آنها فراهم سازد و ما مانده ايم چه كار كنيم و چه گونه؟
به قول اميد در شعر باغ:
« من به او چه بايد مي گفتم؟ / جوي خشكيده است و از بس تشنگي...» ولي به هر حال گفتني فراوان بود. دست كم از اين سمت يعني بوشهر سخن چنان فراوان است كه مي توان كتابي گشن نوشت من در جواب جوان ادب دوست گفتم:
شما خود، تلويحاً بخشي از پاسخ را داديد آن جا كه به گذشته ي بارور و برومند بوشهر اشاره كرديد با اين همه گذشته ي غني هم هميشه كارساز و مشكل گشاي مطلق نيست. في المثل اينكه مي گويند: حضور انگليسيها در بوشهر به مدنيت آن كمك كرده استنباط غلطي است كه متأسفانه شيوع هم يافته يا بعضي كه گمان مي كنند انگليسي ها فرهنگ و تمدني را در سيني نقره، دو دستي تقديم فرهيختگان بوشهر كرده و آن ها را در مسير تمدن و شهرنشيني قرار داده بكلي حرف باطلي است چون اولاً انگليسي ها در تمام كرانه هاي شمالي و جنوبي خليج فارس حضور فعال داشته اند مخصوصاً در بندرعباس كه خيلي بيشتر به مركز فعاليت استعماريشان (هندوستان) نزديك بوده ثانياً كجاي دنيا استعمار واقعاً تمدن و فرهنگ كارساز به ملتهاي زيرسلطه پيشكش كرده كه بوشهر دوميش باشد؟ وانگهي مطالعه تاريخ تلخ خليج فارس و استعمار، آشكارا به ما نشان مي دهد كه پرتقاليها، هلنديها و انگليس جز جنگ و خونريزي و تجاوز هيچ ارمغاني براي بوشهر و هر جاي ديگر نداشته اند و نمي توانسته اند داشته باشند. استعمار هر جا گام گذاشته براي «بردن» بوده نه «آوردن» اگر هم چيزي مي آورده از قماش بردگي و تسليم و نوكر صفتي بوده نه عزت و سربلندي و دانش و فرهنگ. (كه متأسفانه بعضي از اين خصوصيتها را در بوشهر هم جا گذاشته اند كه سالها افت روان بيمار و پريشان مردم جنوب بوده و مانع بالندگي آنها گرديده است يك نمونه ي نمادين خسّت استعماري انگليسيها ماجراي راه آهن آن ها از بوشهر تا برازجان بود كه وقتي به مرا خود رسيدند و توانستند پس از كشتن دلير مردان و زنان جنوب به فارس برسند حتي آهن پاره هاي آن را جمع كردند و بردند. تا مبادا «تكنولوژي!» ريل آن ها لو برود و الگوي كار بوشهري ها قرار گيرد!!»
اما اگر از منظر «برهان خلف» به حضور استعمار انگليسي و غيرانگليسي در بوشهر بنگريم شايد بتوانيم به دست آوردي اجتماعي و ملي اشارتي داشته باشيم. به اين معني تهاجم استعماري غربيان به مردم ما آموخت كه به نوكري استعمار، از آن گونه كه در هند جاري و ساري بود تف بيندازند و متحد شوند و از خاك خويش و كيش و قوميت خود دفاع كنند و حماسه هايي از نمونه نبرد دليران دشتي و دشتستان و تنگستان با استعمار بيافرينند. كه همين خود مي توانست منبع فرهنگ ضد استعماري و آفرينش هاي ادبي برومندي شوند.
باري، اما وجه عمده و اصلي تأثير گذشته ي بوشهر در غناي فرهنگي امروزيش (از دوران قاجار به اين سو) در ويژگي قومي و ملي مردمان ساكن در پهنه استان بوشهر نهفته كه به خوبي و بايستگي لازم مورد كاوش و كنكاش قرار نگرفته است. اين ويژگي يا ويژگي ها را مي توان به طور خلاصه و خيلي فشرده اين گونه توجيه كرد:
بوشهر امروزي با جمعيتي كه از يك سو در بندر- «شبه جزيره كذايي» گرد آمده اند و از ديگر سو ساكنان بنادر كوچك و دهستانها را تشكيل مي دهند. مجموعه يي درهم تنيده از قوميتهاي مختلف و متنوع ايراني است كه به جرأت مي توان گفت ويژگي منحصر به فرد واقعه يي است كه در كمتر بخشي از جغرافياي انساني اين سرزمين به وقوع پيوسته است و قبلاً در مقالات ديگر هم توضيح داده ام كه پس از آغاز رونق سياسي- تجاري بوشهر از عصر صفويه به بعد- اقوام و گروههاي مختلفي از ايالات ديگر ايران به بوشهر روي آوردند. از اين گروهها قشرهايي كه علاقه تجاري داشتند در شبه جزيره كوچك متوطن شدند (بهبهانيها، كازرونيها و دهدشتي ها و غيره) و قشرهاي وسيع تري كه تعلقات كشاورزي داشتند در روستاها و جلگه هاي بكر و مستعد پراكنده گشتند در يك كلمه با توجه به بي خبري ما از جوامع اوليه و قديم بوشهر باستان (ريشهر، ليان يا...) تقريباً تمامي ساكنان استان بوشهر از مهاجرين لر و كرد و عرب و اندكي سياهان آفريقا تشكيل شده اند. اين اختلاط جمعيتي و التقاط فرهنگي، سبب شد تا فرهنگي با دو نيمرخ شهري و روستايي در اين ديار پا بگيرد تا از يك سو وجه شهري آن، با پيش زمينه ي اقتصاد تجاري و بندري به صورت آينده يي از هنر و فولكلور ايراني- عربي- آفريقايي شكل پيدا كند و از ديگر سو نيمرخ روستايي آن فرهنگ و هنر خالص بومي اقوام گوناگون ايراني را در قالب هاي ادبي و هنري (ترانه سرايي و موسيقي و مراسم عزاداري مذهبي و سنن قبيله يي) متشكل ساخته، به طور مستمر عرضه نمايد.
اگر شما به هنر روستايي بوشهر توجه دقيق بكنيد متوجه اتفاق شورانگيزي مي شويد كه در كمتر اقليمي مي توانيد آن را سراغ بگيريد في المثل اگر فقط ترانه سرايي را مورد نظر قرار بدهيد مي بينيد كه در يك منطقه ي محدود دشتي ده ها چهره ادبي و شعري روبروي شما صف مي كشند فاضل جمي، فايز، باكي، نادم، مفتون، محمدخان دشتي و... همين وضعيت در مورد دشتستان (و كمي كمتر در مورد تنگستان) مصداق پيدا مي كند و ده ها ترانه سرا از خان تا رعيت روبروي شما صف مي كشند و بي اختيار همين پرسش شما (جوان ادب دوست بندرعباس) را بر زبان مي آورند كه: چرا، براستي چرا چنين است؟ باز هم براي مثال اگر شما فقط به دم و دستگاه محمدخان دشتي (حدوداً دويست سال پيش) نگاه كنيد متوجه نكته يي بديع و عجيب مي شويد و آن درباري كوچك (ماكتي از دربار محمود غزنوي) است و گرداگرد او را فاضل جمي مقامات نويس و فايز دشتي ترانه سرا و ده ها شاعر ديگر فرا گرفته اند يا در دشتستان غضنفرالسلطنه، قصيده، قطعه، غزل و ترانه مي نويسد و شاعران متعددي او را اقتفا مي كنند.
خوب، وقتي در روستاهاي ما چنين منابع غني و گسترده ي فرهنگي عرض اندام مي كنند چطور ممكن است شهرها و بندرها خصوصاً بندر اصلي بوشهر، فارغ از اين گير و دار باشد؟ براي همين است كه مي بينيد پنجاه - شصت سال پيش بوشهر دست كم چهار يا پنج روزنامه داشته در حالي كه همزمان در شيراز مثلاً چهار روزنامه منتشر مي شده حتي بعضي روزنامه نويسان شيراز بساط خود را جمع كرده به بوشهر مي آورده اند.
باري نسل بعد -يعني ما شصت هفتاد ساله ها- فرزندان و پروريدگان آن زمينه و زمانه ايم. يعني نمي توانستيم به نياكان خود پاسخ ندهيم پاسخي كه قهراً زير آسمان اين عصر و زمانه به طنين در مي آمد. به يك تعبير و به هر انگيزه مردم بوشهر اين شانس را داشته اند كه تقريباً همزمان با مركز مملكت و ايالات بزرگ و پيشرفته ديگر كشور «مدرسه و ملا» داشته باشند. وقتي دويست سال پيش فاضل جمي در روستاهاي كوهستاني و دورافتاده ي «ولايت جم» منشآت و مقاماتي مي نوشت كه بي ترديد، قابل قياس با منشآت قائم مقام فراهاني بود غريب نمي توانست و نمي تواند باشد كه چوبك قصه ي جديد بنويسد و پابه پاي صادق هدايت بنيان گذار داستان نويسي نو ايران بشود يا نعمتي زاده شعر نو بسرايد و دريابندري (پسر ناخدا خلف ظلم آبادي) از بزرگترين مترجمان ايران به شمار آيد. 
پس جاي ترديد نيست كه: چنان گذشته يي چنين امروزي را شايسته است و فردايي درخشان تر را بايسته...

نظرات کاربران
وحید بيش از 9 سال قبل گفت:
...چرا حرفی از صولت الدوله قشقایی نیست..بسی حق شکستن در ایران مد هست
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین