شرق: موضوع بحث اینجانب، تامل در فهمی است که از اخلاقیبودن خویش داشتیم و داریم. با نگاه مختصر به چرخشهای اخلاقی جامعه معاصر ایران، میکوشم در باب کارنامه روشنفکران دینی، خصوصا شریعتی گفتوگویی شود. چرخشهای اخلاقی از یکسو مسالهساز و از دیگرسو افقساز بودند. حداقل سهچرخش را نام میبرم: نخست گذر از اخلاق دینی به دین اخلاقی، دیگری افتادن به ورطه «گفتمان غیراخلاقی» و سومی گسترش اخلاق غیردینی و عرفی.
بهطور سنتی، مذهبیها اخلاقیبودن خویش را با دین صورتبندی میکردند. حیات اخلاقی از طریق عقاید رسمی و تکالیف و مناسک دینی توضیح داده میشد. کتابهایی مثل معراجالسعاده و جامعالسعادات از نراقیهای پسر و پدر در دوره قاجار تا آثار مرحوممطهری، همه در چارچوب اخلاق مذهبی بودند. اخلاق برای بخش قابلتوجهی از گروههای جدید اجتماعی بحثانگیز و مناقشهآمیز میشد، یعنی هم بهلحاظ معرفتشناختی و نظری، پرسشهای تازهای به میان میآمد.
نمونههای دین اخلاقی و دین غیراخلاقی
نمونه برجستهای از این روشنفکران دینی، بازرگان و شریعتی بودند. آنها تلاش میکردند از مفاهیم سنتی اخلاق، روایتی تازه بهدست دهند، مثلا اگر شجاعت یک ارزش اخلاقی بود، به آزادیخواهی و مطالبه حقوقانسانی تعبیر میشد. آن شهروند که بر حقوقبشری خویش پای میفشرد، با تجربه شجاعت، در حقیقت نوعی تمرین اخلاقی میکند. دانایی جدید که با شک و پرسشگری قرین بود، به تعبیر کانت صورتی از دلیری بود که نشانهای از اخلاق در منش فکری تلقی میشد. مثال دیگر، شفقت و عدالت است که در صدر ارزشهای اخلاقی قرار داشت، این نیز به کوشش برای برابری به معنای جدید تعبیر شد. عدالت طرحی اجتماعی برای توزیع بختهای زندگی به همه گروهها و خصوصا توزیع مجدد فرصتها بهنفع فراموششدگان و طردشدگان جامعه است. بهاینترتیب شرکت در طرح عدالت، تمرینی اخلاقی است. حیات معقول که در اخلاقیات سنتی بود، با عقلانیت جدید پیوند داده میشد. این فکری معقول و رفتاری معقول است که به دیگرانی که عقاید ما را ندارند و میخواهند زندگی کنند، احترام بگذاریم و حق انتخاب و سبک متفاوت زندگیشان را به رسمیت بشناسیم. روشنفکران دینی از مدارا و تسامح سنتی که فضیلتی اخلاقی بود، معنایی نزدیکتر به رواداری، آزادمنشی و کثرتگرایی جدید بهدست دادند و از حلم و سعهصدر سنتی نوعی اخلاق و منش دموکراتیک فهمیدند. بازرگان در «کار در اسلام» (1325) عادت به بیکارگی را بهمثابه یکمساله اخلاقی در ایران، مورد بحث قرار داد و اخلاق کار و اخلاق حرفهای را به میان آورد: چندهزارسال شعر گفتیم، حال قدری هم کار کنیم. خود نیز در عمل چنین بود. 80سال پیش اتحادیه مهندسین ایران را به صورت یک شرکت هفتنفری تشکیل داد که از نخستین شرکتهای مهندسین مشاور ایران محسوب شده است یا بعد از اخراجشدن از دانشگاه در سال1333 با استادان دیگر شرکت مهندسی یاد را به وجود آوردند. این درک تازه از دین بهنوعی شبیه اخلاق پروتستانی بود که یکدیندار، اجابت دعوت حق را در کارکردن و تولید ثروت به همراه مصرف معقول میبیند و از نظر ماکس وبر به رشد اقتصادی برخی جوامع اروپایی کمک کرد. روشنفکران دینی دوکار مهم کردند؛ از یکسو، فضای معرفتی و افق فکری برای دین اخلاقی فراهم آوردند و از سوی دیگر میدان عمل اجتماعی برای رشد اخلاقی بخشی از قشرهای دینی جامعه را برپا ساختند، یعنی در اینجا میتوان به روشنفکری دینی از این منظر نگاه کرد که هم مدرسه فکری برای دین اخلاقی بهوجود آوردند و هم مکانهای سومی برای ممارست اخلاقی ایجاد کردند. مکانسوم، مکانی است ورای مکان اول یعنی خانه و مکان دوم یعنی مکانهای کار و آموزش رسمی. در مکان سوم افراد داوطلبانه جمع میشوند. مکان سوم بدون اینکه هویتهای فردی را از بین ببرد، هویتهای جماعتی ایجاد میکند. نسبتا جذاب است. خودجوش است. مکانی برای تعاملهای اجتماعی است. ورای نقشهای اجتماعی رسمی است. در مکان سوم، طبقه اجتماعی، حرفه و غیر آن، شرط عضویت نیست. مکان سوم همسطحکننده است. معیارهای رسمی عضویت یا سلب عضویت ندارد. گفتوگوهایش گرم است. تازگی دارد. حالت خوشایند و دوستانه دارد. سرمایه اجتماعی بازتولید میکند. کانونها و انجمنها و حسینیه ارشاد نمونهای از مکانهای سوم بودند که تجربه تازهای از دین اخلاقی را رونق میبخشید.
مقایسه دومشرب کارکردگرا و اگزیستانسیل
دین اخلاقی توسط روشنفکران دینی حداقل با دومشرب نسبتا متمایز توضیح داده میشد؛ یکمشرب بیشتر به کارکردهای بیرونی حیات اخلاقی توجه داشت. نماینده برجسته این مشرب مرحوممهندس بازرگان بود. اما از همان زمان رویکردی هم بود که نگاه به درون حیات اخلاقی و محتوای وجودی آن داشت. رویکردی که حداقل بخشی از عمیقترین سطوح و لایههای حیات خوب و شایسته اخلاقی را در فهمها و تجربههای درونی طلب و تمنا میکرد. گوهر «دین اخلاقی» را در نوعی سلوک درونی و حسوحالهای روحی جستوجو میکرد. این نگاه را که در آنروزها چندان نیز غالب نبود، میشد از زندهیاد شریعتی سراغ گرفت. ژانری که انصافا شریعتی مبدع آن شد. وقتی میگفت «آزادی، عدالت، عرفان» یا «آزادی، آگاهی، آفرینندگی»، نگاه به درون داشت. چه آن عرفان و چه این آگاهی و آفرینندگی، معنا و مفهوم وجودی داشت. معنایی اگزیستانسیل داشت. این نوع ادبیات عمدتا در شریعتی بود و نه در بازرگان. شما لنگه کویریات شریعتی را در هیچکس دیگر نمیبینید. هرچند بازرگان نیز توجهی به درون دارد؛ مثلا در «دل و دماغ» (1326) یا «ضریب تبادل مادیات و معنویات» (1322) یا «عشق و پرستش» (1336) و «نیک نیازی» (1346). اما در شریعتی است که این عنصر از عمق و وضوح و تجلیات آشکارتر و نافذتری برخوردار میشود. شریعتی کویریات خویش را متمایز از اسلامیات و اجتماعیات میدانست: آنچه مردم میپسندند اجتماعیات است و آنچه هم خودم و هم مردم میپسندیم، اسلامیات است و آنچه برای خودم میپسندم، کویریات است. اینها را در مهمترین آثار شریعتی میبینیم: «با مخاطبهای آشنا»، «نیایش»، «هبوط در کویر»، «انسان بیخود» و «گفتوگوهای تنهایی». در آن غیبت محض، حضوری بود. کسی بیکسیام را پر میکند. از عینالقضات نقل میکرد که این را الم باید نه قلم. شمس صاعقهای بود بر مولوی آنگاه که در مغرب خویش به مراد رسیده بود. میبینیم در منظر شریعتی، غروبی در خود آدمی هست و یکباره شروق روی میدهد و طلوع سر میزند. حتی تجربه امر الهی نیز برای شریعتی در یک جدال خیر و شر معنی دارد. همانطور که مارتین بوبر توضیح میدهد شر در عمق نیست، بلکه از سطح وجود آدمی او را غافلگیر میکند و با سرایتی ویروسوار انسان را که میتواند همهچیز باشد، هیچچیز میکند. امر الوهی در حقیقت حس حضوری است که ما را از این ابتذال شرارت رهایی میبخشد. شریعتی را در کویریات خویش میبینیم که خدا را در برابر این زشتیها، خیانتها، ترویجها و پستیها و بیرحمیها حس میکند. تنهاییاش را با یک تنهایی وجودی در هستی تقسیم میکند و باران مهربانی را به صورت اگزیستانس تجربه میکند. در اینجاست که تجربیات زیسته درونی از حیات اخلاقی مهم میشود. نگاه کارکردگرایانه به اخلاق شاید برای برخی مذاقها قدری خشک و یکسره عقلانی بنماید، اما مشرب وجودی و اگزیستانسیل، محتوایی انرژیک و عاطفی دارد. اخلاق بشر نیازمند حس و حال است. مستلزم تنشهای اگزیستانسیل است. احوال روحی و سلوک وجودی و تقلاها و تمناهای باطنی لازم دارد؛ آن هم نه در خلوت صوفیانه بلکه در جاری زمان، در متن عمل اجتماعی، از رهگذر نوعی پراکسیس وجودی. نوع تازهای از پرکتیسهای اخلاقی مشحون از تفکر انتقادی و عمل رهاییبخش در شریعتی هست؛ نوعی همدلی با هستی و درک عظمتی در کائنات که تا عمق هستی ما سرریز میشود. چشمدوختن به اوجی در هستی خویش. درکی یوتوپیک از خود. بحث چهارجبر شریعتی را ببینید. انسان اخگری از میل رهایی است و مهمتر از همه یک حسوحال درونی برای رهایی از جبرهای درون، سلوک درونی در خود، رفتن از سطحی از وجود خویش به سطحی عمیقتر و پایدارتر در خویش. تو یکی تو نیستیای خوشرفیق. بلکه گردونی و دریایی عمیق. شریعتی در «انسان و تاریخ» (1348، دانشکده فنی) تاریخ را نیز سفری برای پختهشدن آدمی تلقی میکند. تاریخ اصرار دارد ما را بسازد و ما نیز میخواهیم تاریخ را بسازیم. آن امر وجودی در اینجا خلاقیت و رهایی است.
سویههای روشن و سویههای تاریک
در این بخش از عرایضم میخواهم قدری از موضوع بحث فاصله بگیرم و یک نقطه ابهام و یک ورطه را در رویکرد شریعتی نشانه بگیرم. سوسن شریعتی قبل از من از یکشریعتی، از یکپدر به تحسین سخن گفت که همیشه و در هردوره یک شریعتی کامل بود و همواره همهچیز داشت. اما چشمان کمسوی من در شریعتی انواع فرازونشیبها و بالاوپایینشدنها میبیند، مثل همه ما و مثل همه انسانهای دیگر. شریعتی نیز سویههای روشن و سویههای تاریک دارد؛ ببین عالم همه درهم سرشته، ملک در دیو و شیطان در فرشته. درک اگزیستانس شریعتی از دین و از اخلاق، استعدادی نیز به پیچش ایدئولوژیک دارد که اتفاقا میتواند بار هیجانی اگزیستانسیل را در شکل ایدئولوژیک به قهر، جزمیت و نفرتهای تازه و بیگانگیهایی از نوع دیگر سوق دهد. ایدئولوژی، مستعد آن است که بهصورت آگاهی کاذب وارونهای ما را با دیگری بیگانه کند.
اخلاق سرحالی و اخلاق رهایی
اجازه دهید بحث خویش را با اشاره به یک چرخش دیگری به پایان ببرم که در این سالهای اخیر در میان گروههای اجتماعی ما در حال اتفاقافتادن است و من بهعنوان یک ایرانی کوچک از این چرخش، خوشحال نیستم؛ چرخش از اخلاق کنش به اخلاق آرامش، چرخش از اخلاق «معطوف به جمع» به اخلاق «معطوف به فرد»، چرخش از اخلاق رهایی به اخلاق سرحالی.
از یکسو زمینههای کافی در فردگرایی خود مدار ایرانیان وجود داشت. از سوی دیگر کژتابیهای دنیای پسامدرن ما نیز به آن مزید میشود. جامعهای که هنوز تجربه مدرنیته به قدر کافی نداشت، به دنیای پستمدرن پرتاب میشود و این به فردگرایی خودمدار ما و میل به لذتهای آنی و شخصی و مانند آن دامن میزند. وقتی روح نسل دهههای40 و 50 را با روح نسل امروزی مقایسه میکنیم، میبینیم حسوحال درونی در اخلاق در حال دگردیسی است. آن موقع اگزیستانس و عرفان معطوف به رهایی بود، اما امروز بیشتر شاهد انواع روانشناسیها و معنویتهای معطوف به لذت و شادی هستیم. اخلاق سرحالی میگوید شادبودن هنر است، اما اخلاق رهایی میگفت شادکردن، هنری افزونتر. این میگوید بگذارید راحت زندگی کنم اما آن میگفت بیایید باهم بهتر زندگی کنیم. اخلاق سرحالی؛ اخلاقی فردگرایانه، متمرکز به زندگی روزمره و رضایت فردی است در حالی که اخلاق رهایی، اخلاقی جماعتگرایانه، معطوف به عمل و پراکسیس اجتماعی و رضایت جمعی است. این؛ اخلاق آرامش و اخلاق نیکوکاری است، آن؛ اخلاق آفرینش و اخلاق فداکاری بود. این قابل تحویل به اخلاق مجلسی و نخبهگرایانه است ولی آن، اخلاق اجتماعی بود و اخلاق با مردمان رقصیدن بود. بهنظرم اخلاق سرحالی، شاید نتواند به حیات اخلاقی پایدار جامعه چندان کمکی کند.
جامعه به یک ذخیره انرژیک اخلاقی نیاز دارد که عمیق، وجودی و رهاییبخش باشد. همانطور که جامعه به ذخیره ژنتیکی برای شکوفایی فکری، علمی، فنی و سرمایه انسانی نیاز دارد و متاسفانه با رفتن نخبهها، ژن آنها و ظرفیتهای ارتباطی و تعاملی آنها نیز از این سرزمین خارج میشود و طبق برخی تحقیقات با پدیدهای به نام رقیقشدن مغزها (Intellectual dilution) مواجه میشویم و متوسط هوشی هرجامعه تنزل پیدا میکند و ذخیره ژنتیکی کاهش مییابد. همینطور هم است که ذخیره انرژیک اخلاقی جامعه مثل یک سرمایه اجتماعی به توسعه فرهنگی و اجتماعی در یک سرزمین لازم و حیاتی است. اخلاق سرحالی نمیتواند پشتوانه محکمی برای عمقیافتن و توسعه چنین ذخیره انرژیک اخلاقی در جامعه باشد درحالی که اخلاق رهایی، این خاصیت را داشت. بهاینترتیب به گمان من هرچند ما در دوران پساشریعتی زندگی میکنیم؛ اما در شریعتی هنوز ظرفیتی برای تامل در مسایل ایران و مسایل اخلاقی ایرانیان هست.
خلاصهای از متن تحریرشده سخنرانی در بزرگداشت شریعتی