طراحی سایت
تاريخ انتشار: 11 تير 1394 - 10:51

دچار ناامنی شغلی‌اند؛ دنبال مدرک بالاتر می‌روند

گفت‌وگو با رئیس انجمن جامعه‌شناسان ایران درباره موج گرایش به مدارک دانشگاهی بالاتر در جامعه ایران:
دچار ناامنی شغلی‌اند؛ دنبال مدرک بالاتر می‌روند
نگار حسینی

در سال‌های اخیر، موج‌هایی در جامعه ایجاد ‌شد و برخی خود را موظف می‌دانستند براساس رفتار این موج‌ها، به زندگی‌شان جهت دهند؛ برای مثال، موج مهاجرت خارج از کشور یا موج‌گرفتن مدرک کارشناسی ارشد و دکترا. در بسیاری از این موارد، فردی که مهاجرت می‌کند، نه در این فرایند، شرایط بهتری را تجربه خواهد کرد و نه شرایط زندگی در ایران او را مجبور به این تصمیم کرده است. او از اساس نه ناچار است و نه تغییر شرایط محسوسی خواهد داشت، اما بابت وجود این موج، ‌گویی باید تن به مهاجرت دهد. در مورد ادامه تحصیل نیز وضعیت چنین است. برخی افراد بابت ارتقای تحصیلی، موقعیت بهتر و پول بیشتری دریافت می‌کنند یا از اساس به تحصیل علاقه دارند، برای برخی دیگر هیچ‌یک از این دلایل وجود ندارد و صرفا به دلیل وجود موج، اقدام به ادامه تحصیل می‌کنند. با «محمدامین قانعی‌راد»، رئیس انجمن جامعه‌شناسان ایران، در مورد این موج‌ها و دلایل ایجاد و پیامدهای آن، گفت‌وگو کرده‌ایم:

 چه چیز موجب می‌شود موج‌هایی مانند موج اقبال به مدرک بالاتر در جایی که این مدرک کارایی محسوسی در زندگی افراد ندارد، در جامعه به‌راه بیفتد و چرا برخی افراد جامعه در این امواج گرفتار می‌شوند؟ این امواج چه خلأیی را در جامعه پوشش می‌دهند؟
به‌کار‌بردن واژه موج برای چنین فضایی مبتنی بر این پیش‌فرض است که پشت سر آن منطق اجتماعی و منطق عقلانی نهفته نیست و این موج تا حدودی احساسی و هیجانی است که اتفاق می‌افتد و بیشتر در سطح روانی- اجتماعی است تا این که منطق عقلانی داشته باشد. شاید به این دلیل است که واژه موج را به‌کار برده‌اید. ولی به‌نظر من، تمامی موج‌ها مبتنی بر یک منطق اجتماعی هستند، منتها چیزی که در منطق اجتماعی وجود دارد با چیزی که در منطق عقلانی جست‌وجو می‌کنیم، متفاوت است ولی باز از یک منطق برای خود برخوردار است که همین چیزی است که شما به آن اشاره کردید که به یک خلأ پاسخ می‌دهد یا نه. این حتما به یک خلأیی پاسخ می‌دهد و حتما پشت سر این موج هم تحولات اجتماعی وجود داشته که منجر به پیدایش آن شده و به‌نحوی هم این موج را ایجاد کرده است که افراد احساس می‌کنند باید از منطق این موج تبعیت کنند و خودشان را درون این موج قرار دهند که اگر قرار ندهند، گویا چیزهایی را از دست داده‌اند. خود این موج هم پیام‌هایی را به افراد منتقل می‌کند که ممکن است سال‌ها بعد مشخص شود توهم‌آمیز بوده‌اند، یعنی خیلی از وعده‌هایی را که می‌داده، محقق نکرده است و اهدافی را که می‌خواسته به آن برسد، به‌دست نیاورده است. در این حالت ممکن است افراد دچار نوعی سرخوردگی هم شوند.
 شاید بهتر باشد در ابتدا این را بررسی کنیم که آموزش عالی ازاساس چه روندی را در چند دهه اخیر طی کرده که امروز به اینجا برسیم که موج مدرک‌گرایی در اطراف آن ایجاد شده است؟
تحلیل‌های مختلفی می‌شود از این قضیه ارائه داد، اما من به مسئله انقلاب برمی‌گردم. صرف‌نظر از محتواها، انقلاب‌ها فرم‌های یکسانی را همراه خود می‌آورند و برمبنای آن شکل می‌گیرند و تحقق می‌یابند که برای مثال، مهم‌ترین آن مفاهیمی مانند عدالت و آزادی و همبستگی اجتماعی است؛ چیزهایی که شعار انقلاب اسلامی هم بود. یکی از مهم‌ترین مفاهیمی که انقلاب‌ها بر آن سوار می‌شوند، مسئله عدالت است. عدالت از کجا پیدا می‌شود؟ میل به عدالت در جوامع جدید، معمولا اتفاق می‌افتد. در آستانه مدرن‌شدن است که پایگاه و سلسله‌مراتب اجتماعی دچار لرزش می‌شود و اتفاقی می‌افتد که به آن برابرشدن شرایط زندگی مردم می‌گویند. این چیزی است که توکویل در دهه ١٨٥٠ به آن اشاره می‌کند. او می‌گوید از قرن ١٢ تاکنون، هر تحولی در دنیا اتفاق افتاده است، در جهت این بوده که به این نهضت یا حرکت برابرشدن شرایط زندگی مردم کمک کند. بنابراین از نظر توکویل ما یک جامعه آریستوکراتیک داریم که به طرف جامعه دموکراتیک حرکت می‌کند. اما ویژگی این جامعه دموکراتیک چیست؟ میل به برابرسازی شرایط زندگی مردم و میل به عدالت. بیشتر انقلاب‌ها بر مبنایی صورت می‌گیرند که درواقع چیزی که مردم شایسته آن هستند، متناسب با استعدادهای آنها، به آنها داده شود. بعد این سؤال مطرح می‌شود که چگونه این شایستگی‌ها سنجیده شوند و چه ابزاری وجود داشته باشد که این شایستگی‌ها را هم کشف کند، هم بسازد و هم ارتقا بدهد؟ اینجا مسئله آموزش دانشگاه مطرح می‌شود؛ به‌عنوان بهترین راه برای توزیع منابع اجتماعی که آدم‌ها درس بخوانند، دانشگاه بروند، مدرک بگیرند، باسواد شوند و بعد بتوانند شرایط زندگی خود را ارتقا دهند. این به عنوان بهترین راه و مسیر از طرف فرهنگ و فرهنگ عمومی توصیه می‌شد که اگر می‌خواهید برخوردار باشید، باید در مسیری قرار گیرید که هم برای شما شایستگی‌ها را بسازد و هم شایستگی‌های شما را به آزمون بگذارد و این دانشگاه است که توانایی این را دارد... . این موج به همین شکل ایجاد شد، مثلا کارمندان سازمان‌ها چگونه میل خود را به بهبود شرایط زندگی پاسخ دهند؟ اگر اینها مسیر غلطی را انتخاب می‌کردند یا مسیر درست. مسیر غلط این بود که در سازمان‌شان، آلوده به فساد شوند؛ به‌خصوص فساد مالی و اداری و رانت‌خواری، یا اینکه راه تحصیل را انتخاب کنند، چون باور کرده بودند که تحصیل می‌تواند امکانات بهتری برای زندگی آنها فراهم کند. راه دیگری وجود نداشت. همه انسان‌ها میل به ارتقای وضعیت زندگی دارند؛ به‌ویژه در شرایطی که جامعه شدیدا در حال دموکراتیزه‌شدن است. دراین‌حال، حالا کارمند سازمان فکر نمی‌کند که با رئیس و مدیر خیلی فرق دارد. اصلا چنین تصوری وجود ندارد. او رئیس است چون درس خوانده و من هم اگر درس بخوانم، می‌توانم رئیس شوم. قبل از انقلاب چنین وضعیتی نبود. قبل از انقلاب به‌اصطلاح فاصله بین رده‌های شغلی به‌گونه‌ای بود که مردم به لحاظ ذهنی تصور نمی‌کردند می‌توانند از فاصله‌ها عبور کنند. این را هم بگویم به‌طور عمده، تحصیل لیسانس بود و باسوادان جامعه لیسانسه‌ها بودند. این‌طور نبود که فوق‌لیسانس و دکترا مطرح باشد و فاصله ذهنی بسیار بزرگ بود. به همین دلیل افرادی که در یک سازمان دیپلم داشتند، به کارکنانی که لیسانس داشتند، بسیار احترام می‌گذاشتند و خود را در یک فاصله تصور می‌کردند که بیشتر فکری و فرهنگی بود. بیشتر ارتقاها را درون سازمان کار جست‌وجو می‌کردند نه با تحصیل. سازمان‌های کاری هم تلاش می‌کردند روی معیارهای کیفیت کار و شایستگی‌های کاری افراد تأکید کنند، بنابراین باید افراد در ضمن کار، خود را نشان می‌دادند. اگر موجی در آن زمان وجود داشت، این بود که چگونه درون سازمان کاری ادغام شوم. حالا ممکن بود عارضه این هم ایجاد افراد بوروکراتیک و دیوان‌سالار باشد که ضوابط سازمانی را فوق‌العاده دقیق رعایت می‌کردند. بعد از انقلاب، ما مقداری تأکید بر ضوابط شغلی و تأکید بر کیفیت کار را کنار گذاشتیم. ضوابط بوروکراتیک به‌راحتی درهم شکسته می‌شد. این، خود را در انتصاب‌ها نشان می‌داد. اینکه فردی با عنوان تعهد و انقلابی‌بودن و وابستگی به یک جریان سیاسی، می‌توانست بیاید و شغل رده‌بالای سازمانی را انتخاب کند، پایینی‌ها هم احساس می‌کردند اگر خیلی روی ضوابط کاری تأکید داشته باشند، رشدی برایشان اتفاق نمی‌افتد چون برای سازمان اساسا کار اولویت دوم است. از آن طرف هم فاصله بین مشاغل مقداری کاهش یافته است و فشاری که برای کسب مدرک تحصیلی وجود داشت، روی افراد بیشتر شد. درست است برای مثال بالا، افراد به شکل ایدئولوژیک انتخاب می‌شدند، اما مدرک‌گرایی هم در سازمان‌های شغلی پیدا شد. نهادهای اداری ما مقداری به مدرک هم توجه بیشتری کردند تا به کار. مدرک در رده دوم بود. قبلا مدارک هم در حد دیپلم یا لیسانس، محدود بود. در رده‌های کارشناسی و شغلی و در رده‌های پایین خدماتی، اصلا نیاز به تحصیلات نداشت. ولی افراد آمدند و مدرک گرفتند و تعداد مدرک‌داران افزایش یافت به‌طوری که داشتن درجه لیسانس تبدیل به امری عادی شد. حالا موج دوم در این لیسانسه‌ها پیدا شد. از یک طرف بروند مدارک درجه بالاتر بگیرند و از یک طرف هم دانشگاهی مثل دانشگاه آزاد که شدیدا با افت تقاضا برای دوره‌های لیسانس مواجه شد، باید دوره‌های جدیدی را باز می‌کرد که هم پول بالاتری را می‌توانست به‌دست بیاورد و هم کاهش تقاضا در دوره لیسانس را به‌نحوی جبران کند. در‌حال‌حاضر، افراد، مدام می‌روند و مدارک بالاتر می‌گیرند. این برای این است که در افراد نوعی احساس ناامنی شغلی و هستی‌شناختی ایجاد شده است که بی‌قراری در آنها  ایجاد می‌کند و احساس امنیت نمی‌کنند و احساس می‌کنند زیر پایشان شل است و مدرک تحصیلی؛ تنها چیزی که دارند، برای کسب امنیت شغلی، امنیت اجتماعی و هم برای کسی‌شدن، لازم است. در جامعه دموکراتیزه‌شده امروز، مهم است افراد برای خودشان کسی باشند. برای مثال مهم نیست براساس شاخص‌های دموکراتیک چیزهایی مانند آزادی بیان و حقوق بشر و ... وجود دارد یا خیر، جامعه دموکراتیزه‌شده تعریف خاصی دارد. با معنای توکویلی، یعنی احساس برابرشدن شرایط زندگی، به همه دست داده است. این قضیه در مصر هم وجود دارد. این احساس در بین داعشی‌ها هم وجود دارد. شما بگو داعشی‌ها آدم‌های مستبد و تروریست هستند. تروریسم و خشونت ازقضا زاییده همین میل نامشروط به برابرکردن همه با هم است. دموکراتیزه‌شدن را همیشه با جنبه‌های مثبت نگاه کرده‌ایم. جنبه‌های منفی را نگاه نکرده‌ایم که از دل برابرشدن شرایط زندگی، خشونت اجتماعی هم می‌تواند بروز کند. چرا به خاطر اینکه هر کسی امروز کسی شده است، خودش و گروهش باور دارد و از یک طرف دیگر هم هنوز یاد نگرفته است که با کسان و گروه‌های دیگر بتواند تفاوت‌ها را ببیند و رواداری داشته باشد و با تسامح زندگی کند. در جامعه ما مرحله اول، رفتن به سمت آموزش عالی بود و آموزش عالی راهی بود که به آدم‌ها می‌گفتیم حقوق همه سر جایش است اما فقط باید شایسته باشید و این شایستگی را نشان دهید. بعد، پروژه آموزش عالی، به وعده‌هایی که داده بود، وفادار نماند و ناامنی ایجاد شد. برای کسانی که به دانشگاه می‌رفتند، مهم این بود که بتوانند مدرکی را بگیرند و از یک حقوق از دست‌رفته برخوردار شوند بنابراین این مدرک به آنها کمک می‌کند که در جامعه امتیازی را به‌دست آورند. کم‌کم این نگاه عدالت‌طلبانه، آموزش را به یک امر مادی تبدیل کرد، یعنی آموزش‌عالی پیش از این کالایی عمومی بود که از این کالای عمومی باید محافظت و کیفیت آن تأمین شود و حتی جاهایی یک بُعد نخبه‌گرایانه دارد و واقعا در دانش، نابرابری‌هایی وجود دارد. نهاد دانش جاهایی نخبه‌گرا و نابرابر است و این‌طور نیست که همه بگوییم ما برابریم و همه می‌توانیم دکتر شویم. اما در ایران، آموزش‌عالی مثل ویلا شد، مثل ماشین، همه می‌توانند داشته باشند. اینها با هم خیلی فرق ندارند. بنابراین آموزش‌عالی را هم تبدیل به کالایی مادی کرد؛‌ کالایی خصوصی. ایدئولوژی عدالت به این معنا، عدالت خیلی خوب است، ولی به شرطی که بر حوزه‌های معنوی، منطق مادی را حاکم نکند. اگر این کار را کند، آسیب می‌زند و اعتبارزدایی از نهادهای اجتماعی می‌کند. در مورد آموزش‌عالی هم چه اتفاقی افتاد. برای مثال، الان همه مردم نمی‌گویند ما باید در تیم ملی فوتبال بازی کنیم، چون می‌دانند اگر بخواهند در این تیم بازی کنند یا ستاره اول فیلم‌ها شوند، شاید استعدادهایی ویژه و توانایی‌هایی و خیلی چیزهای دیگر می‌خواهد. ولی کم‌کم این ذهنیت ایجاد شده است که همه می‌توانند دکتر باشند و این، چیز خیلی پیچیده‌ای نیست. توزیع مدارک دکترا به عنوان یک امر مادی، در برنامه کار قرار گرفت ولی می‌خواهم آن امر مادی به من قرار و امنیت اجتماعی دهد همین‌طوری که خانه به من محل سکونت می‌دهد که بتوانم سکنا داشته باشم؛ همان‌طور که اتومبیل امکان جابه‌جایی و در میان اطرافیان، برایم شأنی فراهم می‌کند. بعد اینجاست اگر می‌گویم پروژه آموزش عالی شکست خورده است، به دلیل آن است که وعده‌ها را عملی نکرده است. بعد موج خشونت در جامعه ما آغاز می‌شود. یعنی وقتی ابزارهای مشروع نتوانند به نیازهای افراد برای برابرشدن پاسخ دهند، خشونت ایجاد می‌شود.
 یعنی از سرخوردگی محقق‌نشدن وعده‌هاست که این خشونت ایجاد می‌شود؟
بعد از اینکه به دلیل تورم آموزش‌عالی، مدرک ارزش خود را کاملا از دست داد، این‌جور که پیش از این اگر در این جامعه مدرک دیپلم و شأنی داشتید، الان دیپلمتان تبدیل به دکترا شده و شأن هم ندارید آدم‌ها در این حالت، احساس ناکامی و شکست‌خوردگی می‌کنند و افسرده می‌شوند. در مقابل، راه‌های جدیدی را باید باز کرد. با این ناامیدی که نمی‌شود کنار آمد. یک راه دیگر این است که افسرده زندگی کنی یا راه‌هایی را در پیش بگیری که تا امروز از آن اجتناب می‌کردی و این‌طوری خود را به «کسی» تبدیل کنی. اینجا گسترش فساد اداری، حتی از طرف مدرک‌داران دیده می‌شود یا خشونت‌های رفتاری‌ای که اتفاق می‌افتد و وقتی این پروژه ناکام شود، چه پروژه دیگری داریم که به مردم دهیم.
 منطقی است وقتی شخصی زمانی را به ادامه تحصیل می‌پردازد در حالی که دلایل کافی برای این تلاش ندارد، زمانی را به این کار اختصاص می‌دهد که باید برای کار دیگر یا در فضای دیگر صرف کند. در این حالت، فرد در زمین اشتباهی می‌جنگد و بنابراین وقتی عده زیادی در این روند قرار می‌گیرند، انرژی بخش قابل توجهی از جامعه هرز می‌رود. این اتفاق به کجا منجر می‌شود؟
اولین واکنش در مقابل چنین وضعیتی، افسردگی است. افسردگی چه موقعی رخ می‌دهد؟ وقتی که از رخدادهای زمان گذشته راضی نباشی؛ یعنی یک سیر زندگی داشتید که این سیر، شما را راضی نکرده است و احساس رضایتمندی ندارید. اینجا دستخوش افسردگی می‌شوید. در دوره افسردگی نوعی بازاندیشی در میان این آدم‌ها رخ می‌دهد. درواقع شما چیزی را که جامعه تبلیغ کرده انجام داده‌اید، اما دیده‌اید آن اتفاقی که باید، رخ نداده است، درنتیجه احساس تخلیه انرژی می‌کنید. به طور معمول، بعد از این، از ابزارهای نامشروع استفاده می‌شود چون ابزارهای مشروع جواب نداده است. اینجاست که امکان دارد فساد ایجاد شود.
 این روند خصوصی‌شدن امر عمومی و پیامدهایی که برشمردید، تا کجا می‌تواند پیش برود و ازاساس چه اهمیتی دارد که این امر مخدوش، ادامه نیابد؟
دانشگاه نهادی است که می‌تواند مدلی برای جامعه باشد و دانشگاهیان یک رسالت اجتماعی هم دارند. در ادبیات غرب هم وجود داشته است، مثلا همین حالا آکسبریج، ترکیب آکسفورد و کمبریج است هنوز می‌خواهند مدلی برای جامعه باشند. دانشگاه هاروارد می‌خواهد مدل باشد و دنبال مسائل مالی نیست و رسالت دیگری برای خود تعریف کرده است. موتوری که می‌تواند جامعه را بسازد، دانشگاه است. این به توزیع و سبک زندگی عادلانه در جامعه کمک و هم جامعه را مدرن می‌کند و هم به آن عدالت می‌بخشد و آن‌قدر ظرفیت دارد که مدل باشد. برخی جاها گفته‌اند نقش اشرافیت ازدست‌رفته را دانشگاه ایجاد می‌کند؛ درواقع اشرافیت دانش. درواقع دانشگاهی‌ها تلاش می‌کنند الگوی جدید به جامعه دهند. در حال حاضر، در غرب سلامت دانشگاه و نهادهای اجتماعی به‌طور موازی وجود دارد. به‌نظر من، حل مسائل اجتماعی ما در گرو ایجاد دولت- ملت است. دولت - ملت یعنی جامعه‌ای که درآن دولت و ملت به مفهوم درست وجود دارند، در ایران وجود ندارد. ملت، گروه‌های مختلف اجتماعی‌اند که از وحدت کلی برخوردار هستند و باید به مطالبات عدالت‌طلبانه‌شان پاسخ داد. دولت یک قدرت مشروع است که از طرف جامعه مشروعیت دارد و در تعامل با جامعه است. هردو آنها مفهوم‌هایی جدیدند قبلا دولت بود ولی ملت نبود. شکل‌گیری دولت - ملت یعنی پاسخ‌گویی به الزامات دموکراتیزه‌شدن جامعه مدرن به‌گونه‌ای که عدالت را تحقق بخشد اما همه‌چیز را مادی نکند و در کنار آن، همبستگی اجتماعی ایجاد کند. این نهاد، دانشگاه است.


نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین