صادق چوبک آدم خیلی خوبی بود. خیلی خیلی خوب بود. باز تکرار میکنم که خیلی خیلی خوب بود و نگذاشت آنجور که اشخاص هدایت را آخر سر خراب کردند، او را هم خراب کنند. خودش را محکم گرفت و نگذاشت کسی به او دست بزند. چوبک خیلی برای من عزیز بود. ..
ابراهیم گلستان در مصاحبه مفصلی به روزنامه شرق، اشاراتی هم به صادق چوبک نویسنده بوشهری نموده است. این قسمت از مصاحبه گلستان را می خوانید:
- اگر بخواهید بهترین نویسندگان معاصر را که در معنی امروزیاش قصه نوشتهاند نام ببرید...
- یعنی چی معنی امروزی، من این معنی امروزی را نمیفهمم، مگر امروز یک نوع خاصی برای قصهنویسی هست؟!
- منظورم قصهای است که نقالی و نثر قشنگ نباشد و قصه در معنایی باشد که در اروپای بعد از رنسانس به وجود آمد. سؤالم این است که کدام قصههای معاصر فارسی را با این معیار، قصه میدانید؟
- من بهعنوان مورخ ادبیات قصهها را نخواندهام. مقداری از قصههایی که خواندهام توی ذهنم نیست. اما قصهای که توی ذهنم مانده و بدون هیچ گفتوگویی انتخابش خواهم کرد «فارسی شکر است» جمالزاده است...
- چرا «فارسی شکر است»؟
- برای اینکه این قصه داد میزند که تنوع و مدرنیته و تجدد دارد میآید. این سه نفری که توی این قصه پهلوی هم هستند زبان همدیگر را نمیفهمند. همهشان هم دارند فارسی حرف میزنند اما زبان هم را نمیفهمند. این نشان میدهد که تنوع توی مملکت آمده. نشان میدهد که تجدد آمده و همه چیز دارد عوض میشود. خب این قصه، گل سر سبد همه قصههاست. قصه دیگری اگر بخواهم انتخاب کنم طبیعی است که «بوف کور» هدایت را انتخاب میکنم... .
- از چوبک چطور؟
- واضح است. چوبک سه چهار قصه درجه اولِ درجه اول دارد. چوبک «تنگسیر»ش را برای من نوشت. آن ورسیون اولش را که نوشت، به من فروخت و من میخواستم آن را فیلم بکنم که بعد زدند و خرابش کردند. تقصیر خود من هم بود که خرابش کردند. چون دادمش به امیر نادری که او بسازد. فکر میکردم نادری خوب فیلم درست میکند و خوب هم فیلم درست میکرد، اما تنگسیر را خراب کرد. من روی تنگسیر کار کرده بودم و به تهیهکنندهای که میخواست قصهای را که چوبک به من فروخته بود از من بخرد، گفتم به این شرط قصه را به شما میدهم که نادری فیلمش را درست کند. او قبول نمیکرد تا عاقبت به اصرار من کرد و من هم قصه را بهش دادم. اما خود نادری نتوانست فشار تهیهکننده و فشار بهروز وثوقی را که میخواست نقش اول فیلم را بازی کند، تحمل کند و جلوی آنها وا داد. این شد که اصلا تمام آن اتمسفری که برای این فیلم آماده کرده بودم به هم خورد و نادری بهکلی چیز دیگری درست کرد. یک چیز پرتی درست کرد. چیزی درست کرد در حدِ «قیصر» کیمیایی و البته نه به خوبی قیصر... .
- چوبک را میگفتید... .
- آره، واضح است که چوبک قصهنویس درجه اولی است. قصه «چرا دریا طوفانی شده بود»ش، فوقالعاده است. یا «چراغ آخر». این قصهها معرکه هستند.
- «سنگ صبور» چطور؟
- خب سنگ صبور که رمان است، آره واضح است که آن هم خیلی خوب است. من به آن رمان بستگی شدید دارم، برای اینکه سیفالقلم را که یکی از شخصیتهای آن رمان است میشناختم. سیفالقلم رفیق خیلی نزدیک معلم ما بود. کلاس هفتم یا هشتم که بودم، معلمی داشتیم به اسم آقای بلوچی که هندی بود و آمده بود ایران معلم شده بود، هم معلم جغرافی بود هم معلم انگلیسی. رفیقی داشت که ساعتهای تفریح مدرسه میآمد پهلویش و اینها توی حیاط مدرسه راه میرفتند. این رفیقش همان سیفالقلم بود. بعد یک مرتبه سیفالقلم را گرفتند و گفتند آدم کشته. تعدادی از زنها را کشته بود. دارزدنش را هم یادم است. درست روی میدان بغل مدرسه، به فاصله ده بیست متری دیوار مدرسه ما چوبه دار هوا رفته بود و من همین الان یادم است که سیفالقلم بالای دار داشت تاب میخورد. جنازه سیفالقلم را الان دارم میبینم که بالای دار میچرخد و سرش هم افتاده پایین و دستهاش هم ول. همان لباس سفید هندی هم که همیشه میپوشید تنش بود. سنگ صبور کتاب خیلی خوبی است. چوبک خیلی برای من عزیز بود. خیلی. یکبار که مدت شش ماه رفتم آمریکا، دو سه ماهش را هم کالیفرنیا بودم. جایی که آن مدت در آن زندگی میکردم از خانه چوبک زیاد دور نبود. بیست دقیقه، نیم ساعت با قطار تا سانفرانسیسکو بود و آنجا قدسی، زن چوبک، میآمد عقبم و من را با اتوموبیلش میبرد خانهشان. آنجا که بودم هر روز میرفتم پهلوی چوبک. با چوبک قصه فراوان داریم. از مازندران که آمده بودم و توی خیابان کاخ خانه گرفته بودم، چوبک هم عقب خانه میگشت. همان صاحبخانه من خانه دیگری هم روبهروی خانه ما داشت. آن خانه را برای چوبک گرفتم. بالکنهامان روبهروی هم بود و یکی دوسال با هم همسایه بودیم. بعد من رفتم آبادان و چوبک نیامد. نخواست بیاید و تهران ماند. بعد که برگشتم تهران، گفت زمینی را که داشته فروخته و یک زمین در دروس خریده. حالا آن زمین هم قصه مضحکی دارد که من نمیگویم. چوبک به من گفت، سید تو هم بیا و یک زمین توی دروس بخر. گفتم برویم تماشا کنیم. ما را برد و از روی نقشه جای همین خانهای را که الان در تهران دارم انتخاب کردم. آنجا را به این دلیل انتخاب کردم که از سر چهارراه دروس مستقیم که میرفتی میرسیدی به آن زمین. آن زمان رفتوآمد در آنجا خیلی مشکل بود. تمام خیابانها گلی بود. اصلا آسفالت نبود و گیر میکردی توی گل. من و چوبک هر دو در دروس خانه ساختیم. همهش با هم بودیم. مرد نجیب واقعا درجه اولی بود چوبک. مرد خیلی خوبی بود. یادم میآید که یکبار از چندین ماه پیش به من گفته بود که برای تعطیلات عید با هوشنگ سیحون و چند نفر دیگر قرار گذاشته که بروند دور کویر را بگردند. شبی که میخواست فردا صبحش راه بیفتد آمد خانه من و با هم شام خوردیم و خداحافظی کردیم و رفت که صبح برود. صبح ساعت نه تلفن زنگ زد. چوبک بود. گفتم چرا نرفتی؟! گفت نرفتم. گفتم چرا نرفتی؟ گفت نمیخواستم تو را تنها بگذارم. البته این را هم به این راحتی نگفت. من آن موقع دستکم از نظر چوبک در یک وضع روحی خیلی خطرناکی بودم و او فکر میکرد اگر برود ممکن است خودم را بکشم. من البته این کار را نمیکردم اما به هر حال برای این خاطر او نرفت و این خب واقعا محبت فوقالعادهای بود دیگر. بعدا هم که یک مدتی آمد لندن مرتب میرفتم پهلوش یا او مرتب میآمد پهلوی من. مرد خیلی خوبی بود. آخر سر هم خیلی بدجور بود که چشمش نمیدید. واقعا بدجور بود. من سوئیس بودم که به من خبر دادند چوبک مرد. وجود چوبک وجود خیلی خیلی مغتنمی برای من بود. هیچ گفتوگو ندارد که اختلاف فکری عجیبوغریب هم با هم داشتیم. ولی خود این اختلاف فکری سبب گفتوگو میشد و گفتوگوهایمان هم خیلی خیلی دوستانه و خیلی خیلی انسانی بود. از خیلیها هم بدش میآمد که حق داشت. مدام هم به من میگفت. همهش میگفت، سید با اینها حرف نزن. اینها نمیفهمند. راست هم میگفت. آدم خیلی خوبی بود. خیلی خیلی خوب بود. باز تکرار میکنم که خیلی خیلی خوب بود و نگذاشت آنجور که اشخاص هدایت را آخر سر خراب کردند، او را هم خراب کنند. خودش را محکم گرفت و نگذاشت کسی به او دست بزند.
سالشمار زندگی چوبک
سال |
رویداد |
تیرماه 1295 |
در بوشهر چشم به جهان گشود . |
1316 |
ازدواج با قدسی استخدام در وزارت فرهنگ و آغاز تدریس در مدرسه شرافت خرمشهر |
1317 |
احضار به خدمت سربازی. سال اول سرباز معمولی می شود و در سال دوم به دلیل تسلط به زبان انگلیسی به عنوان مترجم خدمت می کند . |
1323 |
تولد روزبه فرزند اولش |
1319 |
به عنوان مترجم خدمتش را در ستاد ارتش به پایان می آورد |
1326 |
تولد بابک فرزند دومش |
1324 |
چاپ اولین کتاب با عنوان خیمه شب بازی حاوی 11 قصه. به علت قصهً اسائه ادب ده سالی از انتشار این کتاب جلوگیری می شود. در این مجموعه " اسائه ادب " به صادق هدایت و " بعدازظهر آخر پائیز " مسعود فرزاد هدیه شده است. |
1328 |
انتشار دومین مجموعه قصه با عنوان " انتری که لوطیش مرده بود " حاوی سه قصه و یک نمایشنامه. |
1329 |
چاپ قصه ها در نشریات مختلف و از نخستین دوره مجله سخن به بعد. |
1334 |
انتشار چاپ دوم خیمه شب بازی پس از ممنوعیت ده ساله. در این چاپ " اسائه ادب " حذف و به جای آن " آه انسان " آمده بود. سفر به آمریکا برای شرکت در سمیناری در دانشگاه هاروارد. سفر به مسکو، سمرقند، بخارا و تاجیکستان به دعوت کانون نویسندگان شوروی. ترجمه پینوکیو اثر کارلو کولودی به نام آدمک چوبی. |
1336 |
ترجمه انتری که لوطیش مرده بود توسط پیتر لوری و چاپ آن در مجله دنیای جدید نویسندگی شماره 11. |
1338 |
ترجمه شعر " غراب " ادگار آلن پو در نشریه کاوش |
1341 |
تهیه فیلم دریا بر اساس قصه " چرا دریا توفانی شده بود "، از مجموعه انتری که لوطیش مرده بود به وسیله ابراهیم گلستان و با شرکت فروغ فرخزاد که ناتمام ماند. |
1342 |
چاپ رمان تنگسیر که به قدسی خانم چوبک هدیه است. این رمان به زبان های مختلف ترجمه شده است. |
1344 |
چاپ کتاب چراغ آخر که حاوی 8 داستان کوتاه و یک شعر است. انتشار کتاب روز اول قبر که به روزبه چوبک هدیه شده است. حاوی ده قصه و یک نمایشنامه " هفتخط " است. این نمایش توسط دانشجویان ژاپنی دانشگاه شیراز به روی صحنه رفته است. |
1345 |
انتشار رمان سنگ صبور که آن را به زادگاهش بوشهر هدیه کرده است. |
1346 |
مصاحبه صدرالدین الهی با پرویز ناتل خانلری ( درباره چوبک ) |
1348 |
چاپ نوشته ای از نصرت رحمانی با عنوان " درازنای سه شب پرگو " در روزنامه آیندگان. |
1349 |
تدریس در دانشگاه یوتا به مدت یک سال به عنوان استاد مهمان. |
1351 |
قبول دعوت برای شرکت در کنفرانس نویسندگان آسیایی و آفریقایی در آلماتا، قزاقستان شوروی. چاپ برگزیده آثار چوبک به زبان روسی در مسکو توسط کمیساروف و بانو عثمانووا. انتشار ضمیمه ای در روزنامه اطلاعات با عنوان ویژه صادق چوبک. |
1353 |
نمایش فیلم سینمایی تنگسیر به کارگردانی امیر نادری بر اساس نوشته چوبک. ترجمه " مسیو ایلاس " توسط پروفسور ویلیام هناوی، استاد زبان فارسی دانشگاه پنسیلوانیا. چوبک در این سال خود را بازنشسته می کند و راهی انگلستان می شود و سپس به آمریکا می رود. |
1358 |
ترجمه سنگ صبور به انگلیسی توسط محمد رضا قانون پرور. |
1359 |
تر جمه روز اول قبر |
1361 |
ترجمه برگزیده ای از آثار چوبک. |
1368 |
ترجمه سنگ صبور به انگلیسی توسط محمد رضا قانون پرور به وسیله انتشارات مزدا در کالیفرنیا انتشار یافت. |
1369 19فروردین برابر با 8 آوریل |
بزرگداشت چوبک در دانشگاه کالیفرنیا(برکلی ) |
1370 |
انتشار کتاب مهپاره(ترجمه)، انتشارات نیلوفر، تهران. |
1371 |
اختصاص نشستی در کنفرانس مطالعات خاور میانه در شهر پورتلند آمریکا، به قصه نویسی چوبک. سخنرانان: محمد رضا قانون پرور، فریدون فرخ، و محمد مهدی خرمی. |
1373 |
اختصاص بخشی از مجله ایرانشناسی به صادق چوبک. |
13 تیرماه 1377 |
خاموشی در بیمارستانی در شهر برکلی کالیفرنیا |
آخرین اخبار
- طنين موسيقي اقوام ايراني در نونواي بوشهر
- بوشهر؛ شهر پارک هايساحلي
- گردشگري در شهر زيباي بوشهر
- بوشهر، بندري مستعد پيشرفت اما مهجور
- فرهنگ مدارا؛ مزيت بوشهر در گردشگري
- عشق ننه معصومه، بوشهر هست
- قصه ننه معصومه و معجزه رنگها
- يک کوچه براي آرامش در بوشهر
- اين راه جذب گردشگر نيست
- هويت زنانه و حقيقت زنانگي
- سخت، سفت، محکم، تلاش کن
- گردشگري بوشهر، همراه با شعر و ادبيات و صداي امواج
- وقتي کتاب خواندن هولناک ميشود
- خطر کتاب نخواندن نسل جديد
- ارج و ارزش کتابخواني براي نسل نوجوان
پربیننده ترین
- ارج و ارزش کتابخواني براي نسل نوجوان
- بوشهر؛ شهر پارک هايساحلي
- گردشگري در شهر زيباي بوشهر
- بوشهر، بندري مستعد پيشرفت اما مهجور
- هويت زنانه و حقيقت زنانگي
- مو اهرم نمی شم، می شم بنه گز
- خطر کتاب نخواندن نسل جديد
- اين راه جذب گردشگر نيست
- قصه ننه معصومه و معجزه رنگها
- وقتي کتاب خواندن هولناک ميشود
- گردشگري بوشهر، همراه با شعر و ادبيات و صداي امواج
- سخت، سفت، محکم، تلاش کن
- يک کوچه براي آرامش در بوشهر
- فرهنگ مدارا؛ مزيت بوشهر در گردشگري
- دفاع تمام قد نمایندگان استان فارس از الحاق فارس به دریا