همینگوی و سلینجر درسهای زیادی به من دادهاند. به خصوص در نوع برخوردشان با زبان. و برخوردشان با تابوهای پیش از خود. بکت هم آن کسی است که میتواند دیدگاه ما را از داستان و از زندگی دستخوش تغییر کند. اما هر نویسنده خوبی چیزی برای آموختن دارد. هر اثر خوب میتواند یک کلاس درس باشد، اگر ما...
فضای داستانی نهنگ تاریک از جهاتی متفاوت است. نوع نگاه سوررئالیستی تقریبا در تمام داستانها دیده میشود و روابط اگزجره و غیرعادی هستند. از طرفی شخصیتها آن شخصیتهایی نیستند که ما میشناسیم. نظر خودتان چیست؟
داستانها میتوانند از سوی خواننده هم واقعی تلقی شوند هم فراواقعی. اما مسلما جهانی که در ذهن من میگذرد جهانی کاملا وفادار به واقعیت نیست. دست کم در زمان نوشتن مرزی برای خودم قائل نیستم. ممکن است من ایدههایم را از واقعیت پیرامون بگیرم، اما در زمان نوشتن در ذهن یا نوشتن بر کاغذ، افسار خیال رها میشود و همه مرزها درهم میشکنند. راستش رئالیسم مخصوصا به آن معنایی که این روزها نوشته میشود و خیلی هم فراگیر شده، برای من یکی کسل کننده است. اصلا خیلی از این داستانها کسل کنندهاند. و من از دست زدن به کار کسل کننده خوشم نمیآید.
مشخصه دیگری که بر مجموعه حاکم است طنز است. اما این طنز رویکردهای مختلفی دارد. مثلا در داستان "پایان وضعیت" طنز کمابیش پوچ گرایانه و آمیخته به ناامیدی است. نظر خودتان چیست؟
طنز یکی از آن چالشهای دوست داشتنی است. این که بنویسی و موفق شوی، ریسک بزرگی است. در ادبیات خودمان هم طنز کم داریم. انگار ما ملت جدیای هستیم. در حالی که ادبیات شفاهیمان مملو از طنز است. اما ما هیچ وقت اهل ثبت و ضبط ادبیات شفاهی نبودهایم. برای همین فکر میکنم در طنز جا برای کار زیاد داریم. اما سمت و سوی طنزی را که من به کار میبرم تم داستان تعیین میکند. یعنی ممکن است طنز یک جا خیلی سرخوشانه و لاابالی گرانه باشد و یک جا سرشار از پوچ گرایی و مایوسانه. به نظرم این تم داستان است که به همه چیز خط میدهد. در داستان "پایان وضعیت" هم انگار با یک وضعیت آخرالزمانی مواجهیم. آپوکالیپسی که در یک حریم شخصی مثل خانه اتفاق میافتد. طبیعی است که در چنین وضعیتی جایی برای خوش بینی باقی نمیماند.
قهرمان در داستان "پایان وضعیت" بسیار منفعل است. در تصویر آخر دهانش را باز میکند تا صدایش هم برده شود. چرا تا این حد انفعال؟ به نظرتان اگر در مورد این یکی، قهرمان منفعل نمیشد چه اتفاقی میافتاد؟ نتیجهاش شما را راضی نمیکرد؟
ممکن است این تصور من باشد. در چنین موقعیتی هست و نیستِ کسی اهمیت ندارد. حریم شخصی اهمیت ندارد. من اهمیت ندارد. در نتیجه زبان هم اهمیت ندارد. زبان نه خودش موجودیت دارد نه ابزار بودنش موجودیت دارد برای موجودیت بخشیدن به دیگر ابژهها.
اصلا درباره ی زبان و نثر نظرتان چیست؟ به نظر به یک ثبات رسیدید در زبان داستان کوتاه.
زبان فارغ از تمام تعاریف علمیاش برای من به منزله اعتبار است برای داستان. زبان میتواند دو داستان دقیقا یکسان را از هم تفکیک کند. همان طور که زبان میتواند دو برادر را از هم تفکیک کند. ما حتا بدون دیدن آن دو برادر میتوانیم تنها به خاطر زبانشان ذهنیتهای متفاوت و قضاوتهای متفاوتی از آن دو داشته باشیم. هر داستان زبان خاص خودش را دارد. باید آن زبان را پیدا کرد و گاهی کشف کرد. به نظر من بدون پیدا کردن زبان یک داستان ابدا نباید شروع به نوشتن آن داستان کرد.
درباره ثبات در زبان هم فکر کنم زود است که صحبت کنم. وقتی شما زبان گلستان را میبینید، من باید چه حرفی برای گفتن داشته باشم.
حالا که حرف از نویسندهها شد، راستی کدام یک از نویسندههای خارجی را بیشتر دوست دارید؟
فکر میکنم همینگوی و سلینجر درسهای زیادی به من دادهاند. به خصوص در نوع برخوردشان با زبان. و برخوردشان با تابوهای پیش از خود. بکت هم آن کسی است که میتواند دیدگاه ما را از داستان و از زندگی دستخوش تغییر کند. اما هر نویسنده خوبی چیزی برای آموختن دارد. هر اثر خوب میتواند یک کلاس درس باشد، اگر ما شاگردش باشیم. همین هنرِ «گرفتن» است که یک شاگرد را از یک شاگرد دیگر متمایز میکند. همان اسفنج معروفی که ادیسون گفت.
از ادبیات فرانسه، امریکا، روسیه... چه کشوری؟
هر کدام اینها قبیله بزرگی در جهان هستند. هیچ کشوری به اندازه روسیه در داستان بلندپروازی نکرده. و هیچ کشوری به اندازه فرانسه مکاتب هنری و ادبی به جهان صادر نکرده. مثلا کدام یک از ما مدیون چخوف نیستیم؟ یا مگر میشود کلود سیمون را خواند و مرعوب او نشد؟ بکت، فرانس، زولا، کنراد، گرین همه اینها رشک براگیزند. اما برای من به شخصه طعم تند ادبیات امریکا چیز دیگری است.
چقدر به آموزش در داستان نویسی اعتقاد دارید؟
من که طعم آن را نچشیدهام. ذهنیتی هم از آن ندارم. راستش اعتقادی هم به آن ندارم. بخصوص از نوعی که در ایران شاهدش هستیم. بیشتر خندهدار است. یارو خودش هنوز یک داستان قابل قبول ننوشته، آمده و کارگاه گذاشته. بیشتر کلاسها و کارگاههایی که در ایران است، فیک است. یک دروغ بزرگ است. و راستش با آن کلاهبردار صفحه حوادث هیچ فرقی ندارد. اصرار هم دارند که همه مثل هم بنویسند. فقط یک مشت جوان و بخصوص دختر جوان را بدبخت میکنند و تعداد نانویسندههای ما را بیشتر میکنند. بعد از یک سال همه نویسنده شدهاند. بعد هم کتابهایشان را میدهند به ناشر خودشان تا برایشان چاپ کند. کتابهایی که حتا غلط املایی دارند. نتیجهاش میشود از سکه افتادن داستان ایرانی و بی اعتمادی مخاطب.
برگردیم به فضای داستانی نهنگ تاریک... حالا واقعا نهنگ، چه رنگی است؟
این نهنگ هم به رنگ نهنگهای دیگر است. رنگ خاصی ندارد، فقط تاریک است. (خنده)
در داستان "ایستاده میمیمریم" تقابل بین نسل گذشته و نسل حاضر هست و نوعی فرزندکشی... نظر خودتان چیست؟
چیزی که در داستان میبینیم ورود به حوزه ممنوعه است. گذشتن از خط قرمز است. شکستن حریم است. که البته هزینه دارد. و گاهی این هزینه سنگین است، خیلی سنگین، به همان سنگینیای که در داستان "ایستاده میمیریم" میبینیم. پسر نشانه حمله به راز است و پدر نشانه اقتدار راز. طبیعتا قدرت پدر بیشتر است. پدر مقدس است و فرشته نگهبانی از راز مقدس است. از طرفی رازهای مقدس در طول تاریخ هم قدرت خارق العادهای داشتهاند. رازهای مقدس همیشه از خود دفاع میکنند. آنها به بدترین شکل ممکن مهاجمان را تنبیه میکنند.
یک جور تازگی در کارهایتان دیده میشود، یک جور خارج از کادر بودن که منظم است. چطور شد به این مسیر رفتید؟
اساسا آدمی هستم که از تکرار بدم میآید. تکرار، آدم را کسل میکند. میپوساند. هیچ تکراری را دوست ندارم. نه تکرار دیگران نه تکرار خودم. من اگر داستان خوبی بنویسم، دوست ندارم آن را تکرار کنم. دوست دارم باز هم دست به ریسک بزنم و دنبال راه تازهای بگردم. داستانهای زیادی داشتهام که جایزه گرفتهاند، اما آنها را بستهام و گذاشتهام کنار. در این راه تجربههای زیادی هم داشتهام. داستانهایی که به شدت متفاوتاند. و هنوز هیچ کس آنها را ندیده. متفاوت، نه لزوما خوب یا موفق. موفق بودن اثر، تابع خیلی فاکتورهاست. مهم تر از همه ارتباط با مخاطب خودش. شاید بخشی از تازگیای که شما دیدهاید برگردد به همین روحیه. نتیجهاش شده به تعبیر شما خارج از کادر بودن. فکر میکنم هنرمندی که توی صف بایستد میمیرد. حتا قبل از آن که بمیرد.
اگر اجازه میدهید برگردیم به فضای خصوصی نوشتن شما. چه وقتهایی مینویسید و سوژه چگونه به سراغتان میآید؟
سوژه از هر جایی ممکن است بیاید. گاهی از در گاهی از دیوار. هیچ وقت هم خبر نمیکند. مثلا چند روز پیش داشتم به صحبتهای یک روان شناس رادیو گوش میدادم و روان شناس داشت یک نظریه را توضیح میداد، که ناگهان ایدهای به ذهن من خطور کرد. نه خاطرهای تعریف میکرد نه ماجرایی را تشریح میکرد، صرفا داشت یک نظریه را توضیح میداد. همان موقع پشت فرمان مثل برق گرفتهها شدم. ایده خیلی نابی بود. حالا باید ساعتها و روزها فکر میکردم و فکر میکردم تا ببینم آن ایده را چطور میتوانستم بسط دهم و بنویسم. معمولا روی یک یا چند جمله اول خیلی فکر میکنم. توی همین جمله یا جملههای اولیه است که تمام داستان ساخته میشود. حکم یک فانوس دریایی دارد که مسیر را برای شما مشخص میکند. به شما و طرز داستان گفتنتان جهت میدهد. برای همین این بخش داستان بسیار بسیار بسیار مهم است. وقتی این بخش آمد، فرقی نمیکند صبح باشد، یا غروب، یا حتا نیمه شب در بستر، باید برخاست و نوشت.
اصلا نوشتن را از چه سالی شروع کردید و اینکه چطور شد نویسنده شدید؟
عجیب است. اما بعد از ظهری بود در سال 76 که من از خواب پریدم و شروع به نوشتن کردم. مثل فنری که سالها فشرده شده باشد، ناگهان از جا پریدم و نوشتم. اما این بار نه در ذهنم، که بر کاغذ. با نوشتن، همه آن فشارها را بر خودم برداشتم. فشاری که با گذاشتن هر کلمه و هر جمله، ذره ذره، جزء جزء، جمع شده بود. فشاری که با تمام کردن هر کتاب، انبوهی به آن اضافه شده بود. نوشتم و با نوشتن، اولین داستان افتضاح خودم را رقم زدم. با نوشتن، داستان بد دیگری به بیشمار داستانهای بد دنیا اضافه کردم. داستانی که فکر میکنم غیر از خودم هنوز هیچ کس آن را ندیده. و چه سعادتی برای دیگران!! به این شکل من از آن بعد از ظهر لعنتی و فرتوت کننده تابستان، بعد از ظهری لعنتی و به یاد ماندنی برای خودم ساختم.
با توجه به اینکه فضای مجازی و چند خط نویسی بسیار رایج شده است. و فروش کم داستان کوتاه؛ آیا ترس این وجود دارد که نوشتن روی کاغذ بسیار محدود شود؟ به نظر شما اگر این اتفاق بیفتد یک نویسنده چگونه باید تخلیه شود؟
ممکن است شکل عرضه یا انتقال داستان عوض شود، اما مسلما خود داستان هیچ تغییری نمیکند. هم داستان میماند هم نوشتن هم نویسنده. شنیدن قصه یک نیاز است برای بشر، مثل خوردن آب. از دیرباز همین بوده و همین هم خواهد بود.
برخورد مطبوعات با نهنگ تاریک چگونه بود. آیا معرفی شد؟
رسانهها به اندازه کافی انتشار کتاب را پوشش دادند. اما باید منتظر ماند و دید واکنش منتقدان و خوانندگان چیست. چون خیلی وقت نیست که کتاب درآمده، هنوز زود است که قضاوت کنیم.
چه اثری در دست دارید و فکر میکنید کتاب جدیدتان چقدر متفاوت خواهد بود؟
یکی دو رمان آماده چاپ دارم اما هنوز هیچ چیزی قطعی نشده.
اگر صحبت خاصی دارید؟
نه، صحبتی نیست. ممنونم از شما.
ممنون از اینکه وقتتان را در اختیار سایت مرور گذاشتید.
منبع: سایت مرور
آخرین اخبار
- عيد اومد، خيمه زد به صحراي دلوم
- زنان هنرمند سعي دارند به اندازه مردان نقشي محوري در غني سازي هنر داشته باشند اما کمتر ديده شدهاند
- شاهنامه؛ هويتي که در حال فراموشي است
- تلاش هميشگي زنان و دختران براي احقاق حقوق خود
- از نگاه جنسيتي جامعه به زنان بيزاريم
- براستي زن بودن کار مشکلي است
- از سَتّاره فرمانفرمائيان تا مسموم سازي دختران
- حلاليت طلبيدن يا عذرخواهي
- به ياد منصور بهرامي و عشقش به بوشهر/ هنرمندي که خودش بود
- هنرمندان جوان را فراموش نکنيد
- تاثير و جايگاه منوچهر آتشي در فضاي ادبي ايران زمين
- توليد خشم با حذف طبقه متوسط
- عميق مثل اقيانوس
- کتاب مطبوعات و شهروندی
- 32 ساعت شيفت داروخانه طول مي کشيد و از شدت خستگي به گريه مي افتادم
پربیننده ترین
- رازواره های تایتانیک ایرانی (رافائل) برای میراث فرهنگی بوشهر + تصاویر
- تصاویر مراسم شروه خوانی در عمارت حاج رئیس بوشهر
- تصاویری از تفریح شبانه بوشهری ها
- پورفاطمی: فارسی ها در کمین دستیابی به عسلویه هستند
- براستی محمود ابراهیم زاده که بود؟
- نبرد ایسوس یا درخت خشک
- هفته نامه نسیم جنوب شماره 746
- تصاویری دیده نشده از بوشهر قدیم
- گزارش تصویری تجمع بزرگ حامیان روحانی با سخنرانی جهانگیری در بوشهر (۳)
- شاهنامه؛ هويتي که در حال فراموشي است
- مجوز فعالیت ۲ رشته جدید در دانشگاه خلیج فارس صادر شد
- جلسه پر تنش شورای شهر بوشهر در رابطه " ۲۴ میلیارد کجاست"
- رونق و نشاط اقتصاد بوشهر در نتیجه سیاست های حمایتی دولت
- عملکرد سالاری پاسخی به منتقدین
- اعتراض به شهردار بخاطر برکناری فروزانی/ آزاد شهرکی: من احمدی نژاد نیستم!