طراحی سایت
تاريخ انتشار: 11 مرداد 1395 - 19:44
گزارشي انتقادي از مجموعه تحليل‌هايي كه در مورد دهه هشتادي‌ها منتشر شده است
دهه هشتادي‌ها، نسل دغدغه يا قهقهه؟
اعتماد - عظيم محمودآبادي دبير گروه سياستنامه

همه‌چيز از تشييع جنازه خواننده‌اي پاپ به نام مرحوم «مرتضي پاشايي» شروع شد. همه تحليل‌هاي ضد و نقيضي كه در يكي دو سال اخير به هر بهانه‌اي در مورد نسل‌هاي جديد كشور ما – دهه هفتادي‌ها و دهه هشتادي‌ها- توسط جامعه‌شناسان‌مان و كساني كه به مطالعات فرهنگي و... علاقه‌مندند مطرح مي‌شود. بعد از آن بود كه اين تحليلگران اجتماعي با مشاهده جمعيتي انبوه در تشييع جنازه آن مرحوم بهت زده شدند و ابايي نداشتند از اينكه شگفتي خود را ابراز كنند. از همان زمان بيشتر تحليل‌هايي گفته و نوشته شدند كه آميخته با تعريف و تمجيد هم از مرحوم پاشايي و هم كساني كه به اصطلاح آن «پديده» را آفريده،بودند. آري مراسم تشييع پيكر خواننده جوان پاپ باعث شد برخي از تحليلگران از «اسطوره» شدن او بگويند و مراسم تشييع‌اش را «پديده پاشايي» بخوانند. چندين ماه عموم تحليل‌ها بر همين منوال پيش رفت تا در نهايت جامعه‌شناسي صاحب‌نام با يك سخنراني آتشين در اواسط آذرماه سال ٩٣ سوت پايان پاشايي ستايي را دميد و از آن زمان به بعد ورق تا حدي برگشت. يوسف اباذري، استاد جامعه‌شناسي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران طي سخناني نه چندان طولاني در انجمن جامعه‌شناسي ايران بي‌محابا به نقد آثار موسيقي مرحوم پاشايي پرداخت و از برخي تحليل‌هاي همكاران خود و تجليل‌هاي خارق‌العاده از آن مرحوم با صراحت لهجه‌اي كه از ويژگي‌هاي بارز او است زبان به انتقاد گشود. بعد از آن بود كه ديديم تحليلگران اين سوژه در بيان نظرات خود در اين خصوص سعي مي‌كردند بيش از پيش جانب احتياط را رعايت كنند اما اصل صورت مساله بر جاي خود باقي ماند. اصل صورت مساله چيزي نبود مگر ضرورت تحليل نسلي كه خلق آن «پديده» را به نام خود سند زده و حالا براي نمايش توانايي‌هاي خود در جامعه بيش از پيش انگيزه پيدا كرده بود؛ نمايشي كه اوج آن را مي‌توان در اعتراض به امتحانات نهايي دبيرستاني‌ها در شهرهاي مختلف و از آن مهم‌تر تجمع‌شان مقابل مركز خريد كوروش ديد. تجمعي كه اين‌بار نه فقط تحليلگران بلكه نيروهاي انتظامي و همچنين راهنمايي و رانندگي را نيز با بهت و حيرت مواجه كرد و براي ساعاتي به اختلال در نظم بخش‌هايي از غرب پايتخت منجر شد. اين اتفاق در شهرهاي ديگر هم تكراري مشابه داشت كه بر اهميت تحليل آن نزد تحليلگران اجتماعي افزود. چنانچه مي‌دانيد عموم اين تحليل‌ها همراه با نگاهي مثبت بود و در اين ميان كمتر تحليلي را مي‌توان يافت كه نگاهي منتقدانه به آن داشته باشد. برخي تحليلگران اين نسل را مستعد آن دانستند كه بتواند آرزوهاي نسل‌هاي قبل از خود را محقق كند و به آرمان‌هايش جامه عمل بپوشاند! البته چندان مشخص نيست كنش‌هاي اين نسل چگونه آنها را به اين تحليل رسانده است؟ آيا صرف توانايي‌شان براي به وجود آوردن تجمعي گسترده مي‌تواند دليل كافي براي اين ادعا باشد؟ آيا كمترين قرابت و تشابهي بين مقاصدي كه اين نسل براي تجمعات - ولو وسيع – خود در نظر دارد با آرمان‌ها و آرزوهاي نسل‌هاي پيشينش وجود دارد؟آري دهه هشتادي‌ها، دهه هفتادي‌ها و به طور كلي نسل‌هاي جديد جامعه ما از ابزارهاي لازم در جهت يافتن انسجامي منحصر به فرد – نسبت به نسل‌هاي قبل از خود- برخوردارند اما آيا آنها نقشي هم در به وجود آوردن اين امكان براي خود داشته‌اند؟معلوم است كه نه! اين نسل فقط از شانس وجود ابزارهاي الكترونيك جديد و تنوع شبكه‌هاي اجتماعي مجازي برخوردار است اما آيا از اين امكان توانسته در جهت تحقق آرماني متعالي كوچك‌ترين بهره‌اي ببرد؟ يا صرفا در جهت خوش باشي و گذران وقت و با هم بودني بي‌هدف از اين امكان استفاده مي‌كند؟ نسلي كه نهايت آمال و غايت آرزوهايش را در گوشي تلفن همراهش جست‌وجو مي‌كند و آنقدر نقش اين موبايل‌ها در حيات اين نسل پررنگ ديده مي‌شود كه آدمي را ياد اهميت انديشه براي دكارت مي‌اندازد. چنانچه يكي از نويسندگان كه تحليل او در زير مورد اشاره قرار گرفته در اين باره نوشت: «تلفن همراه دارم، پس هستم.»
آري اين نسل با نسل‌هاي پيش از خود طبيعتا تفاوت‌هايي دارد اما عمده آن را مي‌توان در رسانه‌هايي ديد كه اين‌ها از آن متنعم هستند. برخلاف همه نسل‌هاي قبلي، اين نسل از رسانه‌هايي برخوردار است كه در استفاده از آنها تنها محكوم به تماشا نيست بلكه مي‌تواند خود را به تماشا بگذارد. تنها محكوم به شنيدن نيست بلكه امكان شنيده شدن هم دارد. تنها محكوم به خواندن نيست بلكه مي‌تواند خوانده شود و در نهايت تنها محكوم به ديدن نيست بلكه مي‌تواند ديده شود. اما اين همه ماجرا نيست. بايد ديد اين نسل از اين امكان منحصر به فرد خود چه استفاده‌اي و چطور بهره‌برداري مي‌كند؟ به عبارت ديگر اين سرمايه را در خدمت چه اهدافي به كار مي‌گيرد؟بايد پرسيد اساسا دغدغه اين نسل چيست؟ آيا در عرصه سياست، جامعه، اخلاق، فرهنگ، هنر، اقتصاد، برابري، عدالت، آزادي، دين و... اساسا دغدغه‌اي دارد؟ آيا مي‌توان گفت نسل مورد بحث از نسل‌هاي قبل از خود جلوتر است؟ آيا سرانه مطالعه در اين نسل بالاتر از نسل‌هاي پيش از خود است؟ آيا اين نسل بيش از نسل‌هاي پيشين روزنامه مي‌خواند؟ و ده‌ها «آيا»ي ديگر را مي‌توان در اينجا رديف كرد. بعيد به نظر مي‌رسد حتي كساني كه در تحليل‌هاي خود اين نسل را مي‌ستايند و آينده آنها را موفق‌تر از نسل‌هاي قبلي‌شان مي‌بينند پاسخ مثبتي به سوالات فوق بدهند. آري دهه هشتادي‌ها و قبل از آنها - دهه هفتادي‌ها- مثل هر نسل ديگري با نسل‌هاي قبل از خود تفاوت‌هايي دارند اما اين لزوما به معناي توفيق بيشتر آنها نيست و از اين تفاوت‌ها نمي‌توان چشم‌انداز چندان روشني را براي آينده آنها متصور بود. چراكه اساسا «آينده» را خيلي نمي‌توان در آنها دغدغه‌اي پررنگ ديد. شايد بتوان گفت اين نسل اساسا دغدغه مشخصي براي خود ندارد. شايد اگر همين جامعه‌شناسان و تحليلگراني كه با نگاهي خوش‌بينانه در اين مدت به تحليلي توام با تشويق اين نسل نشسته‌اند و آنها را نسلي «نرمال» در قياس با نسل‌هاي قبل از خود خوانده‌اند، تحقيقات ميداني بر روي آنها انجام دهند و براي اين كار به انجام مصاحبه و گفت‌وگو با آنها مبادرت كنند نتيجه‌اي جز قهقهه و خنده‌هاي گوشخراش توام با تمسخر عايدشان نشود. قهقهه‌هايي كه البته مي‌تواند نتيجه‌اش باز كردن بيشتر چشم تحليلگراني باشد كه دل به محقق كردن آرمان‌ها و آرزوهاي خود توسط اين نسل تازه از راه رسيده بسته‌‌اند. همان‌طور كه مشخص است در اين مقدمه سعي شد با نگاهي انتقادي مروري بر تحليل‌هايي كه تاكنون از سوي اساتيد و صاحب‌نظران در حوزه‌هاي جامعه‌شناسي و مطالعات فرهنگي ارايه شده داشته باشيم. حال خلاصه نظرات و تحليل‌هايي كه در اين مورد در روزنامه «اعتماد» و ساير رسانه‌ها منتشر شده را از نظر مي‌گذرانيم. در اين مجموعه علاوه بر مروري كه بر خلاصه مطالبي كه در اين مورد از سوي «اعتماد» و برخي رسانه‌هاي ديگر منتشر شده داريم، سعي كرده‌ايم برخي چهره‌هاي جديدي را هم به اين مجموعه اضافه كنيم كه تاكنون نظري از آنها در اين خصوص منتشر نشده است. همان‌طور كه مي‌دانيد بيشتر اين تحليل‌ها سعي كرده‌اند بر سويه‌هاي مثبت اين نسل تاكيد كنند و طبق نظرسنجي «اعتماد»، تحليل‌هايي كه داراي نگاهي انتقادي به كنش‌هاي اين نسل هستند در اقليتي محض قرار دارند. شايد همان‌طور كه پيش‌تر هم اشاره شد لازم باشد تحقيقات جدي‌تري در اين خصوص انجام شود تا با مشخص شدن ابعاد تازه‌تري از آن، توازن بيشتري بين سويه‌هاي مثبت و منفي نسلي كه آنها را «دهه هشتادي ها» مي‌خوانيم مشخص شود. مجموعه‌اي از نظراتي كه تاكنون در تحليل اين نسل منتشر شده را مي‌توانيد در زير بخوانيد.

نمونه‌اي كه اخيرا در تجمع نوجوانان ديديم، محصول نظام آموزشي است كه ٣٠، ٤٠ سال است به شكل متمركز، سعي مي‌كند آدم‌ها را تربيت كند. فقدان كنش منظم و آزاد باعث مي‌شود شكاف نسلي ايجاد شود، مبنايش هم بي‌اعتمادي است. نكته‌اي كه اين مساله را تشديد كرده است، عامل رسانه است. رسانه نسل جديد از رسانه نسل قديم متمايز شده است. بارها اين را نوشتم و توضيح دادم كه شكاف رسانه‌اي در ايران دارد به شكاف اجتماعي عميق تبديل مي‌شود. در غرب، بين راديو و تلويزيون و شبكه‌هاي اجتماعي مجازي يا بين اينترنت و مطبوعات شكافي نمي‌بينيد، اما در ايران، اين دو رسانه، نه تنها مكمل نيستند كه متضاد و مغاير هم هستند. انعكاس رسانه قطبي، مي‌شود جامعه قطبي. جامعه قطبي خود را در نسل‌هاي قطبي بازتوليد مي‌كند. ممكن است در جامعه‌اي ديگر، به صورت قطب قومي يا مذهبي خود را نشان دهد، اما در ايران به صورت قطب نسلي خودش را نشان مي‌دهد. در حال حاضر اين اتفاقات دارد در جامعه ما مي‌افتد، از اتفاق دو سال پيش فوت مرتضي پاشايي تا موارد ديگر كه نشان‌دهنده اين است كه نسل ديگري با اولويت‌هاي ديگر دارد شكل مي‌گيرد. اين نسل ابزار خودش را هم دارد، امكان ندارد بتوانند اين نسل را آرام كنند، مگر اينكه آن را به رسميت بشناسند، رسانه‌اش را به رسميت بشناسند، به او احترام بگذارند تا از طريق مشاركت در جامعه، نقش سازنده‌اي ايفا كند. در آن صورت، اين نسل بخش‌هايي از جامعه را هم خواهد گرفت و به خيلي از چيزهايي كه جامعه برايش مهم است هم، احترام خواهد گذاشت.
 (يادداشت در روزنامه اعتماد)

به نظر من اين نسل، يك نسل كاملا نرمال، درست و قابل دفاع است به اين دليل كه مي‌خواهد زندگي كند. آنها سرمايه‌هاي اساسي و اصلي كشور هستند كه مي‌خواهند زندگي خود را سر و ساماني ببخشند و چون مي‌خواهند زندگي كنند مشكلات آنها هويدا مي‌شود؛ مشكلاتي كه جامعه و خانواده براي آنها درست كرده يا خود به آن گرفتار شده‌اند. يكي از مشكلات اين است كه اين نسل هنوز به رسميت شناخته نشده است، ما هنوز در خانه‌هاي خودمان به آنها رسميت نداده‌ايم. مي‌گوييم چرا شما مثل ما نيستيد در صورتي كه آنها بايد بگويند چرا شما مثل ما نيستيد، زيرا مسووليت ساختن جامعه در اختيار آنهاست. نكته ديگر آن است كه اختيار و امكانات اقتصادي نيز در اختيار آنها نيست؛ بيشتر آنها تحصيلكرده و بيكار بوده و بنابراين عصباني هستند، توانايي دارند اما نمي‌توانند سر كار بروند چون كاري براي آنها موجود نيست. قدرت تصميم‌گيري نيز ندارند چون حوزه سياست بسته است و همه پست‌هاي مديريتي و مسووليت‌ها را افراد مسن و بالاي چهل سال گرفته‌اند و راهي به اين نسل و امثال آنها نمي‌دهند. طبيعي است كه به دليل مشكلاتي كه در ساختار اجتماعي وجود دارد و راهي نيز براي آن وجود ندارد اعتراض مي‌كنند.
(گفت‌وگو با « اعتماد»)

 گروه‌هاي جوان امروز، به طور ميانگين بسيار شهري‌تر هستند، از رفاه نسبي بيشتري برخوردارند، دسترسي آنها چه به وسايل رفاهي و چه به محصولات فرهنگي بسيار بيشتر از دوره مورد اشاره است. از لحاظ سرمايه اجتماعي يعني ميزان روابط اين جوانان با يكديگر و با ساير كنشگران جامعه و از لحاظ سرمايه فرهنگي يعني ميزان تحصيلات و سطح فرهنگي نيز همين طور است، يعني ما در نسل‌هاي امروزي به مراتب با شرايط بهتري سروكار داريم. البته اين وضعيت عمدتا به دليل تغيير عمومي فناورانه‌اي است كه در جهان در پنجاه سال اخير اتفاق افتاده است و به خصوص انقلاب اطلاعاتي در دهه ١٩٨٠. اما به هر رو اين تغيير وضعيت در سرمايه‌هاي سه‌گانه اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي، در مجموع سطح انتظار و توقع از جامعه در گروه‌هاي جديد جوانان نسبت به گذشته را بسيار بالا برده است.ميزان بي‌مسووليتي و بي‌انگيزگي و عدم تمايل به جدي گرفتن زندگي و نداشتن چشم‌انداز در اين گروه‌ها بسيار بالا رفته است: انفعال شديد، شايد بزرگ‌ترين خصوصيت اين جوانان باشد.
 (گفت‌وگو با« اعتماد»)

من فكر مي‌كنم اين اتفاق كوه يخي بوده كه نوك خود را نشان داده است، بنابراين بايد توجه كرد كه بخش زيادي از بدنه اصلي اين كوه پنهان است. كساني كه با نگاه امنيتي به قضيه نگاه مي‌كنند متاسفانه در اين فكر هستند كه قبل از هرگونه تجزيه و تحليل فقط سريع پديده را جمع كنند و توجه ندارند كه ممكن است بتوانند نوك كوه يخ را برچينند اما سطوح عميق‌تر ماجرا هنوز پابرجاست. به اعتقاد من اين اتفاق، يك غليان و جوشش بود كه من نام آن را «فوران نوجواني» در جامعه گذاشته‌ام يعني نوجواني وجود داشته و در جايي خود را نشان داده است. وقتي تحولي پيدا مي‌شود اين‌گونه نيست كه بتوان آن را به راحتي كنار زد و خيال خود را راحت كرد. اين نسل، نسلي رسانه‌اي شده است كه به تعجيل در بلوغ فرهنگي و تاخير در بلوغ اجتماعي دچار شده است. نبايد اينگونه گمان كرد كه با راندن اين نسل، آنها به خانه مي‌روند. آنها جايي نمي‌روند، حضور دارند و عرصه‌هاي جديدي را پيدا مي‌كنند و اگر در يافتن اين عرصه‌ها موفق نشوند، ناخواسته به نوعي ويرانگري براي خود و جامعه دست مي‌زنند.
(گزارش «اعتماد» از نشست حزب اتحاد ملت)

زماني دكارت در گزاره معروفِ «مي‌انديشم، پس هستم»، فرايندهاي ذهني و شناختي را ملاك هستي آدمي قلمداد مي‌كرد، حال آنكه نسل نوجوان امروز براي اثبات وجود خودش گزاره‌اي بديل و حيرت‌آور را جايگزين كرده است: «تلفن همراه دارم، پس هستم». اگر بخواهيم از مصطلحات كريستوفر بالِس استفاده كنيم، بايد بگوييم تلفن همراه اكنون ديگر به «اُبژه نسلي» اين نوجوانان تبديل شده است. به مدد اين محصول فناورانه پسامدرن، زندگي اين نسل بيشتر در مكان‌هاي مجازي جريان دارد تا مكان‌هاي واقعي. در گذشته والدين براي مهار فرزندان نافرمان، آنها را در خانه محبوس مي‌كردند؛ امروزه و در عصر پسامدرن نهايتِ آرزوي نسل نوجوانِ معاصر اين است كه در خانه به حال خود گذاشته شوند زيرا اتفاقا در اين وضعيت با استفاده از امكانات فضاي مجازي كه از جمله برخورداري از گوشي موبايل در اختيار آنان قرار مي‌گيرد، بهتر و به مراتب راحت‌تر مي‌توانند در جاهاي ديگر (بيرون از حصار خانه) حضور پيدا كنند.  
 (يادداشتي در «اعتماد»)
  نسل كنوني ايراني به‌مثابه يك سوژه سياسي، هيچ عنصر ماهوي و ذاتي و ثابت و ضروري‌اي ندارد، بلكه دايم در حال صيرورت و تغيير و شدن است؛ سوژه همچون فرايند و نه سوژه همچون جوهر. چنين سوژه‌اي بيش از آنكه محصول نظر باشد، برآمده از كنش‌ورزي و پراكسيس است و در كنش و واكنش بين كردارهاي مختلف ساخته مي‌شود. چنين سوژه‌اي از بطن روابط متقارن و متقابل ساخته مي‌شود. اين نسل، نسل هوشياري است. اگر نه به تجربت، اما با دانش و هوش دريافته است كه آينده‌اش موضوع اراده و ساختنش است. مطمئنم كه اين نسل آهسته و پيوسته مطالبات خود را متحقق خواهد كرد.
(گفت‌وگو با «اعتماد»)

من در دانشگاه در دوره كارشناسي، درس جامعه‌شناسي جوانان را تدريس مي‌كنم و غير از مباحث نظري و ارايه نتايج پژوهش‌هاي ديگران، جلسه آخر درس را در ترم گذشته به نوعي مصاحبه با دانشجويان كلاس اختصاص دادم. در ضمن از ايشان خواستم درباره تجارب خودشان از زندگي، جواني و آمال و آرزوهاي خود بنويسند. گوش دادن به صحبت‌هاي آنها كه فكر مي‌كنم بسيار صادقانه بود و خواندن نوشته‌هاي ايشان درباره خودشان – كه چون از آنها خواسته بودم بدون ذكر نام‌شان بنويسند و گمنامي در آن لحاظ شده بود – حاوي درس‌هاي مهمي است. من نكاتي را كه از اين تجربه آموختم در چند نكته خلاصه مي‌كنم.
١- رفتارهاي خاص سبك زندگي اين نسل الزاما معناي سياسي مشخص و قراردادي از پيش معلوم براي نسل‌هاي قبلي و بالاخص نسل دهه ١٣٦٠ و قبل از آن ندارد. اين نسل اگر چادر مي‌پوشد به معناي هم‌ذات‌پنداري با يك هويت سياسي مشخص نيست و اگر هم لباس جين وصله‌دار يا چاك‌چاك‌شده به تن مي‌كند قصدي براي مقابله سياسي ندارد. لباس پوشيدن و ساير رفتارهاي ايشان بيشتر نوعي انتخاب‌هاي سبك زندگي است. ٢- اين نسل تجربه كردن را به تغيير دادن ترجيح مي‌دهد. نسل دهه ٥٠ و ٦٠ مي‌خواست جهان را تغيير بدهد و هنوز آرمان‌گرايي – در همه صورت‌هاي ديني تا سكولار و مبتني بر ايدئولوژي‌هاي مختلف – در آن نهفته است. اما نسل سال‌هاي دهه ٧٠ و ٨٠ آرمانش را در انتخاب‌هاي فردي خود جست‌وجو مي‌كند. جمعيت بسيار اندكي از اين نسل فعاليت سياسي دارند. تصور نمي‌كنم بيش از ٤ يا ٥ درصدشان مايل باشند فعاليت سياسي داشته باشند. ترجيح مي‌دهند مطابق تحولات جهان تغيير كنند تا تحولي ايجاد كنند كه جهان تغيير كند.
٣- شرايط اجتماعي، از جمله آينده تيره و تاري كه از وضعيت شغلي و معيشت خود دارند، نوعي احساس نااميدي و پوچي را در ايشان تقويت كرده است. معدودي در ايشان روح مبارزه دارند، اما بقيه حال و حوصله چالش ندارند و برخي مطمئن هستند كه چيزي تغيير نمي‌كند و وقتي افق دوردست را روش نمي‌بينند از امروز لذت مي‌برند در حالي كه به تداوم اين لذت نيز باور ندارند.
٤-  بدن در كانون توجه عمده آنهاست و اكثريت قاطع آنها تصور سياسي – به معناي كلاسيك – از مديريت بدن خود ندارند. اعتراض معناي غالب مندرج در رفتارهاي‌شان نيست اما آموخته‌اند كه هيچ قدرت سياسي نمي‌تواند در درازمدت با نوع خاص مديريت بدن ايشان مقابله كند. اهميت پيشرفت‌هاي كوچك را دريافته‌اند و مي‌دانند براي برداشتن گام‌هاي بزرگ نبايد خود را به زحمت انداخت. نوعي «صرافت در تنگنا» را به دست آورده‌اند. آنها بلدند از حداقل‌ها حداكثر بهره‌برداري را داشته باشند.
٥- بسياري از آدم‌هاي نسل ٧٠ و ٨٠، سياست لذت بردن از خرده‌موقعيت‌هاي دوست‌داشتني را دروني كرده‌اند بدون اينكه انتظار داشته باشند سرجمع رفتارهاي‌شان به ظهور افق جديدي از زندگي بينجامد اما خود را متعهد به ماندن و زجر كشيدن در اين وضعيت هم نمي‌دانند. خروج از ايران براي عمده آنها رويايي دوست‌داشتني است.
من بر اساس جميع اين ملاحظات معتقدم برخورد امنيتي و سياسي كردن با اين نسل، كار درستي نيست. اين نسل عميقا غيرسياسي است اما جهان اطرافش را به گونه‌اي تغيير مي‌دهد كه سياست كلاسيك از پس آن برنمي‌آيد. شورشي نيست، اما جهان را تغيير مي‌دهد؛ با تغييرات جهان همراهي مي‌كند و آموخته است كه كم‌هزينه‌ترين راه‌ها را براي تغيير دادن جهان اطرافش انتخاب كند. اين نسل حتي آگاهانه مقابله نمي‌كند بلكه زندگي را آن‌چنان كه مي‌تواند تجربه و بازي مي‌كند. آنها مثل آب روان مي‌مانند كه لابه‌لاي سنگ‌ها جاري مي‌شوند و مسير باز مي‌كنند. آنها زير پاي سنگ‌ها را سست مي‌كنند و دست آخر اين رودخانه است كه جاري مي‌شود و همه‌چيز با رودخانه به راه مي‌افتد و از دور فقط رود است كه مسير حركت را مشخص مي‌كند.
(در نظرسنجي «اعتماد»)

تعريف من از فرزندان دهه ۸۰ آن نسل جوان دبيرستاني است كه در مدارس دهه ۸۰ بالغ شده و زندگي را در اين دهه تجربه كردند. براي اينكه فهم آنچه در بين دبيرستاني‌ها در حال رخ دادن است را به تبييني ذات گرايي تقليل ندهم، معتقد نيستم كه چيزي عجيب در اين نسل وجود دارد كه ذاتا با نسل گذشته متفاوت است، نسلي كه ما از آن سخن مي‌گوييم، ويژگي‌هاي خاصي دارد و يكي اينكه، نسل تحريم سياسي است. فرزندان اين نسل كه نوجواني شان در دوره دولت نهم و دهم گذشت، بلوغ خود را در دوره تحريم به شكل خاصي گذراندند و از سوي ديگر اين نسل، شاهد موجي از مهاجرت نسل دانشگاهي در زمانه خود نيز بوده است. گرچه گردهمايي‌هاي دهه هشتادي در اين روزها سياسي نيست ولي ادامه اين روند، بستگي به اين دارد كه دولت چه تصميمي درباره مديريت زندگي روزمره اين افراد مي‌گيرد، اگر قرار باشد مديريت زندگي روزمره مانند نسل قبل ادامه يابد، احتمال اينكه اقدامات نوجوانان دهه ۸۰، سياسي شود، وجود دارد. نسل‌هاي گذشته، با آرمان‌هاي بزرگي زندگي خود را سر كردند؛ آرمان‌هايي كه عمدتا بيرون و وراي زندگي روزمره‌شان بود، اما نسل جديد براي آرمان‌هاي درون زندگي روزمره خودش تلاش مي‌كند. نسلي است كه مي‌خواهد خودش با تعارضاتي كه درون زندگي روزمره‌اش است، كنار بيايد، نسلي است كه مداخلات از بيرون را به درون خود چندان نمي‌پسندد؛ بنابراين اگر روند سياست‌ها بر زندگي روزمره مانند دهه‌هاي قبل ادامه پيدا كند يعني مداخله همچنان بدين صورت باقي بماند كنش‌ورزي درون زندگي روزمره به سمت آرمان‌هاي بزرگ‌تر مجدد كشيده مي‌شود و زندگي روزمره عميقا راديكال مي‌شود. بنابراين، تصور نسلي بي‌خاصيت، بي‌هويت و غيرسياسي از جوانان امروزي صحيح نيست و همه‌چيز به شكل مديريت زندگي روزمره توسط دولت بستگي دارد.
(گفت‌وگو با هفته‌نامه تجارت فردا)

 دهه هشتادي‌ها محصول تهاجم فرهنگي نيستند بلكه ما وارد عصر نويني شده‌ايم كه در آن تغيير و تحولاتي وجود دارد؛ تغييراتي كه نسل‌هاي جديد را متفاوت از نسل‌هاي قبل كرده است. درست مثل ورود جوامع از عصر كشاورزي به عصر صنعتي و ورود ابزار پيشرفته حمل و نقل كه باعث شد شيوه زيست نسل جديد در آن عصر با شيوه زيست مردم در عصر كشاورزي متفاوت شود. به عبارت ديگر، ورود يك ابزار جديد مثل موبايل فقط ورود يك وسيله نيست بلكه هندسه روابط و ارتباطات را مي‌تواند تغيير بدهد. دهه هشتادي‌ها هم به گونه‌اي وارد يك هندسه جديد شده‌اند كه اين هندسه در رويكردها، چشم‌اندازها، خواسته‌ها، آمال و جهان‌بيني آنها تغييرات بنياديني ايجاد كرده است ولي كساني كه نگاه حاكميتي دارند و با خط‌كشي به نام ايدئولوژيك دهه هشتادي‌ها را متر مي‌كنند آنها را با رويكردها و نگاه خود فاصله‌دار مي‌بينند، در نتيجه آنها را محصول تهاجم فرهنگي يا نفوذ غرب مي‌دانند.  (گفت‌وگو با آفتاب يزد)

در ربط با رخداد اجتماع دبيرستاني‌ها و اينكه چرا در جامعه ايران اين رخداد اجتماع دبيرستاني‌ها غيرمنتظره و مورد توجه حكومت و نيروهاي جامعه مدني قرار گرفت، به سه علت مي‌توان اشاره كرد. علت اول اينكه اين دبيرستاني‌ها براي «باهم بودن كم‌هزينه» فرصت‌شناسي كردند. جالب است كه خود اين دبيرستاني‌ها يكي از نام‌هايي كه براي اقدام‌شان انتخاب كردند «دورهمي» بوده است. همه ما مي‌دانيم در ايران براي دور هم بودن و اجتماع كردن موانع زيادي هست و عمدتا مجوز مي‌خواهد. بنابراين دعوت‌كنندگان اين اجتماع فرصت‌شناسان كاميابي براي دورهمي بزرگ بودند. علت دوم، به ويژگي «جامعه بزرگ‌تر ايران» مربوط مي‌شود. پدر و مادرهاي اين بچه‌ها و به طور كلي جامعه ايران عضو «يك جامعه زرنگ و منتظر»‌اند. زرنگ به اين معنا كه كثيري از مردم ايران ناراضي و مطالباتي هستند اما براي پيگيري مطالبات‌شان آماده دادن هزينه بالا نيستند و بيشتر «منتظرند» كه ديگران اين كار را بكنند. بنابراين اجتماع دبيرستاني‌ها به خودي خود حادثه مهمي نيست، اما اين اجتماع در يك جامعه زرنگ و منتظر، مورد توجه قرار مي‌گيرد و تبديل به خبر ملي مي‌شود. علت سوم اينكه جامعه ايران به‌شدت متكثر شده، ولي از تفاوت‌هاي نسلي مهم‌تر اين است كه اين جمعيت‌هاي متنوع (در اينجا همين نسل‌هاي گوناگون دهه ۳۰ و ۴۰ در برابر ۵۰ و ۶۰ و آنها در برابر ۷۰ و ۸۰) به‌خوبي يكديگر را چندان نمي‌شناسند و تجربه‌هاي با هم بودن‌شان كم شده است. اين جمعيت‌ها از طريق كليشه‌هاي ذهني خود، يكديگر را درك مي‌كنند. در يك چنين شكاف‌شناختي، بدنه غيرنوجوان جامعه انتظار نداشتند كه اين «جوجه بچه‌ها» اينچنين دور هم جمع شوند و نيروي انتظامي و حكومتيان را به تعجب وادارند. درباره اينكه در برخورد با نسل جديد چه بايد كرد، سه راه وجود دارد؛ اول اينكه بايد در جامعه ايران امكانات و لذت دورهمي غيرحكومتي را زياد كرد. چه اشكالي دارد آموزش و پرورش، شهرداري‌ها و پليس دست در دست هم بدهند تا نوجوانان دبيرستاني بتوانند جشن دورهمي پايان امتحانات را همه‌ساله و بدون دلهره اجرا كنند. بعد اين دورهمي‌ها عادي مي‌شود. ديگر اينكه در سطح كلان بايد جامعه زرنگ و مطالباتي و منتظر ايران را از انتظار در آورد و اين يعني اجازه بدهند از مسير قانون مطالبات اصلاحي جامعه تامين و تخليه شود. به تعبير ديگر بايد اجازه داده شود برجام ملي مورد وفاق قرار گيرد و اجرا شود. نه اينكه حتي براي اجراي تحقق برجام هسته‌اي هم ايجاد مانع شود. در نهايت، جامعه‌اي كه، به قول دكتر قانعي‌راد، طول جواني‌ جوانانش دراز شده است، به‌شدت نيازمند امكان‌پذيري اصلاح‌جويي و اجراي برجام ملي است. با اين جامعه نبايد سياستمداران تندرو و آفندي شوخي كنند. واقعا آب‌بازي جوانان و اجتماع غيرمنتظره دبيرستاني‌ها مظاهر بهداشتي يك جامعه مطالباتي منتظر است. جامعه ايران تا اجراي برجام ملي همچنان اطوارهاي غيرقابل پيش‌بيني در رحم خود دارد. (سخنراني در نشست حزب اتحاد ملت ايران اسلامي)


نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین