طراحی سایت
تاريخ انتشار: 07 شهريور 1400 - 13:23
در سوگ داریوش پوربهی داغدارم

 شاهپور برغندان: تلاش‌هایش برای دبیرستان سعادت بی وقفه بود، همه همکاران که با او کار کردند اذعان دارند که هیچ وقت او خود را به عنوان رئیس دبیرستان نمی دانست بلکه خود را یک خدمتگزار  سعادت می دانست، همکاران نیز کنار او آرامش خاصی داشتند، همیشه کارهایش با مشورت پیش می برد...

ستون خیمه شکست

در سوگ داریوش پوربهی داغدارم 

 شاهپور برغندان

این جمله "ستون خیمه شکست" بارها و بارها شنیده بودم اما معنا و مفهوم آن را به درستی درک نکرده بودم، اما این روزها از عمق وجودم و با تار و پود سلول‌های بدنم حس می کنم. داریوش پوربهی به تمام معنا ستون خیمه دوستانی بود که با او همراه و همنشین بودند، شبی نبود که خانه او خالی از دوستان و همکاران باشد، شبی نبود که به دوستان زنگ نزند تا کنار او باشند، همیشه خیمه اش افراشته و خودش هم مثل ستونی بود که دوستان گرداگردش بودند.

"آری ستون خیمه شکست"

او ستون اردوهایی بود که با چه تلاشی ترتیب می داد، او تقریبا در جای جای این سرزمین (از خوزستان و فارس شهرکرد، مشهد،  اصفهان و یزد و کرمان و کردستان و ...) خیمه اش افراشته بود و دوستان در کنارش، 

"آری ستون خیمه شکست"

هر سال به رسم ادب و احترام به ماه مبارک رمضان،  یک شب برای افطاری خیمه اش افراشته می کرد و دوستان برای افطاری دعوت می کرد،  کم دوستانی نبودند که در این کار زحمت می کشیدند تا این مراسم به خوبی برگزار گردد همه به عشق مردانگی و کوچک نفسی او بود.

"آری ستون خیمه شکست"

سی و سه سال از عمر خود را در کنار مردی گذراندم که گذشت، عطوفت، مهربانی و پشتکارش مثال زدنی بود، 

شش ماهی بود که معاون دبیرستان سعادت شده بودم که یک روز آمد دفتر معاونت گفت می خواهند به من ابلاغ مدیریت دبیرستان سعادت بدهند، اگر بپذیرم هستی؟ گفتم چرا که نه،آمد و شدیم دو برادر سی و سه سال دوش به دوش هم دادیم و شب و روز نمی شناختیم سعادت را ماندگار کردیم، تلاش‌هایش برای دبیرستان سعادت بی وقفه بود، همه همکاران که با او کار کردند اذعان دارند که هیچ وقت او خود را به عنوان رئیس دبیرستان نمی دانست بلکه خود را یک خدمتگزار  سعادت می دانست، همکاران نیز کنار او آرامش خاصی داشتند، همیشه کارهایش با مشورت پیش می برد، یادم ندارم در کاری از من مشورت نگیرد و نظر من جویا نشود، مرتب جلسه برگزار می کرد و نظر همکاران جویا می شد.

زمان مدیریتش در دبیرستان سعادت ساعت استراحت در دفتر دبیران حضور می یافت و مثل ستون خیمه همکاران گرداگردش گرد می آمدند.

" آری ستون خیمه شکست"

این روزها مرتب با هم بودیم چه نشست هایی که با هم داشتیم، چه روزهای خوش و ناخوشی که با هم گذراندیم.

سی و سه سال زندگی در کنارش چه برایم لذت بخش بود ، نمی دانم بعد از او چه خواهد شد.

اما همین می دانم که "ستون خیمه شکست" و کمر ما هم شکست .

برادران پوربهی،  همسر و دختر آقای پوربهی، دوستان،  همکاران،  اقوام و آشنایان آقای پوربهی،  همشهریان گرامی "ستون طايفه رفت"

روحت شاد و یادت گرامی.

(هفته نامه نسیم جنوب - سال بیست و چهارم - شماره 969)

برچسب ها:
نسیم_جنوب

نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین