طراحی سایت
تاريخ انتشار: 07 شهريور 1400 - 13:49

عبدالرزاق ریشهری زاده : تو را چه بنامم؟ داریوش، برادر، همکار، همراه، همسفر، رفیق، رئیس که تو همه بودی اما بگذار بار دیگر هم بگوئیم «کوکای گتو».  کی بی تو انجمن خرد را جمع می کند تا آوای شاهنامه خوانی طنین افکن گردد،کی افطاری رمضان را به پا می دارد و چگونه می توان پنداشت که در خانه ات بسته باشد و شب نشینان دلسوز شهر و آموزش پرورش به کجا تا نیمه شبان از دردها و کمبود ها به گفتمان نشینند...

اکنون کجا باید تو را سراغ گرفت/ بیاد شادروان پوربهی  

عبدالرزاق ریشهری زاده 

مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت

        خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت

داریوش برادرم، خبر دار شدم که سفر رفته ای، بی خبر، بی تدارک، بدون هماهنگی و مشورت و تعیین وقت 

و جلسه، این که رسم تو نبود، چگونه شد که ترک عادت کردی، تو که اینچنین نبودی، محور بودی 

مرکز ثقل دوستان در جمع یاران و مدیر بودی، همیشه شادی تو درگرو شاد بودن دوستان و همکاران و بازنشستگان و مردم بوشهر می بود.

تو که گفتی من ریشه در خاک دارم، چه شد که ترک دیار کردی، چه شد که رفتی، این غم هجران را به که بگویم، از چه دل بریدی که غمی این چنین بر دل دوستانت بنشاندی، بگو به کدام دیار رفتی، کجا به دنبالت باید گشت، ما با هم بسی سفر کرده بودیم از درون استان تا برون استان، از خراسان تا خوزستان،کرمان و یزد و سرعین ..... استانبول، بیروت و دمشق، ارمنستان.

اکنون کجا باید تو را سراغ گرفت،کجایی مرد! کجایی که انجمن فیزیک بی تو واگرا شد.

انجمن نجوم بی توستاره تابانش خاموش شد.  دبیرستان سعادت بی تو بی پدر شد و دیگرچه کسی برای بوشهرم چون تو دل بسوزاند و غصه نقصان ها را بخورد و بدنبال چاره باشد. دیگر چه کسی سنگ صبور دوستان باشد، کدامین مرد یابم  که تا ساعت 3 صبح بدنبال تدارک کنفرانس  نجومی گذر زهره در مقابل خورشید و تهیه انجام کار باشد.

ای مردی که مرامت مردم داری، مدار، دوستی، فرهنگ پروری، مسلک وخصلتت مهمان نوازی در خانه ات بر همه باز و سفره ات همیشه گشوده و همه وجودت عشق به بوشهر بود.

تو را چه بنامم؟ داریوش، برادر، همکار، همراه، همسفر، رفیق، رئیس که تو همه بودی اما بگذار بار دیگر هم بگوئیم «کوکای گتو».  کی بی تو انجمن خرد را جمع می کند تا آوای شاهنامه خوانی طنین افکن گردد،کی افطاری رمضان را به پا می دارد و چگونه می توان پنداشت که در خانه ات بسته باشد و شب نشینان دلسوز شهر و آموزش پرورش به کجا تا نیمه شبان از دردها و کمبود ها به گفتمان نشینند. 

تو ستون و تکیه گاهی بودی که ما را طاقت دوری ات نیست، اما چه کنیم که همیشه رضاییم به رضای خالق که اوست که جان می دهد و جان می گیرد. اما تو شتابان به سویش رفتی و یارانت را تنها گذاشتی. در  این فراغ و هجران اول به خودم و سپس به تمامی دوستان و نزدیکانت که بس فراوانند و به جامعه فرهنگی، دانش آموزانت و مردم شهر بوشهر برادران و بستگانت و خانواده محترم مخصوصا همسر  گرامیشان خانم جامعی و دختر خانم محترمشان تسلیت و تعزیت عرض می کنم و در پایان دو بیتی از حافظ که اوهمیشه در ختم کلامش قرائت میکرد قدیم می دارم .

ساقی به نور باده برافروز جام ما

مطرب بگو کار جهان شد به کام ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

 ای بی خبر ز لذت  شرب مدام ما

(هفته نامه نسیم جنوب - سال بیست و چهارم - شماره 969)

برچسب ها:
نسیم_جنوب

نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین