طراحی سایت
تاريخ انتشار: 22 مهر 1400 - 14:42
یادداشتهای ناپل

علیرضا مشایخ - پاریس

 

دیدار از هر شهری که نشانه ای از رنسانس را در خود داشته باشد می‌تواند لذت بخش باشد. ناپل هم بخشی از میراث رنسانس ایتالیا را در خود دارد گرچه غنای آثار به جای مانده در این شهر به پای فلورانس نمیرسد ولی آن گونه که پتر بورک ( ۱۹۳۷) مورخ انگلیسی در کتاب پر جاذبه اش یعنی "رنسانس ایتالیا" می نویسد «ناپل به همراه فلورانس، پادوا، روم و بولوین گهواره های رنسانس یا جنبشی هستند که ما بعدها رنسانسش می خوانیم». 

 

یادداشتهای ناپل      ۱۶ ژوئیه ۲۰۲۱

نبرد اسکندر با داریوش سوم در ناپل

علیرضا مشایخ - پاریس

دیدار از هر شهری که نشانه ای از رنسانس را در خود داشته باشد می‌تواند لذت بخش باشد. ناپل هم بخشی از میراث رنسانس ایتالیا را در خود دارد گرچه غنای آثار به جای مانده در این شهر به پای فلورانس نمیرسد ولی آن گونه که پتر بورک ( ۱۹۳۷) مورخ انگلیسی در کتاب پر جاذبه اش یعنی "رنسانس ایتالیا" می نویسد «ناپل به همراه فلورانس، پادوا، روم و بولوین گهواره های رنسانس یا جنبشی هستند که ما بعدها رنسانسش می خوانیم». 
ناپل شهر خاصی است و در دوران رنسانس آنگونه که کارل جولیوس بلوش (۱۸۵۴-۱۹۲۹) مورخ آلمانی می نویسد با ۲۱۰ هزار نفر جمعیت یکی از پر جمعیت ترین شهرهای اروپا بوده است (بلوش ص ۳۲۷)  ناپل و روم دو مرکزی بودند که نوع دیگری از مدنیت را گستراندند: سیستم اداری و بدنبال آن مرکزیت قدرت شکل گرفت. (بورک ص ۲۷۰)
در واقع موضوع اصلی در دولت شهرهای ایتالیایی در رنسانس (اول و دوم) آزادی انسانی بود و همواره با این اعتقاد میزیستند که آزادی (آزادی فردی) تجارت (اقتصاد) را شکوفا می سازد و این یکی فرهنگ را گسترش می‌دهد. (بورک ص ۴۱) برای همین مفهوم آزادی با اهمیت ترین مفهوم و حکومت فردی (تیرانی) ترسناک‌ترین مفهوم برای شهروندان دولت شهرها در ایتالیا از قبل از رنسانس بوده است.
ناپل بسان دیگر شهرهای باستانی ایتالیا دو بخش دارد: بخشی قدیمی و بخشی یکسره مدرن. طبیعتا زندگی در بخش‌های قدیمی جاذبه های زیادی برای مسافری که تازه وارد است، دارد. شهری با کوچه های تنگ و باریک و متداوم که انگار پایانی ندارند و هنگام گردش در آن ها  احساس مشترک فراوان می‌توان یافت و همین حس مشترک می‌تواند سرچشمه اُخت شدن با شهری چون ناپل  باشد. مسافری که وارد ناپل می‌شود  خیلی زود و راحت پذیرفته شده و بیگانه بودن را حس نمی کند و این روح و خاصیت شهرهای ایتالیاست زیرا احساس بیگانه بودن در آن وجود ندارد.
اما از این ها گذشته شما از هر شهری می‌توانید یادگاری با خود ببرید ولی مطمئن باشید که ناپل از آن دست شهرهایی است که مردمانش همواره در خاطرتان خواهند ماند فقط و فقط به این سبب که می دانند چگونه از زندگیشان لذت ببرند. این جمله گوته در مسافرتش به ناپل در سال ۱۷۸۷ را می‌توان در این شهر با تمام وجود لمس نمود. 
مسافرت به ناپل جزو برنامه های من برای سال ۲۰۲۰ بود یعنی زمانه ای که ویروس کووید تازه اهمیت یافته و مشغول تاراج جان انسان‌ها گردیده بود و مجبور شدم  دوبار آن را علیرغم میل باطنی به تعویق بیاندازم. هدف اولیه دیدار از موزه هایی که آثاری از رنسانس را در خود داشته باشند مانند موزه کاپادیمنتو و یا کلیسای پیو مونته و گالری زوالوس برای دیدن دو اثر از کاراواجیو بود، اما چیزی که مسافرت را شورانگیز می نمود دیدار از نقاشی سرامیک متعلق به سال دوم قبل از میلاد مربوط به جنگ داریوش سوم و الکساندر بود. در کنار آن نیز مجسمه مسیح (معروف به مسیح پوشیده که از مرمر ساخته شده) در کلیسای سانسورو میتوانست جذاب باشد.




موزه باستانشناسی ملی ناپل
این موزه که بیش از دویست سال از آغاز بکارش می‌گذرد از اصلی ترین برنامه های دیدار من بود. 
در واقع تنها دلیلی که این موزه را برای من جذاب می ساخت وجود یکی از قدیمی ترین آثار مربوط به ایران بود. 
تابلوی نبرد اسکندر با داریوش سوم احتمالا سیصد سال قبل از میلاد کشیده شده است. نقاش اصلی اثری احتمالا  فیلوکسن درتری (Philoxène d'Érétrie) بوده و پس از او و آن گونه که پلن انسین (م ورخ و نویسنده رومی ۲۳ -۷۹ م ) می آورد زنی نقاش با نام هلن مصری (نقاش قرن چهارم قبل از میلاد) در درجه دوم قرار دارد (ایو پرین ص ۹۳). 
ورژن سرامیک آن  که در این موزه موجود است از  روی همین نقاشی مفقود شده در سال ۱۱۰ قبل از میلاد کپی شده است.
در سال ۷۹ بعد از میلاد و پس از فوران آتشفشان وسنوو واقع در منطقه،  تمام شهر پمپئی زیر خاکستر مدفون می شود. اطلاعات موجود از آثار مدفون شده حداقل نزد اهل فرهنگ ناشناخته نبوده و چه بسا تلاش‌های زیادی برای آغاز کاوش های باستانشناسی در این منطقه روی داده باشد.
از سال ۱۷۴۸ حفاری‌ها آغاز گردید ولی به صورت جدی‌تر در سال ۱۸۰۷توسط فرانسویان دنبال گردید تا این که در سال ۱۸۳۱ این منطقه از زیر خاک بیرون می آید. نقاشی سرامیک این اثر در منزل یکی از اشراف زادگان با نام فون کشف می شود (در ابعاد ۳.۱۳ در ۵.۸۲) که نخست بر روی زمین قرار داشته (پمپئی ص ۱۸۴) و بدنبال آن از روی زمین کنده شده و در موزه بسان دیواری در معرض دید قرار می‌گیرد. 
(هفته نامه نسیم جنوب - سال بیست و چهارم - شماره 970)

یادداشت های ناپل (2)    

نبرد ایسوس یا درخت خشک

علیرضا مشایخ - پاریس




نبرد ایسوس در نوامبر سال ۳۳۳ در منطقه سیلیسی (آناتولی در ترکیه) نزدیک ایسوس رخ داده و به همین نام معروف شده هر چند که به آن نبرد درخت خشک نیز می گویند. طی این نبرد سپاهیان داریوش سوم از صحنه نبرد می گریزند!
رنگ‌های بکار گرفته شده در تابلو که نخست بر روی زمین قرار داشته نیز عبارتند از زرد و سفید و قهوه ای - قرمز مشکی - خاکستری که برای برجسته کردن افراد یا ابژه ها مورد استفاده قرار گرفته اند. صورت الکساندر وضوح بیشتری از صورت داریوش دارد و چشم‌هایش به نحو بارزی برجسته است! شاید بتوان چرایی آن را در نقاشی ای که در سینه الکساندر نقش بسته جستجو کرد: تصویری از مدوس یا مدوسا که یکی از اساطیر یونانی که معنای حافظ را با خود دارد و از اساطیری است که کسی نمی توانسته به چشمهایش خیره شود.
اهمیت نبرد داریوش سوم و اسکندر چنان بوده که برای آن چندین تابلو نقاشی شده، اما احتمالا این اثر سرامیکی یکی از قدیمی ترین آنها می‌باشد. این اثر از جنبه های متعدد قابل بررسی بوده اما اهمیت آن در این است که شاید بتوان آن را یکی از صحنه های دراماتیک تاریخ کشورمان دانست. این درست است که ما در این نبرد و نبردهای بعدی شکست خورده ایم، اما این نقاشی نشانه ای از شکست در خود ندارد و البته از نظر تاریخی نیز درست است زیرا پس از رها کردن میدان نبرد، داریوش تقاضای صلح دارد و این الکساندر هست که پیشنهاد صلح را نمی پذیرد و در جنگ‌های بعدی شکست نیروهای داریوش سوم رخ میدهد. 
برجسته تر آن که فداکاری جنگجویان ایرانی را در نبرد نشان می دهد. در واقع سوژه تابلو نشان می دهد که همین فداکاری جنگجویان ایرانی مورد توجه نیروهای الکساندر بوده است.
 احتمالا این نقاشی کمی بعد از نبرد کشیده شده یعنی زمانی که هنوز خاطرات در حافظه آدمها  زنده است و نشانه ای از دروغگویی  در آن دیده نمی‌شود. نقاش چنان مورخی بی نظر در تلاش است که جدای از صحنه هایی که برای نبردها می‌توان تصور کرد ویژگی منحصر به فردی که روایت شده را سوژه اصلی طرح خود قرار دهد. 
دیودور مورخ یونانی که در قرن اول قبل از میلاد مسیح می زیسته می نویسد که الکساندر با نگاهش به دنبال داریوش بود تا او را یافته و بتواند مستقیما به او حمله ور شود، خیلی زود او را یافت که در میان گارد مخصوص قرار دارد و سعی کرد بتواند به او نزدیک شود، اما محافظان داریوش با تن های خود از زخم خوردن داریوش جلوگیری نمودند (دیودور کتاب هفدهم ۳۳، ۵-۸). همین نکته ارزشمند یعنی فدا شدن سرباز(ان) پارسی در دفاع از داریوش است که نقاش از آن بهره برده است. اسکندر و سربازانش  به نزدیک کالسکه حامل داریوش رسیده اند، نیزه ای به قصد کشتن داریوش رها شده که به سربازی پارسی که فدایی داریوش بوده اصابت می‌کند یا او خودش را در مسیر نیزه قرار می‌دهد! و دیگر فدایی نیز اسبش را در کنار کالسکه داریوش قرار می‌دهد تا در موقع لزوم بتواند از صحنه دور شود.
داریوش که ناظر صحنه است از فداکاری سرباز فدائیش متاثر شده و به همین منظور چشمهایش باز مانده و دستهایش به طرف او دراز شده اند در واقع نقاش برای اصالت بخشیدن به این صحنه از افسانه ربودن پرسفونه توسط هادس برادر بزرگ زئوس ایده گرفته که در مقبره معروف به نام پرسفون در قرن چهارم ق م نقاشی شده است. 
نکته دیگر در اثر که شایسته بررسی است سربازانی می‌باشد که نگاهشان تفسیر پذیر است. در واقع چهار سرباز در  امتداد هم قرار دارند که می‌توانیم چشمهایشان را مشاهده نمائیم که همه شان در حال دیدن اسکندر هستند و ترس از مواجهه با مرگ یا انتظار مرگ را در چشمانشان بخوانیم، مدوس یا مدوسا این جا با الکساندر یکی شده اما ایو پرین (با استفاده از کتاب ژان پی یر ورنان با نام مرگ در چشم ها)  جنگجویی که در کنار کالسکه داریوش در بستر مرگ است و عکسش در سپرش منعکس شده را مورد دقت قرار داده و می آورد که چهره رنگ پریده و نگاهش مرگی غریبانه را نشان می‌دهد و نه آن گونه که فکر می‌کنیم ترس از مواجهه با مرگ( پرین ص ۹۹)
(هفته نامه نسیم جنوب- سال بیست و چهارم- شماره 971)

یادداشت های ناپل (3)    

زلزله دیه گو مارادونا در ناپل

علیرضا مشایخ - پاریس

ناپل به حضور سه نفر در شهر خود مفتخر است: نخست پطرارک شاعر بزرگ که در سال ۱۳۴۱ به آنجا مسافرت کرد، سپس کاراواجیو نقاش بزرگ ایتالیایی که در سال ۱۶۰۶ وارد ناپل گردید و بالاخره دیه گو مارادونا! 
کمی بعد از ورود به ناپل و هنگامی که در تلاش هستید روح شهر را بفهمید، می‌توانید به ارزشمندی مارادونا برای ناپلی ها پی ببرید و فراتر از آن، اهمیت و ارزش فوتبال، نه فقط به عنوان ورزش بلکه چنان ابزاری که می‌تواند حس برتری طلبی شهروندان را نسبت به شهرهای ثروتمند شمالی  اقناع نماید. 
واقعیت این است که علیرغم اهمیت فوتبال برای این شهر جنوبی ایتالیا، (کافی است بدانیم که استادیوم پائولوی مقدس که به تازگی مارادونا نام نهاده شده است، آتشفشان نامیده می شود برای نشان دادن تاثیرات مستقیم فوتبال در زندگی روزمره ناپلی ها) مارادونا و جایگاهش، بیشتر به مقدسین مذهبی یا اسطوره های یونانی رومی میماند.
آیا از نظر  تاریخی اختلافات جنوب و شمال در ایتالیا جدی بوده و شایسته توجه است؟ چگونه و چرا مارادونا در شهر ناپل به این درجه از اهمیت رسیده است؟ قبل ازتلاش برای پاسخ، پرسش مهمتری را طرح کرده  و توجه دوستان را به آن جلب نمایم: آیا می توانیم مارادونا را چون پدیده ای در جامعه شناسی مورد مطالعه قرار دهیم؟ آیا اهمیت دارد که یک فوتبالیست حرفه ای در جامعه شناسی مورد دقت قرار بگیرد؟ 
 اگر ورزش بصورت عام همواره تماشاگرانی دارد، آن چه فوتبال را از دیگر ورزش ها متمایز می سازد جنبه نمایشی و تئاترگونه آن می‌باشد. جامعه شناس فرانسوی کریستیان برومبرگر‌ می گوید «همه حالت های احساسی انسان که ممکن است در طول یک زندگی طولانی تجربه شود در نود دقیقه بازی فوتبال قابل اکتشاف است. در واقع  تماشاگر بازی فوتبال، لذت، رنج، نفرت، عشق ورزی ، عدالت و  بی عدالتی را میتواند حس کند» و این ویژگیِ فوتبال است (برومبرگر ص ۲۴)  اما فراموش نکنیم که ورزش بقول نوربرت الیاس یک فرایند مدرن بوده و نقش اساسی آن در این پروسه در تبدیل خشونت به یک پروسه رقابتی جدید است. در حقیقت استفاده از ورزش(به ویژه فوتبال) در عصر کنونی اهرم مهمی در  جهان رقابت‌های انسانی می‌باشد.                                                                                                                 
از نظر تاریخی حداقل از اولین تلاش‌ها برای ایجاد ایتالیای واحد در سال‌های ۱۸۵۰  تا ۱۸۷۰ که اتحادی مابین  آن ها شکل گرفت ناپل نسبت به قبل، از نظر جمعیتی و مساحت کاهش چشمگیری پیدا کرده و همین باعث تضعیف توسعه اقتصادیش گردید.(شیفانو ص۱۱۸)                                                                                                                   
در واقع ناپل در اتحاد برای ساخت ایتالیای متحد وزن سیاسی و اقتصادی خود را از دست داده و هیچ گاه پس از سال ۱۸۷۰ نتوانست مرکزیت گذشته خود را باز بیابد و همین وزنه ای بود که رقابت های سیاسی اقتصادی را مابین شهرهای شمالی چون فلورانس، روم، میلان با ناپل که در جنوب قرار داشت تنگاتنگ و غیر قابل چشم پوشی می نمود. این رقابت و حس تبعیض در فوتبال نیز رخ نمود.
در واقع برای ناپلی ها فوتبال ابزاری بود که بتوان بر حس تکبر شمال ثروتمند فائق آمد. کریستیان برومبرگ این حس خود برتر بینی ناپلی ها را در کتاب خوبش با عنوان بازی فوتبال به خوبی نشان داده: ناپلی ها خودشان را فرزندان آفتاب درخشان می دانند و شمالی ها را فرزندان سرما، آن ها اعتقاد دارند که فرهنگشان ذاتی می‌باشد و نمی توان آن را با پول (تنها دارایی شمالی ها) خرید و یا ساخت. آن ها حتی فدراسیون را به تبانی برای کمک در قهرمان کردن شمالی ها می نمایند که در این تبانی از مطبوعات و داوری بهره می برد، ناپل سمبل فقرا بر علیه ثروتمندان، فضیلت بر علیه پول شمرده می شود و در نهایت اعتقاد داشتند که هیچ شبی نمی تواند مانع طلوع آفتاب درخشان شود! آنها پس از شصت سال ناکامی در لیگ اعتقاد داشتند که ما جان تازه ای خواهیم گرفت. (بلومبرگ بازی فوتبال)
سال ۱۹۸۰ زلزله ای ناپل را در هم پیچید و بیش از دو هزار کشته بر شهر تحمیل کرد. ناپل بعد از آن و به مدت چهار سال در ماتم این فاجعه چنان موجودی بود که هیچ امیدی به آینده نداشت. فقر، بیکاری رکود گسترده، ناامیدی را چنان بر شهر گسترده بود که حسی جز آن و تنفر نسبت به شمال به وجود نمی آورد.
 وقتی در سال ۱۹۸۴ مارادونا با قراردادی از بارسلونا به ناپل پیوست این به مثابه زلزه دوم تلقی می‌شد که شهر را دگرگون کرد، اما نه بسان زلزه قبل، این زلزله ای بود از جنس امید برای شهری افسرده که نابرابری بین جنوب و شمال و نابرابری بین فقیر وغنی را درک کرده بود.
روز پنج ژوئیه سال ۱۹۸۴ ناپل دوباره متولد شد، مارادونا به ناپل پیوست و بارسلونا را (که حس خوبی به آن نداشت و با روح طبقاتیش همخوانی نداشت) برای همیشه ترک کرد. استادیوم پائولوی مقدس همه گنجایشش را در روز پیوستن مارادونا پر کرده بود. بیش از شصت  هزار نفر هوادار عاشق در امید شروع دوره ای جدید، فقط برای معرفی عضو جدید باشگاه جمع شده بودند. هم ناپلی ها و هم مارادونا یک هدف داشتند و این هدف در عین حالی که از جنس فوتبال بود وجه سیاسی نیز داشت: شکست شمالی های سرمایه دار که با هزینه های گزاف، هر سال قهرمانی را بدست میاوردند یعنی میلان ا س، اینترمیلان، روم و یوونتوس! 
پیروزی در فوتبال برای ناپلی ها سمبل تغببر سرنوشت به سوی خوشبختی قلمداد می‌شد و اسطوره یا خدای این تغییر سرنوشت نیز مارادونا! مارادونا خود در خاطراتش از نارضایتی در بارسلونا می‌گوید و می آورد که  «می خواستم از آن جا بروم  و وقتی دعوت به مسافرت به ناپل به دستم رسید در اولین نگاه خیلی زود عاشق این شهر و مردمش شدم و احساس ماهی ای در آب را پیدا کردم»(مارادونا خاطرات ۲۷) و فراموش نکنیم عوامل نزدیکی ناپل و مارادونا را: برای مثال از نظر فامیلی (که مادر بزرگش زاده ناپل است) و  نزدیکی مذهبی(برای مثال ناپلی ها در تلفظ نیز تلاش دارند مارادونا را مارادو بخوانند که به کلمه مارو، یا باکره مقدس نزدیک باشد) و فراتر از آن همسانی طبقاتی فقرا برای پسری که در حومه فقیر بوینس ایرس بزرگ شده است.         
معجزه اتفاق افتاد و سرنوشت تغییر کرد، دهم ماه مه سال ۱۹۸۷ساعت ۱۶در شهر ناپل هیچ جنبنده ای دیده نمی شود، شهر ساکت و آرام در انتظار آخرین بازی فصل است، یک مساوی اولین قهرمانی را پس از شصت و یک سال به ناپلی ها هدیه خواهد داد. حتی آتشفشان وسوو نیز نگاهش را به قسمت دیگر خلیج (استادیوم پائولوی مقدس) انداخته است، جایی که جای سوزن انداختن نیست. وقتی داور سوت پایان بازی را به صدا در می آورد و ناپل با یک مساوی برابر فیورنتینا قهرمان می شود، استادیوم مثل آتشفشانی خروشان به حرکت در می آید سرتاسر شهر که نه، جنوب ایتالیا را در جشن و شادمانی و رقص و نور فرو می برد.
بار دیگر ناپل در ۱۹۹۰ دومین قهرمانی را و به علاوه یک قهرمانی حذفی و یک جام اروپا را در ۱۹۸۹  با مارادونا بدست می آورد.  علاوه بر این از نظر اقتصادی تحولی بزرگ در شهر رخ می‌دهد که تا همین حالا نیز ادامه دارد و آن نیز درآمدهای سالیانه از قبل وجود مارادونا برای این شهر است. تا سال ۱۹۹۰ بیش از سی میلیون یورو یا بیشتر از یک میلیون ابژه از مارادونا فروش رفته است.(بازی فوتبال ص ۴۰) شاید بتوان حجم درآمد مارادونا برای ناپل تا زمان خروجش را بیشتر از ۲۱۸ میلیارد لیر ایتالیا برآورد کرد.(شیفانو ۷۱)
مارادونا بالاتر از ستاره  بودن و بر اساس تعریف الیاس از نابغه، یک نابغه است. مارادونا  یک ایدال تیپ است در معنای وبری آن و برای بررسی جامعه شناسی خصوصا در جامعه شناسی نوابغ الیاس قابلیت طرح دارد.
در جامعه شناسی این مفهوم موضوعِ تحقیقی از نوربرت الیاس بوده است. او بدون این که بتواند ایده خود را در فرصت مناسب گسترش دهد تنها یک کتاب در این زمینه ارائه داد  که با نام «موزارت؛ جامعه شناسی یک نابغه» معروف است و در سال ۱۹۹۱ به چاپ رسیده و یادداشتهای  او در دهه هشتاد میلادی را شامل می شود. 
الیاس با باز سازی دوباره زندگی اجتماعی موزارت و همگام با آن زیر ذره بین قرار دادن سیر زندگی اجتماعیش، حقایق زیادی را از بافت و ساختار و شبکه های دارای وابستگی متقابل طبقات بالای اطریش در پایان قرن هیجدهم میلادی نشان داد. مرگ در جوانی موزارت پیام تلخی برای جامعه ای است که نمی داند چگونه باید با نوابغ خود رفتار نماید.
موضوعات متنوعی که الیاس در باره تلاش‌های نافرجام موزارت برای تغییرات اجتماعی (در حوزه موسیقی) دارد می‌تواند موضوع همانند برای مطالعه مارادونا باشد که تلاش دارد از  وابستگی خود (به عنوان فرد) به ساختار الیگارشی حاکم بر ورزش خاتمه دهد. 
شورش موزارت علیه اشرافیت، علیه دربار، که با او چنان خدمتکاری زیر دست برخورد می‌کردند و فهم آن می‌تواند چهره نابغه موسیقی را نشان دهد و بدون آن این کار امکان ندارد و از سوی دیگر اشتباهات فردی نیز مورد دقت قرار می‌گیرد تا خود تخریبی نوابغ تفسیر پذیر گردد.
(هفته نامه نسیم جنوب- سال بیست و چهارم- شماره 971)

نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین