ابراهیم بشکانی: درب کلیسای بوشهر (کلیسای گئورگ مقدس) باز بود و بر عکس همیشه شلوغ پلوغ، پاسبانی اونجا ایستاده بود و از رفتن افراد به داخل کلیسا جلوگیری می کرد. پدرم جلو رفت و با پاسبان که از هم قطارهای قدیمش بود (پدرم پاسبان بازنشسته بود) سلام علیک و احوالپرسی کرد و ماجرای شلوغی کلیسا ازش جویا شد. توضیح داد به خاطر این که میخوان از دروازه اول میدون مصدق تا محله بهبهونی، کنار دریا خیابون بکشند...
خاطره جابجایی کلیسای گریگوری بوشهر
ابراهیم بشکانی
طبق معمول همه روز منتظر بودیم تا مادرمون از خرید روزانه بازار قدیم برگرده و محتویات درون زنبیل پلاستیکی سبز رنگش بیرون بیاره و ببینم چه میوه ای برامون خریده.
اون زمان ها خرید از بازار، روزانه یا یک روز در میان بود و همه چیز تازه و مال همون روز بود چون نه برقی بود و نه یخچالی که بتونند مواد نگهداری کنند.
زنبیل مخصوصی یا تخته چهارگوشی که با طناب به سقف یا جایی آویزون میکردند و بهش ملاله می گفتند، یا چهار پایه ای که دورتا دورش توری میبستند و بهش زنبوری میگفتند، برای نگهداری بعضی از مواد برای مدت کم، استفاده میشد و جهت جلوگیری از هجوم مورچه ها چهار تا پایه اون درون چهارتا قوطی که پر از نفت بود قرار می دادند.
مادرمون به محض رسیدن به خونه، میوه مون که اون روزکلبنده (خیار چنبر) و خارک بود، پس از شستن، بینمون تقسیم کرد و همون طور که مواد غذایی از تو زنبیل بیرون می آورد، رو به پدرم گفت: امروز در و داخل کلسیا (کلیسا) خیلی شلوغ بید، نمی فهمم چه خبر شده که پاسبان دم درش نهاده بیدن و نمیذاشتن کسی داخل بره.
پدرم گفت: امروز می خوام برم اوول کار دارم، یه سری می زنم ببینم چه خبره.
ساعتی بعد لباس های بیرونیم پوشیدم و همراه پدر از خونه زدیم بیرون، از (میدون) برحه کازرونی کنار مسجد گذشتیم و به طرف کوچه کلیسا رفتیم؛ درب کلیسای بوشهر (کلیسای گئورگ مقدس) باز بود و بر عکس همیشه شلوغ پلوغ، پاسبانی اونجا ایستاده بود و از رفتن افراد به داخل کلیسا جلوگیری می کرد. پدرم جلو رفت و با پاسبان که از هم قطارهای قدیمش بود (پدرم پاسبان بازنشسته بود) سلام علیک و احوالپرسی کرد و ماجرای شلوغی کلیسا ازش جویا شد. توضیح داد به خاطر این که میخوان از دروازه اول میدون مصدق تا محله بهبهونی، کنار دریا خیابون بکشند، مثل مسجد شیخ لطف الله که تو خط رفت، حیاط کلیسا هم تو خط خیابونه و از انگلیس کیش کیشاشون (کشیشاشون) اومدن قبراشون خراب و مرده هاشون جابجا می کنند (خیابان ششم بهمن بین سالهای ۱۳۴۰الی ۱۳۴۳ از جنوب به شمال چهارمحل قدیم کشیده شد). پدرم با نگاه به پاسبان گفت: بریم یه سیلی کنیم ببینم چه خبرن؟ گفت: برید شما اشکالی نداره.
با پدرم واردمحوطه کلیسا شدیم، تو غرب حیاط که محل دفن مردگان بود و امروزه جزو آسفالت خیابون می باشد، تعدادی افراد داشتند قبور خراب می کردند و سنگ قبرهای زیادی که به زبان خارجی نوشته و نقوش زیبایی همراه شکل صلیب رویشان نقش بسته بود، گوشهای جمع کرده بودند. از درون قبرها صندوقهایی باز می کردند و اسکلت و استخوان ها در کیسه مخصوص می ریختند و به شرق حیاط که آن جا هم محل دفن مردگان بود، منتقل و در چاله هایی خاک می کردند. چند کشیش هم با لباسهای بلند مخصوص ایستاده و دستورات لازم میدادند و این کارها طی مراسم خاصی انجام می شد.
در حالی که پدرم مشغول نگاه کردن به این مراسم بود، من از فرصت استفاده کردم و از پله هایی بالا رفتم و وارد سالنی شدم که تالار اجتماعات کلیسا بود، محوطه دلنشین و زیبایی با تعداد زیادی نیمکت چوبی که در چند ردیف پشت سر هم چیده شده بود در جلو هم محراب گرد بزرگی که با پرده های بلند و زیبایی پوشیده شده بود، قرار داشت و تمثال زیبایی از مریم مقدس و حضرت مسیح جلوه گر محراب بود و تریبونی که نقش صلیب بزرگی روی اون کنده شده بود وچند کتاب رویش گذاشته، جلو محراب خودنمایی می کرد. چند تابلو نقاشی روی دیوار نظرم را جلب کرد که زیبایی اونجا را دو چندان کرده بود. واقعا سبک معماری درون تالار زیبا بود و اصلا شباهتی به مسجد خودمان یا کنیسه یهودیان که نزدیک دریا درمحله کوتی بود، نداشت.
بعدا که به دفعات برای بازدید از کلیسا آمدم بیشتر متوجه چگونگی ساخت و ساز آن شدم، ارتفاع تالار ۱۲متر با سقفی از جنس چوب که با هفت ستون گرد چوبی استوار شده بود، چهار ستون اصلی در چهار گوش تالار و سه ستونه وسط در یک ردیف قرارداشتن که قسمت بالای چهار ستون اصلی به شکل چهارگوش های خاصی از کوچک به بزرگتر تزیین شده و به سقف چسبیده بود که جلوه زیبایی به ستون ها می داد، سقف کلیسا هم به وسیله ۸ تا تیر چندل حمال که در عرض کار گذاشته بودند و حدود ۱۵ تا تیر چندلی نازکتر در طول، از سقف نگهداری می کردند، بالای این تیرها تخته های ساج گذاشته و بالای تخته ها بلیو یا بوریا (درخوزستان نی ها را پس از بریدن با قایق حمل کرده از برگشان برای خوراک دام و نی ها را پس از کوبیدن از حالت گرد بیرون آورده و از آن بلیو می بافند) و در آخر از گل رس استفاده شده بود.
با اشاره آقایی بلند قد که کلاه سفیدی بر سر و عصایی در دست و اشاره به در خروجی می کرد، از سالن بیرون آمده وارد حیاط شدم، در این لحظه صدای دو ناقوس بزرگ و زیبایی که در بالای راهرو شمالی کلیسا نصب شده بود به صدا درآمد، و کشیشی که همه از او دستور می گرفتند از روی صندلی بلند شد و با انگشت اشاره، صلیبی روی سر و سینه اش کشید و بطرف قبری رفت که حین کندن چند نفر دور آن جمع شده بودند و پچ پچ می کردند تا خواستم به اون طرف برم، پدرم آمد دستم گرفت و به طرف درب خروجی حرکت کرد و گفت: بریم اگر رفتی و دیدی میترسی و شو تو خووت میاد و ناخوش میشی. و بدین ترتیب اولین بازدید من از کلیسای گئورگ مقدس پایان یافت.
توضیح: کلیسای گریگوری یا گئورگ مقدس قدمتش به دوران قاجاریه بر می گردد. این کلیسا در سال۱۸۱۹میلادی (۱۲۳۵خورشیدی) توسط خانواده آوادیان به کمک انگلیسی های مقیم بوشهر ساخته شد و از زمان ساخت تا سال ۱۹۴۸ میلادی فعالیت داشت، تا این که آقای ملکومیان از ارامنه سرشناس مقیم بوشهر در گذشت و تمام وسائل و اشیاء اون به کلیسای ونک در اصفهان منتقل شد و مجدداً با استقرار چند خانواده ارمنی در بوشهر به وسیله هیئت ارامنه، کلیسا بازسازی و فعالیتش مجدداً شروع شد و تا دهه ۱۳۳۰ که شخص کوتا قدی کشیش آن جا بود و از کلیسا هم نگهداری می کرد، این شخص هر روز صبح با سطلی پر از آب از کلیسا بیرون می آمد و به طرف مغازه کفاشی اش که چسبیده به در ورودی گاراژ حاج رئیس در خیابان صفوی شمالی بود می رفت و کفش های سفارشی چرمی گران قیمتی برای اشخاص متمول بوشهر می ساخت. بعد از فوت او دیگر کلیسا تعطیل و هیچ مراسمی در آن جا برگزار نمی شد.
کلیسا دارای بخشهای مختلفی مانند تالار اجتماعات، محراب، دو راهرو و اتاق هایی در دو طرف محراب و دو حیاط هم در غرب و شرق ساختمان که برای دفن مردگان استفاده می شد. این کلیسا برج ناقوس نداشت ولی در بالای راهرو شمالی ۲ ناقوس نصب شده بود که متاسفانه در سال ۱۳۹۲ آن ها را دزدیدند و دیگر اثری از آن ها پیدا نشد. ساختمان کلیسا طوری طراحی شده که وقتی از بالا به آن نگاه می کنی مانند صلیب دیده می شود.
آخرین اخبار
- تبلوري از يک ايران مهربان و اخلاق مدار
- پرويز هوشيار؛ نويسنده و هنرمند متعهد و دلسوز بوشهري
- قوت قلب انسان دوستانه يک پزشک شهر کُنارتخته در دشت خشت کازرون
- واقعيت تلخ بيتفاوتي مديران براي رفع مشکل شيرخوارگاه در بوشهر
- سفينه فضاييِ جورج پمپيدو
- « صداتو »؛ تمنّاي آنچه خود داريم از زبان بيگانه
- بلاتکليفي بیست هزار ميليارد تومان؛ بدهي حق آلايندگي صنايع نفت و گاز و پتروشيمي به استان بوشهر!
- به جاي پلمپ کردن، به فکر رفع مشکلات باشيد
- گندمهاي ترومن در مدارس بوشهر
- ديگر توان جنگيدن با موانع ساخت شيرخوارگاه در بوشهر، را نداريم
- بازآزمايي تجربههاي شکست خورده در دانشگاهها
- رئيسعلي دلواري، نمونه کاملي از شجاعت و جسارت
- حکایت سنج و دمامزني در بوشهر
- محمد شريفيان، نابغة نوحه موسيقي
- دولت به دنبال خاموش کردن صداي منتقدان در بوشهر؟!
پربیننده ترین
- حکایت سنج و دمامزني در بوشهر
- تبلوري از يک ايران مهربان و اخلاق مدار
- سفينه فضاييِ جورج پمپيدو
- آگوجيکا يا باغ ملي در بوشهر
- بلاتکليفي بیست هزار ميليارد تومان؛ بدهي حق آلايندگي صنايع نفت و گاز و پتروشيمي به استان بوشهر!
- نجات از تيرباران به لطف مردم بوشهر
- قوت قلب انسان دوستانه يک پزشک شهر کُنارتخته در دشت خشت کازرون
- آب انبار قوام و آبرساني به بندر بوشهر در قديم
- زندگی آگاهانه: دايره شايستگي
- بازار ماهي فروشان، برازنده شهر بوشهر نيست
- افشای حقايق و رازهاي ناگفته از مبارزات رئیسعلی با انگلیسی ها
- نوروز در بوشهر: بازار قدیمی بوشهر ، یادگاری از عصر قجر + تصاویر
- درستايش سه استاد؛ دانشگاه تهران – دانشگاه اکسفورد – دانشگاه اردن
- نگاهی به کیفیت مناظره انتخابات ریاست جمهوری
- مردي که اَفتو زده تو کَلّه اش