طراحی سایت
تاريخ انتشار: 24 دي 1400 - 21:48
من حبیب کارجو هستم، متولد سال۱۳۳۵ در شهرآبادان. من دریک خانواده پرجمعیت کارگری به دنیا آمدم. ما در محله شاه آباد که یک محله کارگری شرکت نفت و در میان مردمی که شادی های شان را با یکدیگرتقسیم می کردند زندگی می کردیم. آبادان درآن زمان نماد ایران جدید و جوان بود، مردم از همه شهرها با فرهنگ های مختلف برای کار و زندگی به آبادان می آمدند و همین باعث شکل گیری فرهنگی منحصر بفرد در این نقطه از خاک خوب خدا شد...

حبیب کارجو؛ روایتگر آوازکشتگان بر فیدوس‌های خاموش آبادان

 

جمیل رزمی: معمولا آدم ها از سر دل تنگی به دنبال بهانه ای می گردند تا شاید کمی تا قسمتی آرام بگیرند. آن روز بی قراری و دلتنگی مرا واداشت تا از خانه بزنم بیرون در مسیر جاده ساحلی نگاهم را به دوردست های دریا حواله کردم در مقابلم کرانه ای بی نهایت زیبا و چشم نواز، برای لحظه ای همه داشته های فرهنگی شهرمان بوشهر را مانند قالیچه ای دست بافت برروی آب می بینم که هر نقش آن تصویری ازچهره های فاخر شهرم هستند؛ از صادق چوبک گرفته تا منوچهرآتشی ، از نعمتی زاده تا علی باباچاهی، از دکتر جعفرحمیدی تا محمد بیابانی و از آقایی تا...

صدای برخورد موج ها با ساحل مرا به خود می آورد. بی هدف به حرکتم ادامه می دهم و ناگاه خود را درمقابل عمارتی باشکوه می بینم که ریشه در تاریخ مبارزات مردمان این دیار دارد.  وارد صحن مبارک شیخ حسین خان چاهکوتاهی می شوم، هم او که در کنار یار باوفایش حاج غانم چاهکوتاهی و جنگجویان از جان گذشته افسانه مبارزه مردم جنوب با دولت بریتانیا را عینیت بخشید. جلوتر می روم و در گوشه ای از این بارگاه باشکوه مردی در کمال آرامش آرمیده است. آتشی را می گویم همان که آتشی بر دل این کاروان زد، لختی می نشینم تا کمی آرام بگیرم. به ناگاه صدا و لرزش یک پیام را احساس می کنم، گوشی ام را بازمی کنم، متن را که به زیبایی نوشته شده است خط به خط و دوباره می خوانم، به دنبال نویسنده اش می گردم و متوجه می شوم که او مردی است از جنس بلور، روایتگر تاریخ شفاهی مردم آبادان. با اوتماس می گیرم، قرار یک گفتگو را با وی می گذارم. اینک همه چیز مهیای یک گفتمان ساده بامردی است که شاعرانه می نویسد و در نوشته هایش می توان به خوبی بوی شرجی، حرکت بلم ران های عاشق برشط، خیسی سبخزارها و رنج و اندوه مردمان جنگزده  به همراه عشق و امید به آینده را با نگاهی نوستالوژیک از تلخ و شیرین های دنیای ورزش را دید و گاه گریست بر آن چه بر این مردم روا داشته اند. او چهره آشنایی است برای کسانی که فوتبال دهه پنجاه ایران را می شناسند، او را زمانی پدیده فوتبال ایران می دانستند که رخت تیم ملی برقامت او زیبنده بود، افسوس که جنگ همه معادلات را برهم زد. به راستی که او از نجیب زادگان شهر خوبان است، شهری که درگذشته نه چندان دور نماد توسعه و مدنیت جدید ایران بود و در کتاب های درسی از آن به عنوان‌ شهری اروپایی نام برده می شد. شهری که با شروع جنگ حرمان و دربدری این مردم شکل گرفت، شهری که زنان و مردانش در سال های جنگ درآرزوی بازگشت در غربت جان سپردند و هرگز  به خانه های شان بازنگشتند و این دراماتیک ترین و درعین حال غمگین ترین بخش این ماجراست. اینک درمقابل مرد سپیدمویی نشسته ام که با نوشته هایش جوانی می کند و مثل اکثر جوانان قدیم آبادان خوش پوش است و خوش برخورد. 

- ابتدا بابت پذیرش دعوت خوانندگان خوب و فهیم هفته نامه نسیم جنوب  برای این مصاحبه ازشما تشکرمی کنم. لطفا خودتان را معرفی فرمایید.
- من حبیب کارجو هستم، متولد سال۱۳۳۵ در شهرآبادان. من دریک خانواده پرجمعیت کارگری به دنیا آمدم.
- برای خوانندگان ما از شهر آبادان بگویید.
- ما در محله شاه آباد که یک محله کارگری شرکت نفت و در میان مردمی که شادی های شان را با یکدیگرتقسیم می کردند زندگی می کردیم. آبادان درآن زمان نماد ایران جدید و جوان بود، مردم از همه شهرها با فرهنگ های مختلف برای کار و زندگی به آبادان می آمدند و همین باعث شکل گیری فرهنگی منحصر بفرد در این نقطه از خاک خوب خدا شد. همه همدیگر را می پذیرفتند، کسی به کسی فخر نمی فروخت و تکبر نداشت، هیچ کس نسبت به دیگری حسادت نمی کرد. در میان دوستان ما که بچه کارگر بودیم دوستانی داشتیم که پدران شان ازکارمندان ارشد شرکت نفت بودند که اکثرا ازخانواده های تحصیل کرده و سطح بالایی بودند، همه با هم دوست و برادر بودیم، درمیان مان دوستان مسیحی و اقلیت های دینی دیگری هم بودند. آبادان تنها شهری بود که یک دیوار مسجد را از کلیسا جدا می کرد. روحیه صلح جویی و همگرایی در این شهرموج می زد. مردم نسبت به هم صمیمی بودند و به صراحت می توانم بگویم که آبادان تنها شهری است که بیشترین آهنگ ها و ترانه ها را در وصف آن و مردمانش سروده اند، مردمانی که دراوج داشتن و نداشتن شاد بودند و شادی را با دیگران قسمت می کردند و همین می تواند نقطه اوج فرهنگ یک شهر باشد که آبادان به آن رسیده بود. 
- لطفا ازفضای فرهنگی و اجتماعی آن زمان آبادان هم بگوئید تا برسیم به اصل ماجرا.
- اطلاع دارید که عامل اصلی پیدایش آبادان، پالایشگاه نفت بود. به تبع آن نیروهای فنی و مهندسی آن که همه انگلیسی بودند به این شهرآمدند تا خود را برای یک اقامت بلندمدت در این شهر آماده کنند به همین خاطرشهر آبادان را با معیارهای یک شهر اروپایی ساختند مثل شهر لندن و با یک نقشه و برنامه ریزی حساب شده به طوری که نیازهای یک شهر مدرن درآن دیده شده بود زیبایی و جاذبه هایش آن طور بود که به آن پاریس کوچولو می گفتند. وجود شرکت های خارجی و دفاتر هواپیمایی بزرگ دنیا فرودگاه این شهر را بعد از تهران به دومین فرودگاه بین المللی کشور تبدیل کرده بود. حضورکارکنان انگلیسی سبب ورود مجلات و هفته نامه های انگلیسی زبان به این شهر شد که خود به خود باعث رواج این زبان در بین مردم عادی شده بود.  مسئولین شرکت نفت در هر منطقه یک مرکز تفریحی برای مردم ایجاد کردند، وجود مراکز تفریحی متعدد مانند باشگاه تفریحی قایقرانی، باشگاه ایران، باشگاه اروند که حکم اماکن تفریحی داشت. دیدن  کنسرت خوانندگان، برگزاری جشن ها و مهمانی ها، صرف شام و ناهار، امکان بازی تنیس و شنا در استخر برای همه وجود داشت و همه ساله پذیرای هنرمندان ایرانی و خارجی بود.  درکنار این ها سالن های تئاتر و نمایش، در این شهر ۱۷سینما وجود داشت که مشهورترین آن سینما تاج بود که از یک سینما در انگلیس کپی برداری شده بود. دراین سینماها فیلم های جدیدی که در دنیا به نمایش در می آمد همزمان درآبادان هم به نمایش گذاشته می شد و این فضای شهررا از نظر فرهنگی و اجتماعی از سایر شهرهای ایران متمایز کرده بود. یکی ازاقداماتی که حیف است به سادگی از کنارش بگذریم این بود که بدانید همه ادارات وابسته به شرکت نفت موظف بودند که کتابخانه ای  مستقل داشته باشند. دکه های روزنامه فروشی فراوان حکایت از علاقه و نرخ بالای مطالعه حتی در قشر کارگر را داشت و این خیلی به باز شدن نگرش مردم به مسائل کمک می کرد. 
- لطفا در مورد سابقه و موفقیت های ورزشي تان برای خوانندگان نسیم جنوب بگوئید. 
- من هم مثل بچه های همسن و سال خودم فوتبال را با توپ پلاستیکی و از کوچه پس کوچه های محلات شروع کردم، دوران ابتدایی را در دبستان فروغی سپری کردم و بعد به کارآموزان وسپس به هنرستان فنی خرمشهر وارد شدم. فوتبال من نخستین بار توسط مرحوم زارعی دیده شد و بعد به تیم کارآموزان راه پیداکردم و در نهایت وارد تیم اصلی کارگرآبادان شدم. بازی های من در این تیم خوب به چشم آمد و بعد به تیم منتخب جوانان آبادان و در ادامه به تیم منتخب جوانان خوزستان دعوت شدم و در اولین دوره جام ولیعهد که به نوعی جام جهانی کوچک برای جوانان بود، با زدن پنج گل آقای مسابقات شدم و به تیم ملی جوانان ایران دعوت شدم. جالب این که درآن سری از بازی ها تیم های ملی جوانان برزیل، جوانان یوگسلاوی، جوانان مجارستان، جوانان شوروی، جوانان لهستان، جوانان پاکستان، جوانان ایران، جوانان خوزستان، و تیم آرسنال به عنوان نماینده فوتبال انگلیس شرکت داشتند و من به عنوان آقای گل به فوتبال ایران معرفی شدم.
- چطور به ادبیات و شعر علاقه پیدا کردید؟
 - من در یک خانواده پر جمعیت بزرگ شده ام. خواهر و برادرهای بزرگتری داشتم که دبیرستانی بودند و به خاطر فضا و امکانات فرهنگی خوبی که در شهر وجود داشت، آنها اهل کتاب و مطالعه بودند. همین باعث  شد که من از همان کودکی با تشویق آنها با کتاب آشنا شوم، در ضمن وجود کارشناسان خارجي باعث شده بود که در دکه های روزنامه فروشی مجلات خارجي نیز به فروش برسد.  یکی ازآن مجلات مجله ورزشی شوت بود، من با کمک دیکشنری که در خانه داشتیم بدون معلم کم کم انگلیسی را یاد گرفتم و مجلات ورزشی رامی خواندم. وجود کتاب های ادبی که در خانه بود باعث شد تا  به سمت شعر بخصوص شعر نو گرایش پیدا کنم و با خواندن مجلات آن زمان ابتدا با شعرهای نیمایی آشنا شدم و بعد با شاعری آشنا شدم که در شانزده سالگی دنیای مرا تسخیرکرد.
- ماجرا از چه قرار بود؟
- ماجرا از این قرار بود که از طریق مجلات با شاعری  آشنا شدم به نام منوچهر آتشی، شعرهای آتشی مرا مجذوب خود کرد به نحوی که با لذتی خاصی شعرهایش را می خواندم، همین علاقه باعث شد تا به دنبال راهی بگردم که او را از نزدیک ببینم  و پای شعرخوانی های او بنشینم تا این که خبردار شدم در بوشهر نشست های ادبی برگزارمی شود، اطلاعات دقیق تری را بدست آوردم و به همراه دوستم که هیچ علاقه ای به ادبیات نداشت از آبادان به بوشهر آمدم و در آن نشست ها شرکت می کردم و شب را به هتلی که در کنار دریا  بود می رفتیم و دوباره فردای آن روز به آبادان برمی گشتیم. کسانی که آن زمان مسیر بوشهر تا آبادان راکه به مدت شاید بیش ازهفت، هشت،  ده ساعت بود را به یاد دارند می دانند که آمدن از آبادان در آن سن و سال برای یک نوجوان آن هم درآن جاده خراب و پر دست انداز چه قدرمشکل بود. من رفته رفته با اشعار آتشی بزرگ و بزرگ تر شدم تا این که خبر درگذشت اين شاعر بزرگ را شنیدم. هر طوری که شده بود خودم را برای مراسم خاکسپاری او به بوشهر رساندم و دیدم که مردم با چه شکوهی او را بدرقه کردند.
- بعدها هم بوشهر آمدید؟
- بله، هر موقع که درخود احساس نیاز می کردم، خودم را برسرمزار آتشی می رساندم و با او خلوت می کردم و می دانم که او چه جواهری بود اما متاسفانه با وضعیت بیماری که برایم پیش آمده است مدتی است که فرصت حضور برسرمزارش را پیدا نمی کنم و شما به جای من سلام مرا به ایشان برسانید.
- آیا رابطه شما با فرهنگ و ادب بوشهر به مرحوم آتشی ختم پیدامی کند؟
- نه این طور نیست. من ۳۲ سال از عمرم را در استان بوشهر و در منطقه امام حسن به عنوان رئیس بخش ابزار دقیق درفلات قاره خدمت کردم  در ضمن جامعه ادبی و فرهنگی بوشهر را خوب می شناسم و می دانم که جامعه ادبی بوشهر پر است از چهرهای تاثیرگذاری که ادبیات ایران مدیون آنهاست و بر آن ها اثرگذار بوده اند. من به دفعات کتاب های صادق چوبک و منیرو روانی پور را خوانده ام و با اشعار دکتر حمیدی و علی باباچاهی آشنایی دارم و شعرهای ایشان راخوانده ام. در واقع نقطه ارتباط من با بوشهر فرهنگ اصیل و شخصیت های ادبی ممتاز آنهاست که درکشورمان به خوبی شناخته شده اند. من نوشته های خانم روانی پور را خوانده ام و او برای من به عنوان یک نویسنده، یک زن صادق، شجاع و قابل احترام است.
- جناب کارجو تاثیر ادبیات داستانی و شعر بوشهر را چگونه ارزیابی می کنید؟ 
- من معتقدم که فرهنگ بوشهر با وجود چنین سرمایه هایی که داشته است، علاوه بر این که جنوب ایران را تحت تاثیر خودش درآورده است حرف های تازه ای برای گفتن داشته است که من نوجوان شانزده ساله را وادار می کند که با طی مسافت طولانی به بوشهر بیایم و پای درس این بزرگواران بنشینم. 
-به نظر شما چه چیزی باعث شد تا ادبیات داستانی و شعر بوشهر بر تارک ادبیات معاصر بنشیند؟ 
- من فکرمی کنم که همان صداقت درطرح موضوع، شرایط اجتماعی آن زمان و اصالت نویسندگان و سرایندگان عامل اصلی این بزرگی و فخر ادبیات بوشهر است.
-  آیا آثار چاپ شده ای هم دارید؟
- نه متاسفانه ولی در حال حاضر مشغول تهیه مقدمات آن برای چاپ نوشته هایم هستم که اگر خدا توفیق دهد آن ها را چاپ خواهم کرد. 
- اگر صحبت خاصی با خوانندگان نسیم جنوب این دیرپاترین نشریه جنوب دارید بفرمائید.
- تشکرمی کنم از این که فرصت گفتگو را با خوانندگان خوب شما را پیدا کردم ولی امروز نیاز است که نسل جوان ارزش و جوی شان را بدانند و به اين  نکته اشاره کنم که  من در نوجوانی در شرکت نفت به عنوان کارآموز کار می کردم و هم ساعاتی را در زمین فوتبال تمرین می کردم و هم  درسم را با دقت پیگیری می کردم، تنها جمعه ها وقت استراحت داشتم و این کار سختی بود برای يک نوجوان، اصلا این کار در زمان ما برای همسالان من به نوعی اجبار بود و یاد گرفته بودیم برای رسیدن به موفقیت تلاش کنیم و به همه چیز چنگ بزنیم تا به هدفمان برسیم. توصیه دیگری که دارم این است که به یاد داشته باشند که وارث چه چهره های ادبی  فاخری هستند، با این جادوگران قلم و آثارشان آشنا شوند و سعی کنند ادبیات کشورمان را به سطح ادبیات جهان ارتقاء دهند.

   (هفته نامه نسیم جنوب- سال بیست و چهارم، شماره 986)


نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین