طراحی سایت
تاريخ انتشار: 28 اسفند 1400 - 13:39

 غلامرضا شريفي خواه : مردم بوشهر در قديم طي آداب و رسومي که از ديرباز براي آمادگي عيد سال جديد معمول بود، کارهايي را انجام مي دادند. در دهه هاي سي و چهل ابتدا خانه تکاني که دو هفته قبل از عيد، خانه هاي خود را بعد از يک سال با شرايط سخت آن زمان، تميز مي کردند. ابتدا وسايل هر اتاق در حياط گذاشته...

عيد و تحويل سال نو در بندر بوشهر قديم

نسیم جنوب- غلامرضا شريفي خواه : مردم بوشهر در قديم طي آداب و رسومي که از ديرباز براي آمادگي عيد سال جديد معمول بود، کارهايي را انجام مي دادند. در دهه هاي سي و چهل ابتدا خانه تکاني که دو هفته قبل از عيد، خانه هاي خود را بعد از يک سال با شرايط سخت آن زمان، تميز مي کردند. ابتدا وسايل هر اتاق در حياط گذاشته تا بر اثر تابش خورشيد ميکروب زدايي شوند و ديوارهاي اتاق را با پيش (برگ درخت خرما) پاک و فرش ها با دو روش يا با زدن چوب بر آنها و يا عده اي قالي ها را بطور وارونه در خيابان پهن مي کردند تا با عبور و مرور ماشين ها بر روي آنها خاکش گرفته شود، ديگر وسايل منزل نيز بعد از پاکيزه کردن و گردگيري در جاي خود مي گذاشتند. اينها همگي نشان از ورود ميهماني به نام بهار داشت.

براي شب عيد بايد رفت «سلموني مشهدي اسماعيل» که من مشتري هميشگي او بودم. دکانش سر بازار آهنگريها، کنار عطاري ميرزا احمد که رو به روي جيگر فروشي ممدابريم (آقاي محمدابراهيم ارشدي زاده)، بود. وقتي که روي صندلي سلموني مي نشستي رو به بازار نظاره گر افرادي بودي که به رفت و آمد و يا به کاري مشغول بوده و تعدادي نيز که بيشتر از کارکنان اداره گمرک بودند به جيگر فروشي مراجعه تا صبحانه خود را ميل کنند. آن زمان جيگر سيخي يک قرون و نان دانه اي سي شاهي و با دوغ خوشمزه و معروف (خالو ممد دوغي)، اسماعيل کامران در ليوان بزرگ دهن گشاد مخصوص دوغ، مي ريخت و مشتريها مي نوشيند. در سلموني مشهدي اسماعيل (بوشهر مُد) قبلاً من موهايم مِکينه (ماشين اصلاح قديمي) مي زدم ولي به خاطر سال نو پدرم اجازه داد که موهايم گِسه (موهاي بلند زُلف) بذارم، دو نوع مدل مو بود يکي پهلوني و ديگري کُرنيلي. گفتم عامو صورت من چه مدل بهش مياد؟ گفت مدل موي پهلوني را بايد زد بالا و کرنيلي موها فرق انداخت و يا از طرف راست و يا از چپ و به تو همان کرنيلي قشنگه، او در کارش اوسا و تميزکار بود و در آخر که کارش تمام شد آيينه بهم داد و گفت خودت را نگاه کن. ديدم چقدر تغيير کردم و تو دلم گفتم اي جان! نمي دانم چرا انسان براي اولين بار که گِسه ميذاره احساس بزرگي مي کنه و بعد با کمي روغن زدن به موهام گفت مرخصي و من پنج قرون دادم و ييرون رفتم.

بعد نوبت حمام کردن در خانه شد، مادرم ديگ بزرگي مخصوص حمام  تا نصفه آب ريخت و روي پريمز (پريموس) گذاشت و رفت. در حوضخانه حمام مي کرديم، که در آن جا، چاه همراه بِکرک (چرخ چاه) و دول آب و يک حوض بزرگ بود.

پريمز اولين چراغ خوراک پزي بود که با نفت و تلمبه زدن روشن مي شد که امروزه جايش اجاق پيک نيکي است. آب گرم با آب چاه  مخلوط کرده و با گِل سرشور که از قبل کوبيده و خيس خورده بود سر را شسته و بدن هم با کيسه مخصوص حمام همراه آرد نخود زبر تميز کردم و بعد از شستن کامل با آب چاه، مقداري هم آب شيرين روي خودمان مي ريختيم.

 حالا امشب تحويل سال نو مي باشد، آن زمان سفره عيد بزرگ و هر چه داشتيم علاوه بر هفت سين، چيزهاي نوبر بهاره مانند طاره نخل، کنار محلي، کاهو، باقلا سبزو سبزه به همراه قرآن، آئينه و شمع، تخم مرغ آب پز رنگي و ميوه و شريني ها و تنقلات و شيريني هاي خانگي مانند نان زرد و بي بي گلي  در سفره وجود داشت. در هنگام تحويل سال نو که همه گوشمان به راديو چوبي بزرگ که در اتاق پدربزرگ بود و صداي توپ پادگان نيروي دريايي (نيروي بحريه) که در کنار باشگاه ورزشي ايرانجوان رو به دريا و صداي فيدوس (آژير) غُراب ها (کشتي هاي بزرگ) بود و چه قدر آن لحظة اعلام خبر خوش سال نو لذّت بخش بوده است. گرچه لباس ما بچه ها آن چنان هم کيفيتي نداشت ولي نو و رنگشان شاد بود و کمي گشاد و کفش ها بزرگ که با مقداري پنبه در جلو آن اندازه مي شدند.

از خوشحالي موقع خوابيدن پوشيدني ها کنارمون مي گذاشتيم و کيف مي کرديم. صبح روز عيد، نان و چاي شيرين خورده و خود را شيک کردم و با دوستم اصغري به طرف لوله خرابي (چرخ فلک دستي) حرکت کرديم. راهمان از ميدون اَکبار در محله دهدشتي بود و پس از گذشتن از باسکول مشفقيان و کيچه هاي اطراف، وارد محيط لوله خرابي که ميدون بزرگي بود شديم، اين دستگاه سمبل شادي و نشاط ايام نوروزي براي بچه ها بود. محل آن در کوي جبري که بعداً ترمينال ميني بوس داران خط برازجان شد. آن جا بازاري بود و هر کسي کسب و کاري راه انداخته، اين چرخ فلک دستي از رنگ هاي مختلف و زيبا که با چرخيدن، بچه ها را به طرف خود جذب مي کرد و بچه ها هنگام دور خوردن فرياد شادي سر مي دادند.

هر ده دور يک قرون مي گرفتند. همه خوردني ها موجود بود و بازيهاي يک قرون به چهار قرون معروف، مثلاً ظرف شيشه اي خالي بزرگ که مربوط به قرص هاي نعناع فترمه (بي پرمه) بود پر از آب مي کردند و يک استکان کمر باريک در ته آن قرار مي دادند و از بالا ده شاهي و يا يک قروني مي انداختيم داخل آن، اگر داخل استکان مي رفت برنده چهار قرون مي شديم.

بازي ديگر صفحه دايره شکلي بود که شامل چند خانه رنگي که به وسيله عقربه در وسط آن مي چرخانيدند و اگر نوک عقربه به طرف خانه هر کسي قرار مي گرفت برنده واقعي بود. يک نفري هم که با ميمون (شادي) خود بچه ها را با شيرين کاري خوشحال مي کرد.  يکي هم گاري خرکي داشت که دخترها و پسرهاي کوچک سوار مي کرد و تا پمپ بنزين مي برد و مي آورد و پول مي گرفت. حتي چيزهاي شانسي هم مي فروختند. جوان ها در اطراف آن جا تيله بازي (تيرمايه بازي) به طور  برد و باخت مي کردند.

بازي ديگر مسابقه تخم مرغ بازي بود، که دو نفر سر تخم مرغ هاي آب پز خود را به يکديگر مي کوبيدند و تخم مرغ  هر کسي که شکسته مي شد بازنده بود.

مردم در روز اول عيد بهترين غذاها را مي خوردند خصوصاً مرغ با بلاليت (ويرميشل) يا ماهي شکم پر با باقلا پلو و ترشي محلي و تربچه دسته شمعي بوشهري، عالي!

محل لوله خرابي بعد از آن جا به مکان ديگر اول خيابان مادر جنب مخزن آب سيماني منتقل شد.

 در همان روز اول عيد عصر که من و اصغري به خانه برگشتيم طبق هر ساله در اتاق پنج دري آبوا (پدربزرگ) و بي بي (مادر بزرگ) مي نشستند و همه اقوام به ديدن آنها براي عيد مبارکي مي آمدند و من به دوستم گفتم بيا عيد مبارکي کنيم تا عيدي بگيريم ولي دوستم نيامد زيرا کمرو بود و خودم وارد شدم و از نفر اول شروع به دست بوسي کردم تا چند نفري مانده به آخر، عمه ام خاتون گره مينارش (نوعي روسري) باز کرد و يک تومان عيدي داد. خدا رحمتش کند و خوشحال به طرف اصغري آمدم که تا فردا صبح خرجش کنيم.

روزهاي تعطيلات نوروزي با ديد و بازديدها سپري مي شد تا روز سيزده بدر که مردم به طور چند خانواده اي و با همکاري يکديگر  با وسيله تاکسي هايي به رنگ سفيد و سياه و وانت پيکاپ (شورلت) از صبح زود به اطراف شهر که ديگر سبز و خرم بود به آغوش طبيعت به جاهايي مانند بهمني، باغ ملا، تنگک، جفره عليباش، هليله و ... مي رفتند و با خوشي دور هم بودند و با بازي هاي بومي محلي  تا عصر مي گذراندند و بعضي ها هم چند روزي به شاهزاده ابراهيم برازجان براي سياحت و زيارت مي رفتند و هم چنان مثل يک خانواده با دوستي و صميميت  در کنار هم خوش بودند. يادش بخير.

(هفته نامه نسیم جنوب، سال بیست و چهارم، شماره ۹۹۶)


نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین