طراحی سایت
تاريخ انتشار: 28 آبان 1402 - 14:17

 محمد لطفي : نگذاريد تلخيها و نارواييهاي ساليان طولاني عشق ورزيدن به هنر و ديار خود چه سختيها که تحمل نکردهاند به بيمهري، رها شوند. اين شهر خسته را دريابيد، يادتان باشد وقتي در هر جامعه هنرمند خسته باشد، اين خستگي پيکره يک شهر را در برميگيرد، کمي نشاط با چاشني مهر آييني به فرزندان اين شهر اميد را در رگارگ کوچههاي بوشهر رخوت را از در و ديوارش بزداييم..

با هياهو نميتوان بر ضعفها چشم پوشيد...

نسیم جنوب - محمد لطفي - نويسنده وکارگردان

فردا وقت سزارين موش همسايه است، اين را گربه به تولهاش فاکس کرد، پاکبانها ته مانده مرا بار ماشين زباله ميکنند، و من لابلاي نوشتههايم به قطاري فکر ميکنم که هيچگاه به بوشهر نرسيد و ما ميان حرمت آوازهاي خيالي مسافرانش، روي ريل تنهايي که خميازه ميکشيم، خاطرها گاهي مثل علاالدين دولوکس قديمي اشک آدم را در ميآورد، و من از خيابانهاي جديد خاطره ندارم، نه باد آواز ميخواند، نه باران ميرقصد، نه سهم زندگي با کوپنهاي باطله ميشود خريد، تنها مينويسم و بعد نوشتهها را آتش ميکشم و دلم برايشان ميسوزد، به خداي رنگين کمان و قهوه تلخ فکر ميکنم، بوشهر پر از بيلبوردهايي است که از ابتلاي تنهايي مدرنيسم ميگويد، هي ميخواهم خودم را مجاب کنم که روياهايت را رها مکن، درختان ايستاده در سرما طروات بهار را خواهند ديد، اما اين حرفها مال توي فيلمهاي سينما فانوس است، آنهم دوراني که با دو تک توماني ميشد بليط و ساندويچ و نوشابه فانتا خريد، جاشويي که خانهاش تا دريا دو قدم است اما ماهي را به قيمت کات کردن خيلي چيزها از سفره ميخرد، يا آن کودک کار و بانويي که مردش دچار اپيدمي اعتياد الان مستراحهاي زندان را تي ميکشد، سهمشان از زيستن چيست؟ اگر اين سکوت تکوين خواناترين ترانه نيست پس چيست؟ ما راه خانه را گم کردهايم، ميان اينهمه پنجره نشاني از زندگي نميبينم، اصلا توجه کردهاي آدما دستها را زير فکشان زدهاند، از پشت پلک بوشهر در پکهاي عميق سيگار با کلينکس اشک چشم شيشه پنجره را پاک ميکنند، زخمهاي مردم دهان گشوده است، و شهرداري به لکهگيري آسفالتها ميپردازد، همه دست بر زانوان اندوهيم، ما نسلي بوديم که بر خلاف لکلکها به هم هي لکه چسبانديم، و دلمان ميخواست مثل زنبورها هميشه در ماه عسل باشيم، درست در اقليم شقايق زاران تاريخ به دقالباب آدمهايي که براي اين شهر دل ميسوزانند پاسخ نداديم، ما به رواج رويا فکر کرديم، به سوت قطاري که هنوز نشنيدهايم، به وعدههايي که هيچگاه نباريدن و ما چترها را بستيم، زنده ماني را مشق ميکنيم، انگار براي فردا هيچ طرحي و ترفندي در انبان ما نيست، برايمان مهم نيست بوشهر هزاره سوم چالشهاي معاصر شهرنشيني از منظر پسا نوگرايي را نميبيند، و مگر آيا از منظر جامعه شناسي نه اينکه ما شهر را ميسازيم و شهر ما را؟ بوشهر، شهرما ، شهر هزارههاي دور ديار افسانه و آيينهاي ماندگار، چشم آبي باستاني ازل تا فرداي ابد. بوسهگاه همواره خورشيد است، ما خويشاوند همه درياهاييم، اين شهر تبدار بيقرار را به پاشويه عمران آبادي و نشاط ره نشان شويم که بيش از هر وقت ديگر محتاج به اين نوع نگاه برنامه محور است، دعوت از سخنراناني که به جاي راهکارهاي رفع معضلات، شهرنشيني و بهداشت حتي آب آشاميدني و اينکه تا دوسال ديگر خيابانهاي بوشهر همه پارکينگ ماشين خواهند شد بدون طرح و انگيزه. اينگونه بتاخت دولتهاي قبل را به فحش و ناسزا ميگيرند و پدران و مادراني که براي معنويت، فرزندان خود به اينگونه مجالس ميبرند جز آموزش پرخاشگري و ناسزا شنيدن رايگان، چه ره توشهاي برميگيرند، آنسوتر اما جوان و نوجوان، به تکلم واژههاي ناب ناسزاهاي آقايان  ميخندد... و دنياي سياست را همان تام و جري ميپندارند، و ما هنوز ندانسته با خودمان چند چنديم!! سالهاي متمادي است که اين مردم  از حسرت ذخاير گنجي که روي آن به رنج نشستهاند، ساختن را به شما سپردهاند تا با خلق زيباييها  برايمان سازي از جنس روحنوازي و اميد بنوازيد، چه خيال باطلي که سازتان ناکوک است. افسوس که بگويم بازيار باديم در اين روزهاي بد گذر روزگار که فشاري بيسابقه بر رفتار و اخلاقيات براي نسل تشنه جوان وارد کرده، بس ما را نگران ميسازد چرا افق آينده به اين بندر تغيير نميکند، بي تعارف و منت، به غير از تعدادي هنرمندان عاشق که رسالت هنر  بر دوششان از هستي خويش گذشتهاند و احياگر ته مانده هر آنچه بنام ميراث در اذهان آحاد اين ديار به يادگار مانده است، کجا برنامهاي فراگير براي جامعه هدف بکار گرفتهايد، اميد ميرفت فرزندان جاشوان و ملاحان حمايت شوند به دل، اما متاسفانه اينگونه نشد، نگذاريد تلخيها و نارواييهاي ساليان طولاني عشق ورزيدن به هنر و ديار خود چه سختيها که تحمل نکردهاند به بيمهري، رها شوند. اين شهر خسته را دريابيد، يادتان باشد وقتي در هر جامعه هنرمند خسته باشد، اين خستگي پيکره يک شهر را در برميگيرد، کمي نشاط با چاشني مهر آييني به فرزندان اين شهر اميد را در رگارگ کوچههاي بوشهر رخوت را از در و ديوارش بزداييم، کاش کساني را دعوت کنيم تا سرانه خواندن کتاب را برايمان هجي کند، چرا نبايد به رفتارهاي جمعيامان توجه شود، آمار طلاق را ديدهايد؟ معضلات اجتماعي را رصد ميکنيد؟ اين شهر پر از زخمهاي پنهان است، يک شهر خواستههاي خود را به دستان شما دخيل بسته است، کي و کدام شورا قراراست از اينهمه نگاه خستهنگر، دست بردارد؟ شوراي شهر چهقدر اين تفکر برايش مهم است؟ اروپا با چهارصد و پنجاه مليون نفر، شانزدهونيم متر براي هر فرد فضاي ورزشي دارد، در ايران ما يک و نيم متر، بوشهر ما کجاي اين معادله است؟ بحث در مورد فرهنگ و هنر که ديگر جاي خود دارد... فقط بايد اميد داشت که ظرف ظريف فرهنگي را به سنگ بيفرهنگي نشکنند... اينها را براي مسئوليني مينويسم تا بدانند با عبا و ردا و قبا و فحاشي به اين و آن در شهري که تعامل اديان و اقوام مختلف در کنار هم زبانزد خاص و عام در حافظه  تاريخي تاريخ ثبت است بدانند، ما چايامان را با خداي خود مينوشيم، و شما همچنان به قصه هابيل و قابيل بچسبيد!

(هفته نامه نسیم جنوب سال بیست و ششم، شماره 1062)

برچسب ها:
محمد لطفي

نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین