طراحی سایت
تاريخ انتشار: 13 آذر 1402 - 10:28

حميد آب آذر: پرويز  گفت چهار _ پنج ساله بود که پدرش محدِ عبدوي جط در آن ماجراي معروف کشته مي شود. محد عبدوي جط از شورشيان  و ناراضيان منطقه دشتي و بلوک بوشکان(بخش بوشکان فعلي)  که عليه خوانين زمانه خود سر به شورش برداشته بود. روزي دشمنان وي را غافلگير کرده و در خانه کپري اش با شليک گلوله اي او را کشته بودند...

پسر عبدوي جط، سر منوچهر آتشي را شکسته بود

حميد آب آذر

ارديبهشت يا خرداد سال 1384 بود. با دوستي براي يک سفر کاري از بوشهر به خاييز رفتيم.  خاييز منطقهاي کوهستاني، زييا با چشمه سارهاي جوشان در شرق شهر اهرم است. اهرم مرکز شهرستان تنگستان است.

از ميزبان درباره پيرمردي که آن سوي جاده در کپري زير سايه درختان نخل زندگي مي کرد؛ پرسيدم. او گفت آن پير مرد نامش پرويز و نام خانوادگي اش خواب سنگين، پسر محمد عبدوي جط معروف به «محد عبدو» است. از اينکه گفت پسر عبدوي جط تعجب کردم.  يک محاسبه سرانگشتي از  تاريخ مرگ عبدوي جط در سال 1313 شمسي  کردم و حدس زدم  بايد آخرين فرزند محد عبدوي جط باشد.«عبدو» نام پدر «محد» است.

به همراه دوستم به آن خانه که همان کپر پيشي آقاي خواب سنگين باشد رفتيم. به گرمي از ما استقبال کرد. اگر چه بساطي در آن کپر جز حصيري و صندوقي قديمي و کتري و فلاسک چايي و...  نبود؛ اما پيرمردي آراسته بود.  لباس تميزي بر تن داشت. صورتي تقريبا روشن داشت با موي سر و ريشي کوتاه شده با ماشين. عکسي از وي گرفتم که متاسفانه به دليل خراب شدن حافطه کامپيوتر، آن عکس را از دست دادم.

پرويز خيلي خوش کلام بود. صداي دلنشيني داشت. دو ساعت براي ما از خاطرات تلخ و تلخ و تلخ و اندکي شيرين گفت. 

پرويز  گفت چهار _ پنج ساله بود که پدرش محدِ عبدوي جط در آن ماجراي معروف کشته مي شود. محد عبدوي جط از شورشيان  و ناراضيان منطقه دشتي و بلوک بوشکان(بخش بوشکان فعلي)  که عليه خوانين زمانه خود سر به شورش برداشته بود. روزي دشمنان وي را غافلگير کرده و در خانه کپري اش با شليک گلوله اي او را کشته بودند.

منوچهر آتشي شاعر نام آور ايران با سرودن شعر زيباي «ظهور» نام او را در تاريخ شورش و عصيان جهان، جاودانه کرد. با اين توضيح که، در اين داستان کسي که شورش مي کند و کشته ميشود محمد معروف به محد است نه عبدو ولي شاعر  حتما به دليل آهنگين بودن و نامتعارف بودن ترکيب، به جاي محد، «عبدوي جط» را برميگزيند.

 عبدوي جط دوباره ميآيد

 بر سينهاش هنوز مدال عقيق زخم

 از تپههاي آن سوي گزدان خواهدآمد

 از تپههاي ماسه که آنجا ناگاه

 ده تير نارفيقان گل کرد

 و ده شقايق سرخ

 بر سينه ستبر عبدو

 گل داد

 

پرويز گفت چهره پدرش را به ياد ندارد. ولي تصويري مبهم و هولناک از شيون خواهران، مادر و ديگر زنان در روز کشته شدن پدر، در ذهنش نقش بسته است.  پرويز  و برادر بزرگتر از خودش، از زن چهارم عبدو بودند.

آن شعبانعلي پسر اول محد عبدوي جط از زن اول عبدوست که منوچهر آتشي در شعر ماندگار «ظهور»  با او سخن گفته است.

 هي هاي هو

 شبانعلي عاشق

 آيا تو شيرمزد شاتي را

 آن ناقه سفيد دو کوهان خواهي داد ؟

 شهزاده شترزاد

 آري شبانعلي را

 زخم زبان

 و آتش نگاه شاتي بي خيال

 سرکوفت مداوم جط زادي

 و درد بي دواي عشق محال

 از استر چموش جواني

 به خاک کوفت

 

شرح خاطرات وقتي به منوچهر آتشي رسيد؛ پرويز گفت؛  پدرم که کشته شد؛ هر يک از زنان عبدو با بچه هاي خود از ترس دشمنان که به ما بچه ها هم رحم نمي کردند، به خانواده اي پناه بردند. پرويز در ادامه گفت: مادرم، من و برادرم را برداشت و به خانه  محمد جعفر، پدر منوچهر آتشي در روستاي دهرود پناه برد. خانواده  آتشي خصوصا مادر منوچهر  آتشي با ما به مهرباني رفتار مي کردند.  مادرم در کارهاي خانه به خدمه کمک مي کرد و من با برادرم با پسرهاي محمد جعفر آتشي که تقريبا هم سن و سال بوديم بازي مي کرديم.  روزي در هنگام بازي،  به اشتباه سنگي پرتاب کردم که سنگ به سر منوچهر خورد و سر منوچهر شکست و خون جاري  شد.

ناگهان  منوچهر و برادرانش به سمت من هجوم آوردند. من در حياط از آنها مي گريختم  و برادران خشمگين به دنبال من مي دويدند.  دنبال پناهگاهي مي گشتم که چشمم به مادر منوچهر افتاد.  به دامان او پناه بردم. مادر منوچهر مرا چون فرزندي در آغوش گرفت و به پسرانش نهيب زد که مبادا بخواهيد گزندي به پرويز برسانيد. پرويز هم پسر من است. پسران  محمد جعفر که از مادر حساب مي بردند مرا رها کردند.

پرويز  گفت چند سال بعد خانواده  محمدجعفر آتشي به چاهکوتاه کوچ کردند و من، برادر و مادرم دوباره آواره شديم.

پرويز در ادامه براي ما از روزگار سخت خود گفت. او فرزندي نداشت؛ بعدها شنيدم که سال 87 در تنهايي درگذشته است.

به هنگام خداحافظي وقتي به پرويز گفتم دوست داري منوچهر آتشي را ببيني؛ بسيار خوشحال شد و گفت؛ کلبه فقيرانه من کجا و شاعر بزرگ ايران کجا. اشک از چشمانش جاري شد. از او خداحافظي کرديم و به بوشهر برگشتيم.

طاقت نياوردم تا به خانه رسيدم به تلفن خانه منوچهر آتشي زنگ زدم.  آتشي نه فقط من که اکثر شاعران جوان را بدون تکلف مي پذيرفت. برايش شعر که مي خوانديم با حوصله گوش مي داد و نکته هاي ادبي  لازم را بيان مي کرد.

تلفن را برداشت با آن صداي خش دار دلنشينش گفت بفرماييد. خودم را که معرفي کردم گفت به به هم ولايتي عزيز از رودفارياب چه خبر از تنگ ارم بگو و...

رودفارياب،  تنگ ارم و دهرود از روستاهاي بخش ارم شهرستان دشتستان است.

آتشي جوياي حال برخي از اهالي آنجا که هم سن و سال خود و يا بزرگتر از خودش  بودند؛ شد.  من شرحي مختصر از زنده بودن يا مرگ آن افراد  به وي دادم.  شاعر کوهستان هنوز به دهرود عشق مي ورزيد. دهرود اکنون در تقسيمات کشوري از روستاهاي بخش ارم دشتستان است. آتشي در ادامه گفت؛ آخرين بار اواخر دهه هفتاد يک بار به ديدار دايي زادگان خود رفته است.  دايياش مرحوم آقا داريوش معروف به «آ داريوش» را بسيار دوست مي داشت.

آتشي گفت وقتي که بعد از چند دهه به خانه پدربزرگ خود رفته، ديده که هنوز خانههاي خشتي  و حياط خانه اي که کودکي خود را در آنجا گذرانده بود، باقي مانده است. و من در ميان کلامش سطر اول اين شعرش را خواندم:

 هنوز آنجا خبرهايي است

 هنوز آن سوي کوه آوازهايي ساده مي خوانند

 که خورشيد

 درنگي مي دهد از پشت نخلستان

 غروب غربت باز بيابان را

 هنوز آنجا سوال چشم

 را در پهندشت بهت

 هزاران پاسخ وحشت فزاي سرب و آهن نيست

 هنوز آنجا سخن اندک سکوت افزون

زمين زندگي کردن فراوان يک وجب خاک زيادي بهر مردن نيست

و آتشي آهي کشيد گفت: هاا هنوز آنجا خبرهايي است.

ماجراي رفتن به خاييز و گفتگو با پسر محد عبدوي جط را خدمت استاد گزارش کردم.

با تعجب پرسيد مطمئني پسر محد عبدوي جط بود. گفتم در آن منطقه آدم نام آشنايي است.  همه اهالي او را مي شناسند. استاد کمي ترديد داشت.  خنديدم و گفتم البته پرويز يک نشانه هم داد و آن اينکه گفت در کودکي سر شما را شکسته است.  آقاي آتشي اين را که شنيد گفت: خودشه خودشه. درست گفته و گفت اين روزها تهران کار دارم دو  سه ماه ديگر به بوشهر مي آيم؛ يادت باشد وقتي آمدم يا من را به خاييز ببر تا او را ببينم يا او را به بوشهر بياور.

مشتاقانه گفتم چشم استاد هر جور شما راحت باشيد.

متاسفانه ديدار منوچهر آتشي  شاعر شعر زيبا و ماندگار  «عبدوي جط»  و پرويز پسر محد عبدوي جط در اين دنياي فاني صورت نگرفت. منوچهر آتشي در پاييز 1384به ناگهان در پي يک بيماري درگذشت.

اين آخرين باري بود که من صداي شاعر «اسب سپيد وحشي» را شنيده ام هنوز.

برچسب ها:
منوچهر آتشی

نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین