طراحی سایت
تاريخ انتشار: 13 آذر 1402 - 10:28

عليرضا مشايخ : مهمترين ويژگي البته در اين است که سفر بايد ما را به فکر کردن در مورد آنچه ميتواند در ما تغيير دهد دعوت کند و بنابراين اگر از مونتين بپرسيم که چرا اينهمه مسافرت کرده است؟ او پاسخ خواهد داد که من بخوبي ميدانم از چه چيز فرار ميکنم اما آنچه در انتظار است، را بايد ببينم!...

 



ميشل دو مونتين و هنر سير و سفر

عليرضا مشايخ - پاريس

آيا شما نيز براي فرار از ملال زندگي تکراري، سفر را به عنوان يک پيشنهاد براي بهبود اوضاع خود مطرح ميسازيد؟ اگر آري! احتمالا به فيلسوف بزرگ فرانسوي «ميشل مونتين» شباهت داريد!

ميشل دو مونتين ( 28 فوريه 1533 - 13 سپتامبر 1592) در کتاب جستارهايش که براي اولين بار در سال 1580 م به چاپ رسيده، به موضوعات متنوع انساني پرداخته و آنها را به تفصيل مورد بحث قرار داده است. اين فرم ادبي در قرن شانزدهم و پس از چاپ اثر مونتين، توجه شاياني را برانگيخته و به نسبت جهان آنروز فرمي مدرن تلقي ميشده؛ فرمي ادبي    که بر رابطه متقابل بين نويسنده و ديگران و موضوعاتي مورد علاقه دو طرف مبتني است.

با مطالعه جستارها (بويژه جلد سوم) متوجه علاقه مونتين به سير و سفر ميشويم اما قبل از اين نيز در جلد اول و در فصلي با عنوان «درباره نهاد کودکان» (فصل بيست و ششم) مونتين ارزش آموزشي سفر را گوشزد ميکند و در جلد سوم ، فصل نهم، آنرا دوباره مطرح، و ديدگاه خود را در اين باب ارائه مينمايد.

مونتين در اين فصل خود را عاشق سفر ذکر ميکند و ما ميدانيم که مسافرتهاي زيادي نيزداشته اما نبود ياداشتهايي در اين زمينه، گمان وجود مطلب نوشته شدهاي توسط او را باطل مينمود تا اينکه در سال 1770 کشيشي به نام «جوزف پرونيس» که در حال نوشتن تاريخ محلي پريگور (واقع در جنوب غربي فرانسه) بود، مجموعه دستنويس مونتين درباره مسافرت هيجده ماههاش از 1580 تا 1581 به آلمان، سوييس و ايتاليا را در ميان اسناد و در حاليکه در يک صندوقچه قرار داشت، پيدا نمود! نسخه دستنويس در سال 1774 منتشر شد، يعني تقريبا دو قرن بعد! و بعد از چاپ کتاب، نسخه اصل دوباره مفقود گرديد! (پدر مونتين نيز خاطرات مسافرتي خود را نگاشته بوده که مفقود شده است) کتاب به ما اجازه ميدهد که نويسنده را روزانه بر روي نقشه اروپاي اواخر قرن شانزدهم دنبال نماييم. هم جستارها و هم خاطرات مسافرت، چگونگي يک مسافرت موفق را شرح ميدهند.

مهمترين ويژگي البته در اين است که سفر بايد ما را به فکر کردن در مورد آنچه ميتواند در ما تغيير دهد دعوت کند و بنابراين اگر از مونتين بپرسيم که چرا اينهمه مسافرت کرده است؟ او پاسخ خواهد داد که من بخوبي ميدانم از چه چيز فرار ميکنم اما آنچه در انتظار است، را بايد ببينم! 

از نظر او اين هنر سير و سفر است: «آنچه در اعماق وجود، ما را وادار به مسافرت ميکند، ناداني است!  اگر از قبل همه چيز را ميدانيم پس سفر چه فايده اي دارد؟!»

با توجه به تاملات فيلسوف، سفر يک مواجه دو گانه است و از اين لحاظ براي آن ارزش قائل بوده: «مواجهه با ديگران و سپس مواجهه با خود! حکمت مسافرت در واقع در اين نهفته است که نميدانيم با چه چيزي روبرو خواهيم بود و همين جهل، سرنوشت سفر را در هالهاي از ابهام فرو ميبرد! ابهامي که به مرور و با فهم ايدههاي نوين و طبايع مختلف، ما را غني ميسازد».

ذهن انسان به صورتيمداوم توجهي نامحدود به شناخت ناشناختهها و چيزهاي جديد دارد و اين فعاليت ذهني را ميتوان با مسافرت اقناع نمود. مونتين عقيده دارد که در سفر به طور مداوم تنوعي بسيار از زندگيها، نظرات و کاربردهاي ذهني را پيش روي خود داريم که ميتوان آن را کلاس درسي مهم يافت.

او خود مسير مسافرتش را بگونهاي انتخاب ميکند که حتما از شهرهايي که بر اثر جنبش رفرم مورد حمله قرار گرفته بودند، بازديد نموده و با مردمان آنجا گفتگو نمايد. براي مثال ميتوان از شهر «مو» (نخستين شهر مورد بازديد در فرانسه ) نام برد که بنا به گفته مونتين خسارات زيادي متحمل شده بود.

گفتگوهاي بيپايان او با مبلغين پروتستان در مسير رسيدن به ايتاليا شاخصه اصلي شناخت ناشناختهها بوده و از اين گفتگوها ميتوان به تقسيمبندي رفرميستها به زوينگلين (که شاخه ديگري از کالوينيسم بوده) و مارتينيسمها (که شاخه ديگري از لوتريهاست) پي برد.

در شهر «بادن» پنج روز ميماند و با کنجکاوي رفتارهاي اخلاقي و فرهنگي را زير نظر ميگيرد و در نهايت به اين نتيجه ميرسد که منحصر بودن جامعه به يک دين و يک دولت، عقايد را سفت و سخت کرده و مجالي به تساهل نميدهد زيرا سفت و سخت شدن عقايد، آنها را از نفوذ باورهاي بيگانه ميترساند! پس راه حل براي جلوگيري از تماميت خواهي ديني چيست؟ به نظر او ترکيبي از متفاوتترين عقايد (اينجا جهتگيريهاي مذهبي) ميتواند بهترين راه براي اداره جامعه و خروج از مفهوم تماميت، مطلقيت و فناتيسم باشد. مونتين هيچگاه از فکر کردن به بهترين راه براي همزيستي اديان دست نميکشد! به ويژه پس از جنبش رفرم ديني!

سفر به مکاني ديگر، دعوتي است براي اينکه خودتان براي ديگران غريبه شويد! وقتي بهمکان جديد ميرويد شما بيگانه خواهيد بود و آنچه مهم است اينکه در نهايت همه در يک خط مساوي قرار ميگيرند، همه خودشان را در اين نگاه جديد بمانند تفسيري از امتياز انساني ميدانند. او در برخورد با ديگران اثري از شووينيسم و يا راسيسم در خود نميبيند، و ديگران را بربر ندانسته، امتيازي بيشتر براي خود قائل نيست! بقول خودش ميتواند ديگري را بمانند هموطن در آغوش بگيرد! و اينجاست که وجهه سيويليزه خود را در همساني انسانها جلوهگر ميسازد. اومانيسم اين درس را به او آموخته و خود نيز يکي از بزرگترين اومانيستهاي زمان خود است.

انساني بيگانه (در مکاني ديگر)  در سرزميني جديد و فرهنگي ديگرگون به مسافر، معناي جديدي را آموزش ميدهد که همانا نسبيت فرهنگي نام ميگيرد و اين نسبيت، انسان بيگانه را آماده تساهل مينمايد. درک ضرورت تساهل تنها از نسبيت فرهنگي نشات ميگيرد. وقتي شما به عنوان يک فرد به فرهنگ خود با نگاهي مطلق نمينگريد و فرهنگهاي ديگر را نيز مورد دقت و مطالعه قرار ميدهيد، قائل به نسبيت فرهنگي هستيد و همين ميتواند سبب کم شدن تنشهاي انساني گردد.

مونتين هيچ ديدهاي را بدون سخن نميگذارد! او نه «ونيز» را دوست و نه «فلورانس» را و «روم» خاطرش را آزرده مينمايد، زيرا در هنگام ورود به شهر، جاودانه کتابهايش توسط مرزبانان مورد دقت قرار گرفته که مبادا در آن ميان، تعلقي به رفرم ديني وجود داشته باشد. او اين بازرسي را نمونهاي از انگيزيسيون ميداند!

توجه مونتين فقط به مطالعات معرفت شناسانه و فرهنگي جلب نميشده بلکه همه جزييات شهرهاي مورد بازديد را ذکر کرده است، بنابراين تعجب نخواهيم کرد اگر بنويسد: «نه در بال سوييس و نه در ونيز  و نه در هيچ شهر ديگر ايتاليا، زنهاي زيبا ديده نميشوند» (عجيب است). ظاهرا براي ديدن زيبايي زنان، کليسا و روز يکشنبه بهترين زمان بوده است. او البته از پوشاک زنان ونيزي تعريف ميکند ولي براي زنان بال هيچ زيبايياي قائل نيست. در اين زمينه امتياز را به فرانسويها ميدهد!  مونتين از کيفيت هتلها، سرو غذا در هر مکان جديد، پخت غذا، واقعيتهاي زندگي روزمره، استفاده از ساعت ديواري در برخي از شهرها در سوييس، ساخت کانالهاي چوبي براي انتقال آب و باغهاي مختلف و گونههاي متفاوت فرهنگي در هر منطقه سخن ميگويد.

مسافرت با مونتين برگشتي نيز دارد و اين لحظهاي است که همه جهان اطرافي را که ترک کرده بودي (خانواده، دوستان و مکان) در برگشت دلپذيرتر مييابي! آيا زيبا نيست؟! 

 

 

مرتبط:
» تولد مدرنيته در فلورانس [حدود 1 سال قبل]
برچسب ها:
عليرضا مشايخ

نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین