طراحی سایت
تاريخ انتشار: 27 بهمن 1402 - 20:42

برادر جمپولوي (دوقلو) من (ابراهيم هوشيار) / علاقه و دلبستگي‌اش به بوشهر را حفظ کرده بود (دکتر رسول هاشمي) / براي پرويز هوشيار عزيز ( دکتر رضا معتمد) / اسمي مترادف با فرهيختگيِ يک انسان و خادمِ امور فرهنگي، ادبي و هنري (حسين طالبي) / صحنه گردان جلسات بوشهري‌هاي مقيم مرکز (ابراهيم ميگلي‌نژاد) / و خزاني ديگر در بوستان علم و هنر و انديشه بوشهر (خورشيد فقيه) / پرویز هم پرید (عبدالمجید زنگویی)/ ماجراي آن دوربين هشت ميلي متري (هاشم هاشم‌زاده)، سال‌هاي سخت و سخت‌تر (فريده كاردانى)...

 



درگذشت پرويز هوشيار؛ نويسنده و هنرمند متعهد و دلسوز بوشهري 

شادروان     پرويز هوشيار، انساني فرهيخته، فداکار، باسواد، هنرمند، نويسنده و آموزگاري توانا بود. وي بعد از فارغالتحصيلي و اتمام دوره سربازي، براي خدمت به جوانان شهر و استانش، به سمت دبيري، در آموزش و پرورش بوشهر استخدام شد. آموزش به شاگردانش را با عشق و علاقه شديدي به عهده گرفت که در نتيجه اين تعهد و تلاش، چهرههاي سرشناس و فرهيختهاي پرورش يافتند. گرچه در اين راه زير فشار و تهديدهاي زيادي قرار داشت، اما به کار خود ادامه ميداد. افراد بدانديش، لحظهاي او را آرام نميگذاشتند تا اينکه اقدامات آنان به نتيجه رسيد و وي از آموزش و تدريس منع شد. او از قبل از انقلاب، به حرفه عکاسي و فيلمبرداري علاقه داشت و از بنيانگذاران سينماي آزاد در بوشهر بود. نتيجه فعاليت هنري وي در آن سالها، ساخت چند فيلم مستند 8 ميليمتري بود. درد و رنج مردم، خصوصا همشهريانش او را عذاب ميداد و سعي ميکرد آن را در قالب فيلم و عکس بيان کند. ‎‎ از پايهگذاران انجمن بوشهريهاي مقيم مرکز بود و سعي زيادي در برپايي جلسات و رفع مشکلات همشهريان خود مينمود. در مقابل دوستانش فداکاري زيادي نشان ميداد. رابطه و دوستي نزديکي با زندهياد منوچهر آتشي داشت و بيشتر وقت خود را در مصاحبت با وي ميگذراند. پس از مرگ آتشي نيز تلاش زيادي براي دفنش در بوشهر کشيد و همواره يک پاي ثابت مراسم سالکوچ آتشي بود. ‎‎اهل مطالعه و نوشتن بود، در چند سال گذشته و در ابتداي بيماريش، با رفتن به مناطق دور افتاده استان بوشهر، به جمعآوري مطالب، اسناد و تهيه عکس پرداخت که متاسفانه با شدت گرفتن بيماريش، اين نوشتهها و مطالب، نشر نگرديد. نسيم جنوب درگذشت اين نويسنده و پيشکسوت هنري بوشهر را خدمت خانواده داغدار ايشان و اهل فرهنگ و هنر تسليت عرض ميکند.

 

هنرمند و داستاننويس بوشهري درگذشت

پرويز هوشيار، هنرمند و داستاننويس بوشهري بهدنبال تحمل يک دورة طولاني بيماري در 72 سالگي درگذشت.

به گزارش خبرگزاري کتاب ايران (ايبنا) در بوشهر، اين نويسنده و هنرمند جنوبي که از بنيانگذاران سينماي آزاد در بوشهر و پايهگذاران انجمن بوشهريهاي مقيم تهران بود، متولد سال 1330 در بوشهر بود که پس از کسب ديپلم از دبيرستان سعادت بوشهر در دانشگاه مشهد پذيرفته و با کسب ليسانس روانشناسي از اين دانشگاه دانشآموخته شد.

هوشيار بخشي از عمر خود را وقف تدريس در دبيرستانهاي بوشهر کرد.

وي از دوران دانشجويي به عکاسي و تئاتر پرداخت و فيلمهاي کوتاه هشت ميلي متري «تبعيض»، «روزه گدابي» و «عروسي خواهر» را ساخت. از هوشيار تاکنون مقالات ادبي و اجتماعي بسياري در نشريات مختلف به چاپ رسيده است. او مجموعهداستان «تيمسار مدير» را که حاصل تجربههاي شخصي خود در دهه چهل است، در سال 1391 منتشر کرد.

پرويز هوشيار اين مجموعه داستان را با شش داستان کوتاه در سال 1391 به همت نشر «ليان» منتشر کرد. اين اثر دربردانده داستانهايي به نامهاي «شکار ميگ»، «تيمسار»، «مدير»، «حشر»، «رؤياي دريايي»، «دلتان ميخواهد چکاره شود» و «غلو علفخوار» است.

نويسنده در مقدمه کتاب هدف از نوشتن اين داستانها را نشان دادن واقعيت وضعيت دوران پهلوي دوم و بيان پارهاي از ناملايمات فقر و فلاکت و ستمهاي اعمال شده به مردم در آن دوران ذکر کرده است. فضاي اغلب داستانهاي اين مجموعه بوشهر است و طبقات فرودست جامعه قهرمانان آنها هستند که مورد ظلم قرار گرفتهاند و در بيشتر موارد شيوه تعليم و تربيت آن دوران محور داستانها است. 

 

 

برادر جمپولوي (دوقلو) من 

ابراهيم هوشيار

- مرد ! من حامله ام نميتونم روزه بگيرم بچه تلف ميشه.

- روزه از واجباته سعي کن هر طور شده انجامش بدي.

-تو اين گرماي بوشهر  بخدا بچه داغون ميشه.

- من از مجتهد هم سئوال کردم ميگه بگيره ثواب داره... .

وچنين شد، پسري زيبا و نحيف بدنيا آمد و اين ضعف تا پايان عمر با او بود. زمان گذشت  برادرش  به دنبال او به دنيا آمد و ايندو با هم بزرگ شدند. هميشه همراه، و برادر بزرگتر الگوي برادر کوچکتر هم بازي بودند  و بزرگ ميشدند.

- تو اول بپر.

- خيلي بلنده،  من هنوز درست شنا بلد نيستم

 وآن شد که با هم به دريا پريدند. 

اينقدر در کنار هم و با هم بودند که يکي بودند. همه تصور ميکردند دوقلويند.

با شروع  مدرسه و گام نهادن در يک راه مشترک همدلي ادامه يافت، مسير دوگانه روزانه رفت و برگشت به مدرسه و دلمشغولي هاي مسير، پيوند را محکم تر ميکرد. برادر بزرگتر، پرويز، کوشا و درسخوان بود مدام کتاب ميخواند و همچنان الگوي برادرخود بود. در دبيرستان کوشا بود و به عکاسي و فيلمبرداري علاقمند شد، با دوربين عکاسيش مدام از سوژههاي مردم شناسانه عکس ميگرفت و در لابراتوار کوچکي که در منزل بپا کرده بود، خود عکسها را ظهور و چاپ ميکرد، علاقه به فيلمبرداري قدم بعدي او بود. با پيگيري و مشقت بسيار دوربين سوپر هشتي تهيه کرد و به ساخت فيلمهاي مردمي و فولکلور مشغول شد، ورود او به دانشگاه مشهد و مشاهده دنياي شگرف علم و هنر اورا متحول کرد علاقه به تئاتر در او زنده شد وتا پايان با او همراه بود، از تشويق برادر کوچکتر به سعي در ورود به دانشگاه کوتاهي نميکرد.  رشته دانشگاهي و علاقه به آموزش او را دبير کرد و موفق بود و مورد علاقه همکاران و دانش آموزان و چه ذوق و کيفي داشت در اين راه، او بازهم الگو بود

- تو هم بيا و دبير شو، شغلي بهتر از اين نيست.

موج تسويه در آموزش و پرورش او را نيز از جا کند و به تهران انداخت. با فراهم شدن شغل مناسب و فراغت از هياهوي زندگي تمام توان خود را در تشکيل انجمن بوشهري هاي ساکن تهران کرد. چه ذوقي داشت و چه پشتکاري، او باعث گردآمدن همه هم استاني ها، در يايان هر ماه مي شد و چه اثر مطلوبي در انتقال دانش و هنر همشهريان داشت. سالها گذشت و پرويز همچنان برپا نگه داشتن انجمن را مديريت ميکرد، تا اينکه انجمن با مشکل پيدا کردن محل مناسبي براي برگزاري روبرو شد و به مرور به تعطيلي کشيده شد. در اين هياهو، ناگهان خبر رسيد که پرويز بيمار است و در شناخت دچار آسيب شده است.

- مغزم دچار مشکل شده چيز زيادي يادم نمياد.

  خانوادهاش دست بکار معالجه شدند و بهبودي حاصل نشد. رفت و آمدهاي مداوم، گردش در شهر و پارک، مسافرت هاي کوتاه با او و دوستان پاسخ مناسب نميداد، چه غمانگيز و يأسآور است ديدن کسي که بيشتر خاطرات کودکيت را در چهره اش ميبيني و او ترا نمي شناسد.

وحالا او رفته است تنها.

زمرغ صبح ندانم که سوسن آزاد

گل آمد

چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد

 

علاقه و دلبستگياش به بوشهر را حفظ کرده بود 

دکتر رسول هاشمي

مرحوم پرويز هوشيار را از سال 1383 در انجمن بوشهريهاي مقيم مرکز ميشناختم. انجمني که خودش يکي از بانيان آن بود و موجب شد بوشهريهاي ساکن در تهران در اين کلان شهر همديگر را پيدا کنند، اين انجمن بواسطه ارتباطاتي که داشت خيلي از شخصيتهاي علمي و فرهنگي و سياسي بوشهر را براي سخنراني دعوت ميکرد و فعاليت هاي آن ميتوانست در راستاي توسعه استان بکارگرفته شود.

بعد از آن نيز در چند گردهمايي او را ديدم از جمله در دورهمي دوستان نسيم جنوب که چند سال پيش در تهران برگزار شد و با خودش چند کتاب داستان آورده بود و همه را به دوستان هديه داد، و اين نشان از تعلق خاطر هوشيار به فرهنگ و ادب اين مرز و بوم داشت.

هوشيار با وجودي که سالهاي طولاني مقيم شهر تهران بود اما علاقه و دلبستگياش به بوشهر را حفظ کرده بود. همين علاقه او انگيزه تشکيل انجمن بوشهريهاي مقيم مرکز شد.

اگر از منظر جامعه شناسي شهري به به اين اقدام بنگريم بايد گفت تشکيل گروههاي اجتماعي بر مبناي تعلقات بومي و خاستگاهاي اجتماعي و فرهنگي خود عامل تقويت هويتهاي اجتماعي در کلان شهرهايي مانند تهران است. کلان شهرهايي که در خطر بي هويتي و انزواي اجتماعي قراردارند. از اين جهت تشکيل انجمنهاي از اين دست به بازآفريني شهري و تقويت هويتهاي اجتماعي و معنيدارکردن زندگي شهري کمک ميکند و تلاش مرحوم هوشيار از اين بابت قابل ستايش است و کارنامه درخشان او را درخشانتر کرد. يادش گرامي باد!

 

 

براي پرويز هوشيار عزيز 

 دکتر رضا معتمد

پرويز هوشيار، معلم فرهيخته و کوشا و از چهرههاي دوست داشتني فرهنگ و هنر استان بوشهر نيز بدرود حيات گفت و به جمع ديگر بزرگان فرهنگي درگذشتة استان پيوست.

با زندهياد پرويز هوشيار از اوايل دهة هشتاد آشنا شدم و اين آشنايي در سال 1384 و در هنگام درگذشت استاد منوچهر آتشي قوام و دوام بيشتري يافت. در آن سال يکي از کساني که در تهران براي انتقال پيکر منوچهر آتشي به بوشهر کوشش بسيار کرد، پرويز هوشيار بود. او همچنين در مراسم ختم و چهلم آتشي و بعد از آن در سالگردهاي پيوستهاي که تا همين چندسال پيش به همت زندهياد محسن شريف برگزار ميشد، حضوري پرررنگ و مسئولانه داشت. نقشآفرينيهاي او هم  برگرفته از شخصيت فروتن و آرامش معمولاً کمسر و صدا و فارغ از هرگونه ادعايي بود.

افزون براينها او که با وجود اقامت در تهران قلبي تپنده براي بوشهر داشت، در تمام سالهايي که انجمن بوشهريهاي مقيم تهران، رونقي داشت، از بنيانگذاران و گردانندگان اصلي اين محفل و از محافظتکنندگان تار و پود آن بود.

پرويز هوشيار انساني مطالعه کرده و سرد و گرمچشيده در حوزة فرهنگ، سينما و حتي سياست بود. من هيچگاه پيشينة سياسي او را دنبال نکردم اما در حوزة فرهنگي نوشتههايش را که گاهگاهي در مطبوعات بوشهر مينوشت و انعکاس دغدغههايش براي پيشرفت بوشهر بود، ميخواندم. مجموعه داستاني از وي نيز در سال 1391 بهچاپ رسيد که من البته توفيق خواندن آن را نيافتهام. از او در نقش يکي از پايهگذاران انجمن سينماي جوان بوشهر نيز نام ميبرند اما آنچه بيشتر از همه در چشم من ميآمد که در ميانة راه با او آشنا شده بودم، قدمهاي مؤثر او براي همبستگي بوشهريها و بهرهمندي از اين همبستگي براي اعتلاي اين ديار بود.

بيهيچگونه مبالغهاي ميگويم که غياب او و انسانهايي دغدغهمند چون او در اين زمانة از همگسستگيها و دلسرديها صدمهاي براي فرهنگ بوشهر است. ياد اين انسان مهربان و خردورز و دلسوز را از صميم دل گرامي ميدارم و به بازماندگانش تسليت ميگويم./ پيام عسلويه

 


 

اسمي مترادف با فرهيختگيِ يک انسان و خادمِ امور فرهنگي، ادبي و هنري 

حسين طالبي

از شمارِ دوچشم، يکتن کم  / واز شمارِ خِرَد، هزاران بيش.

خبر فوقالعاده، وحشتناک بود: «پرويز، ازميان مارفت» و مخبرِ تلفني؛ يکي ازبرادرانش بود (که احتمالاً نيازي به حاشيه پردازي نديد).

هرچند، «مرگ» حق است، ولي واقعيتِ قرارگرفتن در کوران آن - براي همه کس-، به همين سادگيِ درون بيان و گفتار، نيست.

ابتدا بگويم: به نظرِ من، پرويز، درعين مظلوميت (بمعناي واقعي)؛ ازميان مارفت.

... از زماني که من، به جرگه خانوادگيِ «هوشيار»ان وارد شدم، چيزي غير از متانت و وقار، از پرويز نديدم و هميشه مصاحبتش را مغتنم ميشمردم ... .

سي و شش سال قبل، وصلتِ با يکي از خواهرانش، مرا مفتخر به شهرونديِ ديارشان کرد و خصوصياتِ معرفتي و مرام او را همان ديدم که از مردمان سرزمين تفتيده و «خونگرم پرور» بوشهر، انتظار داشتم.

اسم پرويز هوشيار در اجتماع بوشهر، مترادف با فرهيختگيِ يک انسان و خادمِ امور فرهنگي، ادبي و هنري است و مصداق اين کلام، اينکه امروزه بسياري از شاگردان پرورش يافته مکتبش (با همان روش و خلقيات)، در هرمصدري هستند؛ مديونيت علمي خود (در قبال او) را ابراز ميکنند.

يکي از مواردي که آرامشي نسبي را (از جهت وجدان) براي من و خانواده کوچکم، موجب ميشود و خدا را بدان سبب شاکريم اينکه در چند ساله گذشته و در هر مناسبتِ تعطيلي؛ مسافرتهاي تفريحي درون و برون شهريِ يک و يا چند روزه را با همراهي او ميگذرانديم، که نشاطي مضاعف داشتيم. و اما ... در دو ساله اخير، که آن بيماري لعنتي و لاعلاج، گريبان پرويز عزيزمان راگرفت و ديدارش، کودکي خردسالِ بلاتکليف و مظلوم را تداعي ميکرد، ايجاد موانعي براي ملاقاتش بود که ديدارِ آخرينش (براي ما) موکول به ديارِ باقي گشت... .

حال، اين ضايعه را ابتدا به خانواده و نزديکان و سپس به جامعه علمي و ادبي بوشهر؛ تسليت ميگويم. پرواز پرويز هوشيار، قطعاً خللي چشمگير در زمينههاي فوقالذکر را موجب خواهد شد. پرويز رفت؛ بوشهر با بقيه، همقطارانش زنده باشند... 

 

 

«در سوگ شادروان پرويز هوشيار»

صحنه گردان جلسات بوشهريهاي مقيم مرکز

ابراهيم ميگلينژاد 

زندگي صحنه يکتاي هنرمندي ماست

هرکسي نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پيوسته بجاست؛ خرم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد.

پرويز هوشيار از جمله آموزگاراني بود که هنوز فرهنگ آموزگاري همراه با دلسوزي و دانش و ادب است را در برداشت. کمتر کسي سراغ دارد که با زبان تند و پرخاشگري او روبرو شده باشد! همواره لبخند همراه با مهرباني و نکتههاي نغز در بيانش بود و پايبندي به سازندگي و ياري ديگران را دنبال ميکرد.

در سالهاي 1379 و 1380 با هدف تلاش براي همبستگي و همدلي و شناساندن آيين، ارزشها و سنتهاي غني استان بوشهر به ديگر هم ميهنان و دستيابي به «توانمندسازي بوشهريهاي ساکن تهران و کمک به تازه واردان به اين ديار» جلساتي چند با بزرگان بوشهري از جمله دکتر مهرساي، دکتر جعفر حميدي، مرحوم علوي، دکتر جولايي، مرحوم پرويز هوشيار، برادران اسکندري و برادران طبيب و عبدالرحمن نديمي بوشهري و ... و اينجانب در تهران برگزار شد که ثبت «انجمن بوشهريهاي مقيم مرکز» با ياري دکتر جواد حقشناس و آقاي شيخياني در وزارت کشور در پي داشت.

از آن پس محفلي دوستانه فراهم شد براي ديدار دوستان بوشهري در تهران و دعوت از مديران استاني و ملي و نمايندگان مجلس و هنرمندان و ورزشکاران به نام بوشهر.

در اين مجالس که ماهانه برگزار ميشد از شعر و موسيقي و تئاتر گرفته تا درد دل و سرگذشت و سخنراني و خوش و بش.....! وجود داشت.

صحنه گردان اين مراسم، مرحوم هوشيار بود که با پيگيريهاي مستمر و دلسوزي وصفناپذير، دوستان را تک به تک با تلفن آگاه ميکرد و زمينه برگزاري جلسات را فراهم ميساخت. هرگز در اين راه خسته نميشد و از مال و آبرو و وقت خود براي برپايي و رونق اين جلسات بي دريغ هزينه ميکرد. خانهاش محل گرد آمدن مديران انجمن بود و با روي گشاده و با سفره ميهماني آماده از خوراکهاي بوشهري در فضايي پر شور و دوستانه، برنامهريزي براي برگزاري جلسات و دستور کار جلسات انجام ميشد. در مراسم نيز با نگراني همراه با پشتکار پيش از همه در محل حاضر ميشد و پس از همه صحنه را ترک ميکرد و مدام با حرفهاي شيرين و ميهمانداري دلسوزانه تلاش ميکرد هرچه به پيش ميرويم رونق مجالس بهتر باشد و شور و شادي جلسات با موسيقي و حرفهاي خوش، همبستگي و دوستي ميان بوشهريها افزون گردد.

از آغاز تشکيل و ثبت انجمن، از جمله بنيانگذاران و عضو اصلي هيئت مديره بود و تا کنون نيز همواره اين جايگاه را داشت و علاوه بر آن، وظيفه امور مالي و اداري و عکاسي و فيلمبرداري و تهيه گزارش از مراسم انجمن نيز عهده دار بود. در اين راه هم خود از درآمد شخصي هزينه ميکرد و هم با ارتباط بسيار خوبي که با ديگران داشت، تلاش ميکرد با دريافت کمک مالي از ديگران، از جنبه مالي کمبودي براي ادامه کار انجمن پيش نيايد. بي ترديد نقش ويژه اين بزرگمرد در ميان بوشهريهاي مقيم تهران و همبستگي ميان آنان فراموش ناشدني است و ذخيره ارزشمندي است که همواره روح او را شاد مي سازد. در پناه خداي بخشنده و مهربان، روحش شاد و يادش گرامي باد ان شاءالله.

 

در سوگ شادروان پرويز هوشيار

و خزاني ديگر در بوستان علم و هنر و انديشه بوشهر

خورشيد فقيه

خبر کوتاه بود و دردناک: «پرويزهوشيارهم رفت»! هنرمندي سينماگر و عکاس و روانشناسي برجسته و فراتر از آن معلمي آگاه در علوم و دانشي که موظف به انتقال آنها به فرزندان سرزمينش بود!

برايم سخت و ناگوار است از دوستي فراتر از يک دوست و همانديشه و همراهي صادق، سخن گفتن و نوشتن، همانقدر که با اين شرايط نابهنجار جسمي خود بخواهم با پاي برهنه قله اِوِرست را درنوردم!

هرچند که در اين سالهاي آکنده از غم و اندوه و اشکهاي فراوان ريختن و حسرت و آه کشيدنهاي مداوم و عادت شده در حيات فردي و اجتماعي سرزمين ما، ديگر آثار هيچ غمي را نميتوان با اشکهاي روان از ديدگان، شستشو داد و يا جريان اشک را پشت سدهاي تحمل و خويشتنداري محبوس نمود!  اما چه ميتوان کرد و گفت که ديگر نه اشک را تحمل توقف در پشت پلکهاي ديدگان باقي مانده است، و نه دل را قدرتي براي مهار غمهاي بيشمار! پس انگار بقول دوستي «راه مفر اينکه فقط بايد سوخت و ساخت و همراه و همرنگ جماعت شد» که اين هم از همگان برنميآيد با هرحيلت و حالتي! 

فکر نميکنم فردي اهل فرهنگ و هنر به عنوان يک بوشهري را در اين ديار بتوان يافت که پرويز هوشيارِ فعال و پُر جنب و جوش و موثرِ خوشنام و نشان در صحنههاي  مختلف حيات اجتماعي و فرهنگياش را نشناخته و ندانسته و نديده باشد بيآنکه از اين موهبت معروفيت، دستخوش غرور و خود برتر بيني بوده باشد! و در راستاي همين خصوصيات نيکوي اخلاقي و هنري و انساني  او بود که سالياني دراز همدل و همراه بوديم و در شادي و غمهاي همديگر مشترک.

البته حرف و حديث پيرامون او را بسيار در دل و بر زبان دارم که بماند براي فرصتي ديگر و مناسبتي شايستهتر آنهم پس از خروجم از بحران روحي ناشي از شنيدن ناگهاني مرگ نابهنگام جسماني او. روانش شاد باد و نام نيکش پايدار.

 

پرویز هم پرید

عبدالمجید زنگویی

پیشکش به جان  شیفته ی

زنده نام پرویز هوشیار

پرویز هم پرید

پرواز را برگزید و رفت

تا ژرفنای اندیشه و خیال

پرویز، جاودانه شد

هُشیار بود و خوش نشست به ژرفای جان شهر

خوش خفت در  هوای خانه ی دل های دردمند

پرویز

حجم هوای تیره و سنگین را

                                      به ناگهان

با  کوله بارِ فراوان

                                      در پشت سر نهاد

پرویز

          سازنده بود و هنر داشت

          آموزگار مهر و یاری و یکرنگی

          او همنوای مردم شهر و دیار خویش

          با مردمش، می گفت و می نشست

او

آوای آنان بود

او، با هنر همگام و با شور مردمی

همراه بود و همراز

مهرورز، با استان و ایرانش

با جاشوان بندر و با بازیار دشتی و دشتستان

فانوس مهر را

پیوسته بر دوش می کشید

تا روشنی برساند به جان دوست

با رمز و راز و پیام خجسته اش

از دور و دیر و هم اکنونیان

تا گرد کند «سی مرغ» یاری را

بر ستیغ قاف مهر

تا گرم کند کانون یاران را

او شمع رابطه بود و چراغ مهر

از دست روزگار

چه رنج و چه دردها که داشت

هی های می کشید و هوی

شاید که بانگ و نوایش

هوای ریزگردی و مسموم را

                             بشکافد و به هم ریزد

¬   ¬   ¬ 

او، همنشین و یار منوچهر آتشی

در شادی و غمان و فراز و فرودها بود

او رفت

پرواز را برگزید

تا بیشتر نبیند رنج و عذاب کاروانیان زمان را

«تیمسار مدیر»

هدیه ی او بود به خانه ی یاران

تا نامش همیشه در دل ها بماند

                   به یادگار و سرفراز

پرویز هوشیار

رفت و رفت و رفت

                   تا جاودانه شد.

 

شیراز- 10/11/1402 

 

 

با گراميداشت ياد پرويز هوشيار؛ با آن قلب هماره مهربان و چشمان سرشار از نجابت

ماجراي آن دوربين هشت ميلي متري

هاشم هاشمزاده

تابستان 1354 که جهت ديدار خويشان و بستگان عازم بحرين بودم، پرويز مبلغ پنج هزار تومان (معادل 714 دلار آمريکا) به من داد تا برايش يک دستگاه دوربين هشت ميلي متري مارک کانن (Canon ) بياورم.

در آن سالها، پرويز، که علاقه زيادي به عکاسي داشت، بدوا با يک دستگاه دوربين لوبيتل 2 (Lubitel 2) روسي و سپس با دوربين ياشيکا (Yashica) ژاپني عکس ميگرفت. سوژههاي وي نيز عمدتا فقر، رنج و تلاش مردم محروم و ستمکش بود.

يادم ميآيد در منزلشان واقع در محله کوتي، پشت زندان، که خانهاي دوره ساز بود، در ضلع شمالي منزل، "اتاق تاريک" جهت چاپ عکسهائي که ميگرفت آماده کرده بود و خود کار ظهور، ثبوت و چاپ عکسهاي سياه و سفيد را انجام ميداد.

به هنگام خروج از کشور که از فرودگاه شيراز انجام ميشد، متوجه شدم يکي از مامورين گمرک، دارد با پسرکي ده-دوازده ساله که يک دستگاه راديو ضبط سوني (Sony) تقريبا نو در دست داشت، صحبت ميکند و در حالي که آن پسربچه نميدانست چکار بکند، از وي ميخواست آن راديو ضبط را که حدودا هزار تومان ارزش داشت به قيمت صد تومان بفروشد.

من که از ديدن صحنه و شنيدن صحبتهاي آن مامور و اکراه رو به رضايت پسربچه ناراحت شده بودم، خود را به آنان رسانده، دست آن پسر را گرفته و به مامور گفتم اين ضبط فروشي نيست و صاحب آن قصد فروش ندارد و به اتفاق پسرک-که وي را نميشناختم- به طرف درب خروج به راه افتاديم.

مامور معترض شد و در نهايت با تهديد گفت: "آقا، بالاخره يه روز گذر پوست به دباغ خونه ميافته. يه پدري ازت در بيارم که زار زار به حال خودت گريه کني". 

من نيز در پاسخ گفتم: "هر کاري تونستي بکن". 

در فرودگاه منامه، وي را به دست خانواده اش سپردم و به اتفاق خويشان که به استقبال آمده بودند راهي منزل شديم.

فرداي آن روز به فروشگاه مرکزي کانن، که در نزديکي "باب البحرين" قرار داشت رفتم تا دوربين درخواستي پرويز را خريداري نمايم.

خوشبختانه فروشنده ايرانيالاصل بود و نيازي به زبان عربي دست و پاشکسته من پيدا نشد. موضوع را که در ميان گذاشتم، ايشان گفت با اين مبلغ (پنج هزار تومان) دوربين فيلمبرداري کانن نميتوان خريد و حد اقل به دو برابر مبلغ نياز است.

وي پيشنهاد کرد يک دستگاه دوربين هشت ميليمتري چينون (Chinon) که به تازگي به عنوان رقيب دوربين کانن وارد بازار شده بود، خريداري نمايم. دور بين را هم آورد و نشان داد و گفت هر دو (کانن و چينون) ساخت ژاپن هستند ولي "چينون" صرفا جهت به دست آوردن سهم بازار (Market Share) بيشتر، با قيمتهاي بسيار پائين و کاملا رقابتي، وارد ميدان شده است. 

البته پرويز يک عدد "چتر دوربين" نيز خواسته بود که فروشنده سر در نياورد و پس از چندين روز رفت و آمد و پرس و جو، مشخص شد منظور هود لنز (Lens Hood) مي باشد که آن هم تهيه گرديد.

پس از چند هفته سفر به پايان رسيد و من عازم شيراز شدم. چون ميدانستم به وسائل و لوازم فيلمبرداري، عوارض و گمرکي تعلق ميگيرد، دوربين را که در محفظهاي چرمي قرار داشت از کارتن جدا کرده بر دوش انداختم و کارتن و بروشور  و ساير ملحقات را در چمدان گذاشتم.

به محض ورود به فرودگاه شيراز، همان مامور موصوف، انگار چشم به راه من بود تا انتقام جوئي نمايد، با خندهاي مذبوحانه گفت اثاثيه ام را بر سکوئي که نشان ميداد، بگذارم.

بلافاصله نزد من آمد و به دوربين اشارهاي کرد و فاتحانه گفت: "اين دوربين در حدود ده هزار تومان عوارض و گمرکي دارد" و ادامه داد: "تا شما بدانيد و منبعد در کار ديگران دخالت نکنيد." 

من بلافاصله فرياد کشيدم: "رئيس اينجا کيست؟ مگه مملکت بي صاحابه؟" 

آقاي مرتب و باشخصيتي که آن ورتر پشت ميزي نشسته بود از جا بلند شد و اشاره کرد که پيش وي بروم.

به محض اينکه به ميز ايشان رسيدم گفتم آقا من دانشجو هستم. جهت ديدار بستگان به بحرين رفته بودم و با پسانداز مختصري که داشتم يک دوربين فيلمبرداري خريدهام. همکار شما ميگويد بايد دو برابر قيمت دوربين، عوارض و گمرکي بپردازم." 

ايشان بلافاصله پرسيد دانشجوي کدام دانشکده هستم. بجاي پاسخ، کارت دانشجوئي خود را به وي نشان دادم. بلافاصله از جا بلند شد و در حاليکه با من دست ميداد گفت: " من هم در دانشکده حقوق دانشگاه تهران درس خواندهام و با شما هم دانشکدهاي بودهام." 

فورا مامور انتقامجو را صدا کرد و به ايشان تکليف کرد نه چمدان مرا بازرسي نمايد و نه کاري به دوربين فيلمبرداري هشت ميليمتري داشته باشد.

چند روز بعد دوربين به پرويز تحويل شد و او را وارد فاز ديگري از زندگي هنري نمود: به تصوير کشيدن سوژههاي مردمي، ولي اين بار با دوربين فيلمبرداري هشت ميليمتري نه با دوربين عکاسي... .

 

 

به ياد شادروان پرويز هوشيار در چهلمين روز کوچ 

دلبستگي هميشگي به بوشهر 

ابراهيم هوشيار 

ديدي اي دل که غمِ عشق دگربار چه کرد 

چون بشد دلبر و با يارِ وفادار چه کرد 

آه از آن نرگسِ جادو که چه بازي انگيخت 

آه از آن مست که با مردمِ هشيار چه کرد 

برقي از منزلِ ليلي بدرخشيد سحر 

وَه که با خرمنِ مجنونِ دلافکار چه کرد 

ساقيا جامِ مِيام دِه که نگارنده ي غيب 

نيست معلوم که در پردهي اسرار چه کرد 

دوستان و همشهريهاي عزيز در تمام گفتارها و نوشتههاي خود از پرويز، تجليل و بدرستي از کردار و منش او ياد ميکنند، تکرار اين گفتارها شايد موجب ملال شود، از من به عنوان برادر کوچکتر و همراه هميشگي او انتظار ميرود، براي بزرگداشت او خاطراتي را از او بازگو کنم، اما من سعي ميکنم سير رشد آموزشي او را نقل کنم، پرويز مثل همه ما، در بوشهر  پرورش پيدا کرد و همانند همسالان خود بزرگ شد، فقط يک ويژگي برجسته داشت که او را  از ديگران متمايز ميکرد، در ادامه ميگويم.  

جايي ميخواندم، يکي از سئوالات تستهاي آلزايم اينست که، معلم کلاس اول دبستان شما چه نام داشت، ما، نه تنها نام و ياد معلم کلاس اول آقاي نجفزاده را به ياد داريم، بلکه نام و ياد معلمهاي بياد ماندني ساير کلاسها را به خاطر سپرده ايم، من و پرويز  مدرسه را از دبستان گلستان در محله شنبدي با مديريت آقاي رهنمايي آغاز کرديم، پس از چندي ما را به مدرسه گلستان باسيدون منتقل کردند، مديريت به ياد ماندني آقاي رهنمايي و معلم هايي چون آقايان بازويي، کردستاني، فرخ، چنان برما تاثير گذار بود که بعدها در کتاب «تيمسار مدير» پرويز تجلي کرد.     ورود معلمهاي شيرازي به بوشهر، شانس ديگري بود که نصيب ما شد، آقاي کامفيروزي معلم کلاس ششم دبستان، علاوه بر درس، کتاب را به ما معرفي کرد، کتاب خواندن را، چگونه کتاب خواندن را و چه کتابي بخوانيم را (آقاي شهرام شريف پور، در مقاله اي در نسيم، ايشان را بصورت کامل توصيف کردهاند)، ما، من و پرويز با فاصله دو سال، وارد دبيرستان سعادت شديم، وچه خوش اقبال بوديم که با موج ورود جوانان بوشهري که براي تحصيل به دانشگاه و دانشسراي عالي رفته بودند، اکنون  فارغالتحصيل شده و برگشته  بودند، همه تشنه آموزش بودند، حسن برازجاني، حشمتي، فخرائي، علي برازجاني، عصفوري، غلامپور، واعظي، حميدي، علي باباچاهي، ذکاوت، رزمکن و نازنين مهيمني و ...و چه ها به ما آموختند. پرويز در اين جو باليدن گرفت، عاشق عکاسي شد، به هر مشقتي بود دوربيني تهيه کرد و شروع به عکاسي از سوژههاي مردمي کرد.خيابان و بازار و هر جاکه مردم بودند، بازار ماهي فروش ها، بازار آهنگرها و... عکاسي از معماري سنتي بوشهر علاقه مفرط او بود. 

بعدها هرزمان که به بوشهر بر ميگشت وادارم ميکرد همراه او از محلههاي قديمي ديدن کنيم. پرويز درسخوان بود. به شوق دانستن بيشتر راهي دانشگاه مشهد شد، رشته روانشناسي را انتخاب کرد و از خوششانسي در جوار آقاي ايرج صغيري قرار گرفت و تاتر و نمايشنامه نويسي و سناريو نويسي و فيلمسازي را آموخت. در همين دوران قدم بعدي را برداشت و با سختکوشي دوربين سوپر هشتي تهيه کرد و با الهام از آموزههاي دانشگاهي قدم در راه ساخت فيلم هاي کوتاه گذاشت. 

با کمک دوستان، انجمن سينماي جوان بوشهر را پايهگذاري و جوانان را به ساخت فيلم دعوت ميکرد. پس از اتمام دانشگاه به زادگاهش برگشت و به استخدام آموزش و پرورش درآمد. 

دانشسراي مقدماتي و دبيرستانهاي شهر از آموزشهاي اين دبير تازه نفس بهره بردند و چه زود محبوب دل دانش آموزان و همکاران شد. چندين سال گذشت و حاصل کارش دختران و پسراني بودند که آموزش هاي او را در سراسر استان گسترش دادند. تا اين که بقول عباس کيارستمي «باد ما را خواهد برد »... . 

پرويز به تهران آمد و پس از سرو سامان دادن به وضعيت خانواده، برجستگيهاي او، پشتکار، انساندوستي و جمعگرايي باز هم نمود پيدا کرد و جرقه تشکيل انجمن بوشهريهاي مقيم مرکز در دفتر دکتر مهرساي زده شد. پرويز دست بردار نبود، ادامه جلسات و دعوت از همشهريها  را با گردهمائي در سالن اجتماعات شيلات ادامه داد او با کوشش فراوان و همراهي دوستان با اجاره سالني از شهرداري تداوم جلسات را تا مدت ها ميسر کرد. جلسات پرباري که هر ماهه برگزار و در سالهاي برگزاري شاهد حضور بسياري از انديشمندان و هنرمندان همشهري شد. کارشکنيهاي شهرداري و مشکل يافتن محل مناسب انجمن را به مرور به محاق برد، پرويز بازنشسته شد و دلبستگيهاي خود را با سفر به بوشهر و همکاري با نشريات شهر ادامه داد. آخرين کار سترگ او سفر به بيشتر نقاط استان و جمعآوري اطلاعات بوم شناسي و مردم شناسي استان بود که موفق به پايان رساندن و چاپ آن نشد، جمعآوري و چاپ مجموعه داستان هايش از جمله کارهاي ناتمام او بود. 

پرويز به مرور بيمار شد و اين بختک لعنتي دم به دم او را بيشتر از پاي درآورد. بيش از يکسال پايان عمرش را در انزوا بسر برد. با تاسف بايد گفت، پرويز هوشيار که خود  مبتکر جمع کردن دوستان به دور هم بود، تنها ماند و تنها رفت.

 

(هفته نامه نسیم جنوب، سال بیست و ششم، شماره 1076)

 

 

سالهاي سخت و سختتر 

فريده كاردانى-  همسرزنده يادپرويزهوشيار 

هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق، ثبت است برجريده عالم دوام ما.  

چهل روز ميگذرد كه دو برابر 42 سال زندگى مشتركمان بر من گذشت. دوست، همفكر، همقدم و همسر را يك  جا از دست داده ام در اين چهل روز جاى خالى و نبودش هر لحظه دلم را لرزاند و اشكم را جارى كرد. حدود پنج سال بيمارى همسرم كه دامنگير خود و فرزندانم نيز شده بود، زندگى را بر ما سخت و سختتر مىكرد. هرلحظه و هر زمان كه كنارش بودم دردش را تا مغز استخوان حس ميكردم.  من و فرزندانم از هيچ كوششى براى درمان ويا كندكردن بيمارى دريغ نداشتيم اما انگار اين بيمارى دست بردار نبود و شايد به علت باهوش بودن ايشان سرعتش زياد بود، نميدانم ولى اين را ميدانم كه دمانس عروقى يا آلزايمر شايد بدترين نوع بيماريست. اغراق نگفتهام، من به چشم خود مىديدم كه هر سال و هر ماه و هر روز به شكلى خودنمايى ميكرد. من به چشم خود مى ديدم كه چگونه عزيزترينم هر ماه بيشتر و بيشتر توان جسمى و روانيش را از دست مى دهد. من به چشم خود مىديدم كه چطور رفيق و همسرم آب مىشود، بخصوص اين چند ماه آخركه به گمانم سرعت بيمارى به ساعت و دقيقه و ثانيه رسيده بود و باورم نمىشدكه مردى فرهيخته، بادانش و شعوربود که اينچنين ازپاى درآمده باشد كه متاسفانه چنين شده بود. 

 به اميد اين كه روزى علم به جايى برسدكه بتواند مثل خيلى از بيماريها درمانى قطعى براى اين بيمارى پيدا كند. اميدوارم زمانى فرارسد كه بتوانم تجربيات خود را و نحوه  پرستارى و برخورد با چنين بيمارانى را در اختيار ديگران قرار دهم تا شايد گامى در جهت شناخت هرچه بيشتر اين بيمارى برداشته باشم. 

در آخر ميخواهم تشكرى داشته باشم از فاميل، دوستان، همشهريان، هم استانيها و همسايگان عزيز كه در اين مدت با پيام وگل و بنر و بودن  در كنار ما باعث تسلاى خاطر و آرامش نسبى ما شدند. آرزوى سلامتى و طول عمر با عزت را براى همه اين عزيزان دارم. ازلطف ومحبت همگى سپاسگزارم. 

(هفته نامه نسیم جنوب، سال بیست و ششم، شماره 1076)



 

برچسب ها:
پرويز هوشيار

نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین