طراحی سایت
تاريخ انتشار: 27 آبان 1392 - 22:59
به مناسبت۲۹ آبان سالروز درگذشت شاعر بوشهری ایران زمین منوچهر آتشی

حسين دهقاني: استاد آتشي نه تنها در نوشتن نمايش كه در كارگرداني نيز بسيار آگاه بود. ميزان سن هاي بسيار دقيق و حساب شده اجرا مي كرد. مي گفت هنرپيشه نبايد در سن سرگردان باشد. حركاتش بايد معنادار بوده و هر ميزاني پيامي داشته باشد. البته ما آن روزها هرگز صحبت هاي ايشان را درک نمي كرديم، نوجوان...

 

 

حسين دهقاني

 

«شعر، كار است و مثل هر كاري عرق ريزي، عرق ريزي روح و فرسودگي طاقت مي طلبد. سنگ "سيزيف" محكوم و زنجير و عقاب جگرخوار "پرومته"ی آتش دزد افسانه نيست. سنگ بر دوش كشيدن و تا انتهاي قله بالا رفتن». "منوچهر آتشي" 

«خورشيد، بارها ز گذرگاه گرم خويش 

از اوج قله بر كفل او غروب كرد 

مهتاب، بارها به سراشيب جلگه ها 

بر گردن ستبرش پيچيد شال زرد 

كهسار، بارها به سحرگاه پُر نسيم 

بيدار شد ز هلهله ی سم او ز خواب»

نمي دانم بايد از شروع كنم، چگونه مي توانم قلم را بر باير سفيد كاغذ حركت دهم و در وصف مردي سخن گويم كه بر قله ی سترگ شعر معاصر ايران نشسته بود، كه شاعري هنرمند بود با سروده هاي زيبا و شكوهمند، سرشار از حماسه و فرياد، آزادمردي آزادانديش بود او؛ پُر از صداقت بود و زبانش صراحت داشت و هر گفتنش درسي بود براي نسل جوان شعر امروز. قلم او شمشير جان شكار زهري ست در نيام. به جرأت بايد گفت كه هيچ شعري به جز غزليات "حافظ"، ضرب آهنگ اشعار "آتشي" نداشته و شعرش موسيقي است، موسيقي دريا و كوير و نخل هاي سوخته در ريگ زاران. قالب هاي حماسي اشعارش، زبان حال مردي است بيابان گرد و عاشق كه طعم تلخ زندگي را تا مغز استخوان احساس كرده. اكنون ما مانده ايم و كتاب هايش. «آهنگ ديگر» و حماسه ی "عبدو". بايد ناطور روح سرگردان شاعر باشيم در دشت سرخ شقايق.

نگاهي كوتاه به ادوار گذشته ی شعر فارسي نشان مي دهد كه شعر در هر زمانه اي بنا به وصيت و شرايط اجتماعي، موضوع و محتواي مخصوص به آن دوره داشته و زبان حال مردمان آن دوران بوده است. يک زمان سبک «خراساني» و زماني ديگر «عراقي»، گاهي غزل و زماني قصيده. "منوچهر آتشي" از جمله شاعراني ست كه از آغاز با حماسه شروع كرد. او در تمام عمر شاعر اعتراض بود. ستايش از دلاوري هاي مردان گمنام تاريخ، مرداني كه هيچ كس حاضر نمي شد حتا يک بيت در وصف آنان بنويسد. شاعر قصيده مي سرود و قلعه هاي نابود شده ی تاریخ را با مردان شجاع به خامه ی قلم شعر مي كشانيد. 

«نعل ها در ريزش زرين شان / در طلسم بي شتابي مانده اند / وين غبار ساكن بي مرد را / جادوان بهر فريب چشمه را انديش من افشانده اند / حالي اين جاده را تا كوه ها تا دشت هاي دور / خش خش برگي نكرد از خواب خوش بيدار / وين سكوت شوم همزاد مرا / ضربه ی  سم سوار كمرهي نشكست / مانده پا در باتلاق بهت».

اشعار "منوچهر آتشي" سرشار است از تصویرهای نمايشی. به ندرت در شعر نو ايران مي توانيد فضاي دراماتيكي و داستاني در كنار شعر ببينيد. او با نمايش و هنر تئاتر آشنا بود. شخصيت هاي حماسي كه ساخته ی ذهن عظيم او بود را مي شناخت. مي شود حجم بزرگي از آدم ها را در جاي جاي اشعارش احساس نمود و حضورشان را لمس كرد. بافت داستاني شعر حماسي «ظهور»، «اسب سفيد وحشي»، «قلعه»، «نعل بيگانه» و بسياري ديگر از اشعار، خط داستاني دارند و شخصيت ها به طور كامل و نمايشي تحليل شده اند. آنان به راحتي در شعر با هم گفت و گو مي كنند و فضا مي سازند. 

«هي! هو! شبانعلي / زانوي اشتران اجدادت را / محكم ببند / كه بنه هاي گندم امسال كدخدا / از پارسال سنگين تر است / هي، هاي هو! / شبانعلي عاشق / آيا تو شير مزد شاتي را / آن ناقه سفيد دو كوهان، خواهي داد / شهزاده شتز زاد...».

اشعار حماسي شاعر گاهي چنان با تراژدي پيوند مي خورند كه مخاطب در همزادپنداري با شخصيت هاي اثر، شكل نمايشي و اندوهناک زندگي آدم هاي داستان و پارادُكس ميان آنان را به راحتي احساس مي كند و    تمرد آدم هاي حاكم بر فضا در مخاطب غليان و كنکاش مي اندازد. 

«پس خواهرم ستاره چرا در ركابم عطسه نكرد / آيا عقاب پير خيانت / تازنده تر از هوش تيز ابلق من بود / كه پيشتر ز شيهه ی شكاک اسب / بر سينه ی تذرو دلم بنشست / آيا شبانعلي /  پسرم را هم؟»

دقت در گزينش واژه ها و جملات و تركيبات و ضرب آهنگ و رنگ آميزي كه شاعر وسواس عجيبي در بيان انديشه ی آن دارد و هرگز مايل نيست به يک غزل عاشقانه يا قصيده اي ساده اكتفا نمايد، بلكه با تلفيقي از هنر موسيقي، تئاتر و شعر است، مخاطب را در كوران حادثه و اتفاق به كمک موارد ياد شده قرار دهد و تا پايان با خود بكشاند و به تفكر و تعقل وا دارد. اين كه مي گويم او شاعري هنرمند بود، بيشتر به اين خاطر است كه راقم اين سطور در كنار اين بزرگ مرد تاريخ ادب ايران، نمايشنامه هاي زيادي از نظر گذرانده و از او آموخته كه اصولاً چگونه بايد نوشت. 

در اواسط دهه ي چهل به ندرت نمايشنامه چاپ مي شد و ما دسترسي به كتب نمايشنامه نويسي نداشتيم و لاجرم با شيوه نگارش آثار دراماتيكي بيگانه بوديم. زنده ياد به ما آموخت كه باید از كجا شروع كنيم و چگونه در پرداخت شخصيت هاي نمايشی دقت و ممارست به كار بنديم. آن زمان هنوز فرهنگ و هنر تأسيس نشده بود. تمام كارهاي نمايشي از طريق اداره ی فرهنگ يعني آموزش و پرورش فعلي انجام مي گرفت. "منوچهر آتشي" از جمله دبيران بادانشي بود كه براي مديريت امور تربيتي انتخاب گردید. سالن «فرهنگ» را تازه احداث كرده بودند، يعني سالن «باهنر» آن هم به همت "حسن ناصرمستوفي" مدير وقت و پدر اينجانب "ابراهيم دهقاني" در محل فعلي با همين ريخت و قيافه و اولين سالن نمايش در استان بوشهر بود. "منوچهر آتشي" در تربيت هنرمندان تئاتراز همان آغاز احداث سالن، دلسوزانه به امر آموزش پرداخت. يادم مي آيد كه هميشه مي گفت من شاگرد "ابراهيم دهقاني" در دبستان «فردوسي» بودم و حالا پسرش شاگرد من است، چقدر دنيا كوچك است. آن روز و همه ی روزهاي بعد، بودن با او براي من در سمت بازيگري مبتدي افتخار بود، نام او باعث سربلندي بود. 

يادم مي آيد در سربازي وقتي سپاهي دانش بودم و در اروميه خدمت آموزشي مي كردم، سرهنگ ترک زبان از من پرسيد شما كه بوشهري هستيد "منوچهر آتشي" را مي شناسيد؟ و من با سرافرازي گفتم آري، تمام كارهاي نمايش ايشان را من اجرا كرده ام. او بسيار خوشحال شد و من را ارشد گروهان كرد. هميشه از من مي خواست تا اشعار "آتشي" را برايش بخوانم. سرهنگ خود دستي در شعر داشت.

استاد يک روز مرا صدا كرد و گفت يک هفته ی ديگر بزرگداشت روز مادر است. مي خواهم يک نمايش دو پرده اي روی صحنه ببرم، شما به اتفاق "مهدي عباسي" و "بيژن ملاح زاده" و "منيرو رواني پور" بازي كنيد. من با خوشحالي گفتم اما يك هفته كم است، گفت وقت نداريم بايد همت كنيد. گفتم آقا نمايشنامه نمي دهيد؟ با خنده گفت در سرم است، هنوز نوشته نشده. فرداي آن روز آمد، نمايشنامه را روي چند برگ كاغذ كاهي نوشته بود، به من داد و گفت تو نقش "مراد" را بازي مي كني، "مهدي عباسي" هم نقش "كهزاد" و "منيرو رواني پور" هم ننه ی "كهزاد"، "بيژن ملاح زاده" هم تفنگچي "مراد". داستان بر اساس ظلم "مراد" به "كهزاد" فرزند ننه "كهزاد" بود و دفاع ما در برابر ظالم. ما نمايش را برداشتيم و به سرعت تكثير كرديم و يک شبه جملات را كه خيلي هم سخت و صيقل بود حفظ كرديم، فردا آمديم و گفتيم آقا آماده هستيم. يک هفته بعد نمايش در ميان شوق انبوه تماشاگران اجرا شد. 

طرح نمايش «خشم مالک» را در سالن، ضمن اجراي موسيقي نوشت، شايد چيزي حدود يک ساعت نمايش در دو پرده خلق نمود و تنظيم كرد و گفت اين را ببريد و پنج نسخه با كاربن تكثير كنيد تا فردا شروع كنيم. چنان در نوشتن آثار نمايشي تبحر داشت كه مي توانست در بدترين شرايط و زماني كوتاه يک اثر دو پرده اي كه در آن روزها متداول بود را خلق كند. افسوس مي خورم كه ما هرگز قدر اين نوشته هاي اوليه را نمي دانستيم و كپي آثار را نگه نداشتيم و تا نمايش ديگر آن را از ياد مي برديم. آثار نوشته شده چنان ديالوگ هاي زيبا و شاعرانه داشت (مادر تو را ستايش مي كنم) كه آدم دلش مي خواست همان لحظه ی اول حفظ كند. بايد آن نوشته ها را آغاز نمايشنامه نويسي در بوشهر دانست. 

استاد آتشي نه تنها در نوشتن نمايش كه در كارگرداني نيز بسيار آگاه بود. ميزان سن هاي بسيار دقيق و حساب شده اجرا مي كرد. مي گفت هنرپيشه نبايد در سن سرگردان باشد. حركاتش بايد معنادار بوده و هر ميزاني پيامي داشته باشد. البته ما آن روزها هرگز صحبت هاي ايشان را درک نمي كرديم، نوجوان بوديم و نابلد. 

او را هيچ وقت خشمگين نديدم، هميشه لبخند بر لب داشت و بسيار كم حرف بود. شب اجراي نمايش «خشم مالک» سبيل مصنوعي من، ضمن حرکت در حال افتادن بود، من از ترس ديالوگ را فراموش كردم. استاد كنار پرده نشسته بود و خنده مي كرد. به من اشاره كرد تا به طرفش بروم. من هم با همان ژست بازي به طرفش رفتم با دست محكم روي سبيل مصنوعي فشار داد و من به سرعت وارد سن شدم و كار را تا پايان بدون افتادن سبيل ادامه دارم. اين ماجرا مدت ها مايه ی خنده استاد بود.     

 

 

برچسب ها:
منوچهر آتشی

نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین