طراحی سایت
تاريخ انتشار: 27 آبان 1392 - 23:07
نوشته ای از شادوران قاسم مهدی زاده در سوگ استاد آتشی

 "آتشي" در طول هفت دهه عمر خود كه بيش از 5 دهه از آن را در هنر سير كرد، براي يک لحظه پا پس نكشيد. به همين دليل در قلب ها جاي گرفت. او از معدود بزرگاني بود كه هيچ گاه زادگاه خود و يار و ديار خود را حقير نشمرد. او به زادگاه خود عشق مي ورزيد و از اين كه در يكي از روستاهاي اين استان به دنيا آمده و در بوشهر بزرگ شده و باليده، به خود مي باليد...

نوشته ای از شادوران قاسم مهدی زاده

 

 

 

"مينوچهر آتشي" هم رفت و به قول "نيما": 

«رفت و ديگر نه بر قفاش نگاه / و از خرابيِ ماش آبادان / دلي از ما، ولي خراب ببُرد...». 

او كه ‌آخرين بازمانده ي  شعر نيمايي بود، در ضمن، حاصل جمع همه ی بزرگاني بود كه پيش از او رفته و مي توانستيم در سيماي او اثري از هر كدام را ببينيم؛ "شاملو"، "اخوان" و... .

او در مقدمه ي منتخب آثار خود، از بازگشت پيرانه سر به زادگاهش گفته بود و اضافه كرده بود: «مال بد بيخ ريش صاحبش». او اما « مال بد نبود»، اگر چه تواضعش اين را مي گفت. و اكنون تربت پاكش در بوشهر «زیارتگه رندان جهان» خواهد شد. به همت بلند همه ي عاشقان شعر راستين پارسي، اگر چه قافله سالارانش يكي پس از ديگري بدون جانشين رفتند، اما‌ آرامگاه آن ها هم منشاء «فر و شكوه و بزرگي و سالاري» خواهد بود.

"اکتاويوپاز"، اين گفته ي "بوددلر" را مي پسنديد كه: «نويسندگان شاهدان جهانند» و هم چنين اين حرف "كامو" كه: «شاعران خوانندگان دفتر جهانند». از اين هر دو حيث، "آتشي" «شاهدي» صادق و «خواننده» اي بي بديل بود. او خيلي زود با دو دفتر شعر، مُهر خود را بر طومار طولاني به عنوان يكي از بهترين شاعران پارسي گوي ايران زمين از آغاز تاكنون، زد. 

"آتشي" اگر تنها همان سي سال نخست را گذرانده بود، براي اين كه شاعري بزرگ باشد، كفايت مي كرد. اما زندگي اين فرصت را به جامعه ي هنر ايران زمين داد تا "آتشي" بماند و تجربياتش را با نسل هاي كنوني در ميان نهد. او توانست جوانان بي شماري را از زلالي انديشه اش سيراب كند. او كه به قول خود به براي مردن بسيار جوان و براي زندگي كردن پير بود، هر چه جلوتر مي رفت، پُر بارتر مي شد و دفتر جهان را با طراوات بيشتري براي خيل مشتاقان مي خواند. 

او از جمله شاعراني بود كه براي شاعر شدن، شاعر ماندن و شاعر بودن زور نزد و به كسي متوسل نشد. او شاعر متولد شد. شاعر ماند و شاعر مُرد. اما مگر شاعر و به طريق اولي، هنرمند مي ميرد؟ هرگز! زيرا انديشه نمي ميرد. تجربه و آگاهي نمي ميرد.

 طراوت و لطف سخن مردنی نیست. كدام شاعر را سراغ داريم كه مرده باشد؟ "فردوسي"، "سعدي"، "حافظ"، "خيام" و... هر روز زنده تر و شاداب تر در ميان ما زندگي مي كنند و آموزش مي دهند و شرافت مي پراكنند. كشور ما بنا به دلايلي تاريخي، نشر را آن چنان كه شايسته است، بر نتابيد. و شعر آن چنان باليد كه معروف است كه در عصر "حافظ"،‌ چهارصد شاعر مطرح وجود داشته اند كه البته جملگي «پاسوز» "حافظ" شده اند. تنها يكي از آن ها "خواجوي شيرازي" است. 

اگر فقط ده درصد از اين تعداد شاعران را قابل قبول فرض كنيم، براي جامعه ی آن روز و رقم جمعيتي آن زمان بسيار زياد است. اين آامار بيانگر جايگاه شعر در ميان مردم ايران است و آن كسي كه بتواند در اين جامعه ي شعرسالار، در هر دوره اي مطرح شود و مقبول طبع مردم صاحب نظر قرار گیرد، بايد شاعر برجسته اي باشد. 

در دوران جديد شعر ايران كه با انهدام و محو قاجاريه آغاز مي شود، هم وضعيت به همين گونه است كه آن طنز زيباي "اخوان" كه داستان رفتن به روستايي را تعريف مي كند كه هنگامي كه ميزبان به مردم گفت مهيمان من يک شاعر است، و قرار شد كه هر كس در آن روستا طبع شعري دارد، بيايد و شعر خود را بخواند و پايان داستان اين كه همه ی اتاق ها و محوطه ي جلوي اتاق ها و حيات و پشت بام خانه و پشت بام خانه ي همسايه همه پُر شد از جمعيتي كه‌ آمده بودند شعر خود را بخوانند، يعني تقريباً همه ی مردم روستا!

آن چه كه هميشه بود. اين كه در هر كاري و فني و حرفه اي، ابتدا تعداد زيادي وارد مي شوند، رفته رفته، وارد شدگان در مقاطع مختلف پالايش مي شوند و از تعداد آن ها كاسته مي شود تا آن كه فقط كساني مي مانند كه واقعا استعداد آن كار را دارند، خلاقیت دارند، پشتكار دارند و علاقه مند هستند و سختي هاي آن كار را به جان مي خرند، اين ها حتماً در آن کار سرآمد مي شوند. هنر هم از اين قاعده مستثنا نيست. 

از ميان هزاران هزار انساني كه تاكنون به ورزش فوتبال روي آورده اند، فقط يک نفر "پله" شده، شايد از نقطه نظر ديدگاه صرف به فوتبال، كساني بوده اند كه از "پله" هم بهتر فوتبال را بازي كرده اند، اما به قول "حافظ" «بنده ي طلعت آن باش كه آني دارد» و اين ‌«آن» در همه كس نيست. 

«آن»، آن نكته ي ظريفي ست كه در شخصيت انسان هاي خاصي وجود دارد. در همه ي زمينه ها وضع به همين گونه است. كساني كه از سال 1300 شمسي به ميدان شعر ايران وارد شده اند را مي توان از طريق مجلات و روزنامه ها و كلاً نشريات آن زمان تا كنون بررسي كرد. هزاران نفر، شعر چاپ شده هم در نشريات دارند. استعداد هم داشته اند اما از آن «آن» برخوردار نبوده اند.

"ايرج میرزا" معتقد است كه: «شاعري طبع روان مي خواهد». اين حرف، حرف درستي است، اما چيزهاي ديگري هم هستند كه بايد به اين طبع روان كه نخستين شرط شاعر بودن است، اضافه شوند تا يک شاعر متولد شود. شاعران زيادي بوده اند كه خواسته اند هم شاعر باشند و هم مدير كل. هم شاعر باشند و هم شغلي نام و آب دار داشته باشند، تنها كساني شاعر شده اند كه فقط شاعر بوده اند و از آن جا كه در كشور ما از طريق هنر نمي توان سير شد، بايد روزگار و شوربختي های كساني كه فقط خواسته اند شاعر باشند را دريافت. "مينوچهر آتشي"، يكي از اين معدود انسان ها بود كه شاعر متولد شد، شاعر زيست و شاعر روي در نقاب خاک كشيد.

"آتشي" بيش از چهار دهه در عرصه ی شعر، حضوري مداوم داشت كه حتماً پس از مرگ، آن گونه كه عادت ما ايرانی هاست، بيشتر مورد بررسي و امعان نظر قرار خواهد گرفت. ما هنوز هم بزرگاني را داريم كه قادرند داشته هايمان را و آن چه را كه بايد داشته باشيم با ما در ميان نهند. دكتر "محمدرضا شفيعي كدكني"، دكتر "تقي پور نامداريان"، دكتر "ضياء موحد"، بزرگ زنان شعر و ادب "سيمين بهبهاني"، "سيمين دانشور" و... .

ايران هيچ گاه از انسان های بزرگ در زمينه هاي مختلف، به ويژه در زمينه ی شعر و ادب خالي نبوده و نيست. 

همه ي اين هنرمندان، به دلیل نخريدن هنر در كشور ما و كم تر از "زغن بودن طوطي هنر"، در اين سراچه، در تمام طول عمر خود دچار بحران هاي گوناگون و تلاطمات روحي  بوده اند، تناقض ميان آن چه كه پذيرفته و مي پسندند و كاري كه انجام مي دهند. مثلاً شاعر مجبور است به كار انبارداري و يا ترخيص كالا و يا كار دفتري در يک شركت بپردازد. حرفه هايي كه تفاوت شان با هنر از زمين تا آاسمان است، اما با همه ی اين تناقضات، تألمات و تلاطمات سنگين و جان فرسا، آن هايي كه از آن «آن» برخوردارند، بر عهد و ميثاق هنري خود با خود و مردم مي مانند، آن ها كوشش مي كنند زنده و پا برجا بمانند تا بتوانند هنرمند باشند، گر چه با مشقت. 

"آتشي" يكي  از آن ها بود؛ "آتشي" در طول هفت دهه عمر خود كه بيش از 5 دهه از آن را در هنر سير كرد، براي يک لحظه پا پس نكشيد. به همين دليل در قلب ها جاي گرفت. او از معدود بزرگاني بود كه هيچ گاه زادگاه خود و يار و ديار خود را حقير نشمرد. او به زادگاه خود عشق مي ورزيد و از اين كه در يكي از روستاهاي اين استان به دنيا آمده و در بوشهر بزرگ شده و باليده، به خود مي باليد، بر خلاف برخي كه از ترس اين كه مبادا مورد تحقير قرار گيرند، از زادگاه خود دروي مي جويند. اما "آتشی" عميقاً عاشق زادگاه خود بود و به هر بهانه اي آن را بيان مي كرد، مانند هر بزرگ زاده اي. 

"آتشي" به ابزار كار هر شاعر بزرگي دسترسي داشت. واژه، شناخت تاريخ جهان و كشور و منطقه و شهر خود، فرهنگ ايران و جهان و تسلط بر گونه هاي مختلف شعر. غزل را به همان طراوات شعر نيمايي مي سرود و در يک كلام شاعر بود و ما...

«با كه نشينيم كه ياران همه رفتند...»

 

 

 

برچسب ها:
منوچهر آتشی

نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین