جهانشير ياراحمدي: او – شاعر – بر شانه ی واژه ها موّاج مي رود...، به خشكي كه مي رسد بر خلاف هميشه اين بار «پا» بر خشكي نمي گذارد. نمي تواند. پلنگ دره ی ديزاشكن از فراز به زادگاه بازنگشته، او اين بار خوابيده - گويا از خستگي مفرط – باز گشته است...
جهانشير ياراحمدي
«پلنگ دره ي ديزاشكن»از فراز به فرود آمده است، به ناگاه، اما اين بار نه براي شكار واژه هاي وحشي، بل براي به زمين گذاشتن انبوهي از آن ها كه چندين و چند سال است بر شانه هاي خود يدک مي كشد. او به دشت آمده است از فراز، يله شده است در دشت، اين سو و آن سو نگاهي از چشمان «بچه گرگش» ميخكوب مي كند بر «مرزنگوش ها»، «گل هاي سوري»، «خرگ ها» و از ته دل آهي مي كشد و به خود مي گويد: افسوس كه ديگر نمي توانم شما را از اين دشت به فراز ببرم و جهانيان را با «بو» و «وجودتان» سرمست كنم. او خسته است. خود را به زمين مي سايد و دمي مي نشيند. گوش مي دهد؛ اسبان سپيد وحشي برايش شيهه مي كشند. لبخند مي زند. آن سوي دشت «گزداني» است كه بوي "عبدوي جت" به مشامش رسانده است. چشمانش گرد مي شود. شقايق هاي سرخي آن سوترک نگاهش را عاشقانه مي دزدند... اشک مي ريزد... عاشقانه اشک مي ريزد... خستگي امانش را بريده است... دراز مي كشد... «سفر چه دراز بود و پُر درد و رنج و غم»... كسي صدا مي زند... «بلند شو از خواب / نگاه كن به تقلاي سايه هاي حاشيه ي دشت / به آن سوار غريب / آن پیمبر آگاه / كه باز در فلق سُربرنگِ آب، گذشت»... سر بر مي گرداند... دره ي ديزاشكن را مي بيند كه از آن فرود آمده است... لبخند مي زند... «و ماجرا / در انتهاي معبر ديز اشكن / آغاز شد...» پلک هايش سنگين مي شود... پس از عمري تلاش شوريده وار در پهنه ي اين ملک، او اكنون در آرزوي خوابي خوش است... «آب از سرم گذشته است / اما هراسِ مرگم نيست...» من اما حيرانم كه خواب او گل و گياه دشت آشفته كرد خواهد؟... خواب او را مي ربايد. خسته است. پلک ها به هم مي رود. خواب بر او مستولي مي شود...
چه خواب سنگيني!... اسب ها ناگهان شيهه مي كشند، تي تروک ها شروه مي خوانند، شقايق ها سر خم مي كنند... و اين پايان خستگي يک مسافر عاشق است... «اي شب! به من بگو / اكنون ستاره ها / نجواگران مرثیه ي عشق كيستند؟ / و گاه عصر بر سر ديوار باغ ما / باز آن دو مرغ خسته چرا مي گريستند؟»
واژه ها بر شانه هاي سترگ مسافر خسته در دشت يله مي شوند، در چشم بر هم زدنی اقيانوسي از واژه كه بسياري از آن ها خود گياهان و جانداران و درختان دشتند، دور او حلقه مي زنند و گردش مي گردند. چه عاشقانه است و زيبا طواف واژه ها بر گرد شاعر. واژه هايي غريب، گُم، دور از ذهن، روستايي كه گر شاعر نبود هرگز امروز آدم هاي آن سوي جهان كه نه، آدم هاي چند كيلومتر دورتر از اين جا، اين دشت تير نمي شناختند آنها را. طواف كنيد، بگرديد، بر گردش بچرخيد كه هر چه داريد از اوست.
اما آن سوي اين اقيانوس واژه، گويا خشكي سپيدی به چشم مي آيد، در ساحل اقيانوس. شگفتا مرد خواب رفته با انگشت اشاره اش به خشكي اشاره مي كند... عده اي مي دوند، عده اي مي بينند، عده اي هم مي رمند... اين جا خشكي است! اين جا كجاست؟ واژه ها با هم گلاويز مي شوند. خشكي بندر سالداري است كه گويا زمانی «ليان» بوده است. پا بر خشكي كه مي گذاري، كمي آن سوتر، تكه كاغذي نظرت را جلب مي كند... كاغذ را كه بر مي داري آن را مي تكاني و چشمانت نزديک تر مي كني... و بعد آرام آرام اشک هايت بر گونه هايت بوسه مي زنند... بخوان! بلند بخوان! به آواز بخوان! او كلام شاعر ماست... واژه ها صدا مي زنند و تو مجبور مي شوي بلند با گريه بخواني: «لنگرگاه هميشگي ام بوشهر».
امواج واژه ها ناگهان خروشان به حركت در مي آيند. مَد مي شود. شاعر بر شانه ی واژه ها جا خوش مي كند... باد بانگ چاووشي سر مي دهد. ناگهان... «آهنگ شروه هاي فايز / از شيب هاي ماسه / از جنگل معطر سدر و گز / در پهنه ی بيابان مي پيچيد».
او – شاعر – بر شانه ی واژه ها موّاج مي رود...، به خشكي كه مي رسد بر خلاف هميشه اين بار «پا» بر خشكي نمي گذارد. نمي تواند. پلنگ دره ی ديزاشكن از فراز به زادگاه بازنگشته، او اين بار خوابيده - گويا از خستگي مفرط – باز گشته است.
او مي آيد تا پهلو بگيرد در لنگرگاه هميشگي اش بوشهر... اشک ها بدرقه اش مي كنند – همه گريانند... اما غريب است... چه قدر غريب است... صدا مي آيد... گوش كنيد... بيشتر گوش كنيد... دقت كنيد... او در مدار صفر دارد براي ما شعر مي خواند خندان، مثل هميشه... گوش كنيد... او مي خواند... « من مي روم تا شاخه اي ديگر برويد / هستي مرا اين بخشش مردانه آموخت».
آخرین اخبار
- نگاهي به تبعيضهاي درماني در کشور / به بهانه کلنگ زني بيمارستان نفت در شيراز
- استقبال از عيد نوروز باستاني در بوشهر
- دنياي معترضان
- چاپ شعري از استاد باباچاهي در امريکا
- آقاي استاندار در مقابل لغو مجوز فستيوال کوچه بوشهر، پاسخگو باشيد
- گردشگران دره ساساني «تنگ جيز» دشت خشت کازرون
- خاطرات خدمت سربازي در سپاه دانش
- مرثيه اي براي موسيقي
- فستيوال کوچه بوشهر در مسير رونمايي از گنج موسيقي نواحي است
- «کوچه بوشهر» مدل جديدي براي آغاز کوچههاي ديگر ايران
- در فستيوال کوچه بوشهر چه گذشت؟
- «کوچه» فستيوالي که واقعا فستيوال است!
- به کوچههاي بوشهر گوش دهيد
- امثال جشنواره کوچه، بهانهاي است براي زيستن
- فستيوال کوچه؛ اميد فرداي فرهنگ و هنر بوشهر
پربیننده ترین
- معماری بومی بافت تاریخی بندر بوشهر
- موضوع انشا: جوانی
- بار ديگر نسيم اميد و پيروزي بر سرزمين بيدار دلان ايران اسلامي وزيدن گرفت
- بوشهر بهشت ایران در نوروز/ دیار نخلهای سرافراز و دریای خروشان + تصاویر
- امید دارم که نتیجه برآمده از این انتخابات باعث توسعه روزافزون استان بوشهر شود
- خواهان رفع تبعیض وهمسان سازی حقوق بازنشستگان سالهای مختلف هستیم
- تولد مادر اصلاحات در بوشهر
- احمد رزمي ، مينياتورفوتبال ايران
- تصمیم ملی شدن صنعت نفت، نتیجه اراده ی سیاسی یک ملت
- کتابهایی برای راهنمایی زندگی
- عکس هائی دیدنی از سریال به یاد ماندنی دلیران تنگستان
- گوشه ای از حماسه رئیسعلی دلواری و یارانش
- شهرونداني هميشه شهروند
- و آغاز ميکنيم همان راه آمده را رفته را دوباره را
- ساروج کوبان در بوشهر