علوم انساني در سطح جنبش دانشجويي، يا جنبش زنان يا حتي جنبش اصلاحات و در سطح نخبگان سياسي- فرهنگي نقش داشت. اما آنچه در بدنه جامعه رخ ميدهد چندان ربطي به اين ندارد. گرچه شايد به دليل پرتيراژتر شدن كتابهاي علوم انساني اين تاثير بيشتر شده باشد يا بخشي هم توسط شبكهها و رسانهها باشد
جنبش اجتماعي را نبايد فقط در خيابان جستوجو كرد |
![]() اعتماد: كبوتر ارشدي/ اگر هم صدا با بورديو بپذيريم كه فضاي اجتماعي حرف اول و آخر را ميزند زيرا حتي برداشتهايي را كه عاملان اجتماعي ميتوانند از آن داشته باشند، خود جهت ميدهد، پس ميتوان انتظار داشت كه عاملان علوم انساني در جامعه امروز ما كمي همدردتر با اجتماع رفتار كنند. جهان، ما را همچون نقطهيي در برميگيرد و ميبلعد اما اين ما هستيم كه آن را ميفهميم ! زيرا باز به قول بورديو ما يك «نقطه نظر» هستيم. موضوع مورد كنكاش گفتوگو با محمدامين قانعيراد، استاد جامعهشناسي و رييس انجمن جامعهشناسي دانشگاه علوم اجتماعي، امروز به پرسشي معطوف است از اين قرار: چرا كنشهاي اجتماعي ما به نظريه تبديل نميشود؟ چگونه علوم انساني به عمق خوابي رفت كه تكانههاي سرسام جامعه نيز بيدارش نكرد... پيگيري وضعيت آكادمي و خروجي آن در ارتباط با بستر اجتماع و مطالباتش، در طول سالها مورد نظر بوده است اما نه به اين دليل علمي- پژوهشي كه بنا به يك الزام اجتماعي، امروز لازم است وجدان علوم انساني را به درد آوريم؛ دردي كه شايد از دل آن نظريههاي مبتني بر كنش به دنيا بيايد. شرط اين امكان چيست؟ فراروي از نگرشهاي مكانيستي و پرهيز از سقوط در ذهنگرايي چگونه است؟ و باز به قول بورديو آنچه در نقطه نظر مدرسي باعث وخيمترين خطاي معرفتشناختي در علوم انساني ميشود، قرار دادن يك دانشمند در ماشين است يعني دانشمندي كه رفتارها را تحليل عقلاني ميكند نه دانشمند عملكننده ! دانشگاه بازتوليد جامعه است. جامعه شناس ما هم بازتوليد جامعه است. البته ما هم خيلي بيتفاوت نبودهايم. اينجا هم نشرياتي كه هفتگي منتشر ميشوند و حتي همين نشريه شما كه در حوزه نظر دغدغههايي از اين دست دارد، نشاندهنده اين تلاش است كه نسبت به وقايع اجتماعي بيتفاوت نيستيم چرا كنشهاي اجتماعي ما در يك سطح استاندارد، تئوريزه نميشود و بازخوردي در جامعه ندارد. احتمالا شما خواهيد گفت كه همواره اينچنين نبوده است. اما در كل نميتوانيم منكر اين باشيم كه نظريههاي علوم اجتماعي در كنش جامعه ما چندان تاثيري نداشته و باعث ارتقا يا روشنگري نشده است. بين كنش اجتماعي و نظريه اجتماعي يك رابطه متقابل وجود دارد. از اين قرار كه وقتي جنبش اجتماعي در جامعه بروز پيدا ميكند، اين جنبش اجتماعي، در سطح مردم، تفكر اجتماعي را تحت تاثير قرار ميدهد، بعد اين تفكر اجتماعي توسط انديشهورزان و نظريهپردازان تبديل به نظريه اجتماعي ميشود. اين نظريه اجتماعي هم بعد از آن ممكن است در كنشهاي اجتماعي تاثير بگذارد. آيا به نظر شما ممكن است؟ معمولا نظريه اجتماعي بر جنبش اجتماعي تاثير ميگذارد يعني بايد تاثير بگذارد. بعد كه جنبش اجتماعي شروع ميشود و جلو ميرود متناسب با تجربه عملي خود ممكن است نظريه اجتماعي موجود را دگرگون كند ولي جنبش اجتماعي در ابتدا عليالاصول به نحوي از نظريههاي اجتماعي موجود تاثير ميپذيرد. بنابراين در عمل جنبشها متاثر از يك نظريه پيشين هستند ولي در فرآيند پيشرفت خود باعث تغيير آن نظريه ميشوند. يعني يك رابطه ديالكتيك بين كنش و نظريه ادامه پيدا ميكند منتها هر كنش تازه نظريه را تحت تاثير قرار ميدهد. در غرب چون جنبشهاي اجتماعي معمولا سازمانيافته و متاثر از احزاب و جريانهاي سياسي و نيز متاثر از جنبشهاي فكري هستند همواره بار تئوريك و نظري دارند. براي نمونه جنبش طبقه كارگر را در نظر بگيريد پشت اين جنبش ايدئولوژي ماركسيستي هست اگر هم نباشد ايدئولوژي دولت رفاه و مذاكرات سهجانبه هست كه يك چارچوب فكري ايجاد ميكند. آنها به هر حال در درون اين چارچوبهاي فكري عمل ميكنند پس عمل آنها بيقاعده نيست كه خيلي سريع در يك مقطع ايجاد شود و در مقطع بعدي از بين برود بلكه استمرار دارد. مثلا جنبش كارگري آنها مثل جنبش دانشجويي در ايران در طول چند دهه تداوم پيدا ميكند. گسست ديده نميشود و تجربهها منتقل ميشود. جنبش دانشجويي در ايران را داراي اين استمرار ميدانيد؟ ببينيد! جنبش دانشجويي اين طور بود. مثلا از 16 آذر سال 32 و تا دولت اصلاحات به اين صورت بود، بعد از آن، گسست ايجاد شد. گرچه هنوز هم اين جنبش مايههايي دارد و فعاليتهايي ميكند، اما به هر حال جنبش دانشجويي استمراري دارد. اين استمرار باعث ميشود يك جنبش مبتني بر يك تئوري باشد. هرچه جنبش پيشتر ميرود، تقويت مي شود و تجربه كسب ميكند نظريه خود را اصلاح و بازبيني ميكند. از حضور در عرصه اجتماعي تجربه كسب ميكند و اين باعث دگرگوني نظريه هم ميشود. اگر يادتان باشد در سال 83-82 دانشجوهايي كه در دانشگاه تهران با خاتمي ديدار داشتند، تندرويهايي در آن جلسه كردند و در آن سالها بحث عبور از خاتمي مطرح شد. دستاوردهايي را كه داشتند خيلي سريع ميخواستند از آن عبور كنند. اين حالت در خود ما هم ايجاد شده بود فقط براي دانشجوها نبود. سال 84 براي دكتر معين حتي انتظاراتي فراتر از خاتمي وجود داشت. ما ميگفتيم جامعه مدني و گفتوگوي تمدنهاي بود، حالا بايد يك فاز بالاتر برويم. يعني شناخت واقعي نسبت به جامعه خودمان نداشتيم اين دستاوردهايي كه خاتمي داشت نميدانستيم كه تحكيم نشده است. اين بحث آن زمان مطرح بود كه ما دنبال كدام برويم، تحكيم دستاوردها يا درخواستهاي جديد؟ به عبارتي يعني دستاوردهايمان را نهادينه كنيم يا مطالبات تازهيي را مطرح كنيم؟روي همين كمتجربگي بود كه ما وجه دوم را پي گرفتيم يعني طرح مطالبات تازه و همين باعث شد كه از خطرات دور و بر خودمان غافل شويم. خطراتي كه ممكن بود با يك تكان سر در بياورند را نديديم. يعني جنبش احمدينژادي و جنبش پوپوليستي را نديديم. راديكاليسم را غفلت كرديم ولي تداوم و استمرار و دادن يك فضاي حياتي كه موجب استمرار شود بر پايه نظريه استوار ميشود. جنبش اجتماعي فقط جنبش خياباني نيست، بلكه جنبشي است در بطن جامعه و در لايههاي جامعه بايد استمرار داشته باشد حتي جنبش دانشجويي با انتشار يك نشريه يا برگزاري يك سخنراني يا جلسات منظم يا طرح پژوهشي درباره مسائل خودش ميتواند زنده بماند. اين روند براي زنان، كارگران يا اصناف هم صادق است. حتي تشكلهايي كه دوام ميآورند اينها همه مظاهر جنبش هستند، ما جنبش را نبايد فقط در خيابان ببينيم. وقتي از جنبش دانشجويي صحبت ميكنيم، در ايران به طور مشخص تحت تاثير جريانهاي چپ شكل گرفت. بازخورد تشكلهاي سياسي بازخوردش در جنبش دانشجويي بوده است. جنبش دانشجويي از ابتدا تحت تاثير چنين نگرش سامان يافتهتري بوده است. اما كنشهاي اجتماعي كه رفتار مردم كف شهر است و با ريختن در خيابان همراه است و در تحولات و بزنگاههاي تاريخي نمود دارد، تفاوت زيرساختي دارد. اين تفكيك را از اين بابت قايل ميشوم كه در بحثمان به كنشهاي مردمي برگرديم. ميخواهم بگويم اين نوعي از كنش اجتماعي است كه كمتر تحليل و تبيين و تئوريزه ميشود. چون به هر حال جنبش دانشجويي تا حدودي به دليل دانشگاهي بودنشان يا جريانهايي كه پشتشان هست، تبيين ميشوند. اما در حوزه جامعهشناسي به نظريههاي كلان اجتماعي نرسيدهايم. رسيدهايم؟ كنش اجتماعي مردم منظورتان چيست؟ جنبش دوم خرداد، انقلاب اسلامي57، حتي جنبش مشروطه... ما ذيل اين كنشها همچنان پرسشهاي مطرح نشده داريم. شما توجه بفرماييد ما بعد از اين همه سال همچنان از آموزههاي نظري «جنبش ماه مه1968» ارتزاق ميكنيم. در فلسفه، در جامعهشناسي، در فضاي شهري در خيلي حوزهها از جمله هنر ! اينقدر روي اين كنش اجتماعي كار شد كه اين همه خروجي داشت. اما علوم انساني ما بنيه چنين برخوردي را ندارد. مشكل را كجا ميبينيد؟ اگر فضاي حياتي- نه الزاما در خيابان بلكه- در كليه سطوح از سطح تشكل تا روزنامه و سخنراني و جلسه و تعامل افراد با هم و تا موضوعات پژوهش يا بحث و گفتوگو بين استادان و روشنفكران بيرون يا درون دانشگاه، يا حتي موضوعاتي كه مربوط به پاياننامههاي دانشجويي است يا مباحث زنده سر كلاسها وجود داشته باشد اين فضاي حياتي اجازه ميدهد كه جنبش در همه ابعاد از جمله در بعد نظري متبلور بشود يعني نظريه اجتماعي هم در تعريفي كه من به دست دادم حاصل تبلور جنبش اجتماعي در آكادمي است. همينطور كه تفكر اجتماعي حاصل تبلور جنبش اجتماعي در اذهان عممومي مردم است. اين وضعيت را فقط تداوم ميتواند ايجاد كند. بين جنبش اجتماعي و حر كت تودهوار هم بايد تفاوت قايل شويم؛ حركتهاي جمعي انفجاري است يعني زود بروز پيدا ميكنند و زود هم خاموش ميشوند بيشتر حركتهاي جمعي تودهوار، عاطفي است و تحت تاثير فشارهاي اجتماعي رخ ميدهد. اين ويژگي را در ارتباط با جامعه ايران مطرح ميكنيد يا به طور كلي اين گونه است؟ در جامعه ايران به طور ويژه اين خصلت وجود دارد. ميدانيد كه تحليلي هم براي اين وضعيت هست كه در ايران بين دولت و ملت تضاد وجود دارد. ملت تابع است تا زماني كه دولت قدرت دارد به محض اينكه فشار يا فرصتي ايجاد شود اين تضاد سر ميزند و جنبش بروز پيدا ميكند؛ بعد هم به مرور اين جنبش به يك هرج و مرج ميرسد و در ادامه خود مردم خواستار آن ميشوند كه اقتدار پيشين باز گردد و به نوعي اقتدار را بازتوليد ميكنند. كاري كه ما در انقلاب اسلامي 57 كرديم، كاري كه در مشروطه هم كرديم. حالا شما ميگوييد بايد نظريهپردازي كنيم يكي همين است. ما در مشروطه و انقلاب اسلامي شعارهاي شبيه به هم داشتيم. هر دو جنبش ضد استعمار و ضد استبداد بود. ميخواستند به آزادي برسند. ولي بعد از يك مدت هم مشروطه و هم انقلاب اسلامي به نظر ميآيد كه يك جور هرج و مرج را دامن ميزند. حتي در خطر افتادن يك جور نهادهاي اجتماعي را پي داشت كه مورد علاقه عدهيي بود. مثلا در مشروطه شيخ فضلالله نوري فكر ميكند به اين واسطه نهاد دين از بين ميرود. يا برخي فكر ميكردند اقتدار دولت دارد از بين ميرود. بعد از انقلاب اسلامي هم با شرايطي كه در كردستان و تركمن صحرا ودر برخي مناطق ديگر كه نوعي شورش مسلحانه با مشاركت گروههاي سياسي چپ و تندرو با خواستههاي منطقهيي قاطي شده بود و هرج و مرجي ايجاد كرده بود. از آن طرف آن قدر چپ روي زياد بود كه روحانيت و مردم فكر كردند دين و كشور در خطر است. اين گونه بود كه رفتهرفته جامعه خواستار اقتدار دولت شد. شعار داده شد با قاطعيت كه بايد با مسائل برخورد شود و اينكه چرا دولت قاطع برخورد نميكند. پشت سر قاطعيت اقتدار ميخواهد و دستگاههاي اقتدار. يعني دخالت پليس ميخواهد و قواي قضاييه و دادگاه و زندان و ارتش. در مشروطه هم همين راه رفته شد. اتفاقات و تعارضهاي ملي و ترور و بيحرمتيهاي اجتماعي ميشد و از طرف ديگر برخي نهادها به سمت استبداد رفتند .همينها باعث شد مردم به دنبال رضاشاه بروند و سردار سپه بزرگ شود تا بتواند جامعه را جمع كند. از يك طرف انفجار انتظارات كه همه مرزها را ميخواهد درنورد و از طرف ديگر همين انفجار، هرج و مرج پديد ميآورد. اما بعد از دوم خرداد كمي اين روندها تغيير پيدا كرد و ما از اين الگوي تاريخي كمي فاصله گرفتيم. الان با مشكل ديگري مواجه هستيم. براي انتظاراتمان نميتوانيم تعريف ارائه دهيم. اين منجر ميشود كه از سوي دولت احساس خطر ايجاد شود يعني به عنوان مثال شما ميخواهيد از خاتمي عبور كنيد، اين امر چنان در ديگران احساس خطر برميانگيزد كه آنها ميآيند و اقتدار ايجاد ميكنند. يعني به طور تاريخي ما ملتي بوديم كه يكپارچه حركت نشان ميداديم بعد هرج و مرج ايجاد ميكرديم و بعد دوباره دنبال اقتدار بوديم اكنون در حال دوقطبي كردن جامعه هستيم. مثلا طرفداران اصلاحات روي ايدههايشان ميمانند ولي از آن سوي قطبي ايجاد شده كه اقتدار را مدام بازتوليد ميكند. همين شد كه دولت احمدينژاد توانست فضاي اجتماعي را كلا ببندد. بسته شدن فضاي اجتماعي مردم را تحت فشار قرار داد و برخورد 88 با دولت را پيش آورد. در مرحله ديگر وقتي به ماههاي نزديك به انتخابات اخير ميرسيم، مقداري واقعگرايي در گروههاي سياسي بيشتر ميشود. البته در سال 88 هم اين اتفاق افتاده بود. از خلال صحبتهاي مطرح شده يك برداشت براي من ايجاد شد و آن اين است كه شما به تجربهگرايي جامعه ايراني تاكيد داريد و خيلي نظريه و تاثير از نظريه را پررنگ نميبينيد. طبق تعريف شما مردم وارد يكسري تجربههاي عيني ميشوند و از لابهلاي حوادث ميآموزند كه حالا چه كنند يا چه تغييري طي طريقشان ايجاد كنند. به نظر ميرسد يكي از دلايل چنين رفتاري تضيف نهاد دانشگاه است به طور كلي و ديگري عدم شكلگيري جامعه مدني است كه در آن نظريه بتوانند به واسطه نهادها و تشكلها در حركتهاي رفت و برگشتي به دل جامعه راه پيدا كند و متحول شود. تاكيد شما برتجربهگرايي هست يا نه؟ وقتي شما ميگوييد رابطه كنش و نظريه، يعني در شكل دادن به نظريه، كنش نقش دارد و موثر است. بنابراين مردم از يك نوع نظريهگرايي انتزاعي فاصله ميگيرند. در جامعهيي كه تشكل سياسي وجود ندارد و جامعه بر اساس تكانههاي اجتماعي به آن هرج و مرج هم نميرسد كه در جستوجوي باز توليد اقتدار دوباره باشد، رسيدن به اين نوع از عقلانيت كه صحبتش رفت از دل پيشنهادات علوم انساني در آمده ؟ علوم انساني در سطح جنبش دانشجويي، يا جنبش زنان يا حتي جنبش اصلاحات و در سطح نخبگان سياسي- فرهنگي نقش داشت. اما آنچه در بدنه جامعه رخ ميدهد چندان ربطي به اين ندارد. گرچه شايد به دليل پرتيراژتر شدن كتابهاي علوم انساني اين تاثير بيشتر شده باشد يا بخشي هم توسط شبكهها و رسانهها باشد. حتي رسانه صدا و سيما به هر حال مناسباتي را مطرح ميكند كه مربوط به خواستههاي جامعه امروز است تا حدي – مثلا ديالوگ زن و مرد و طرح مطالبات زن در همين سريالهاي تلويزيوني- پس اينها هم بيتاثير نيست ولي آنچه وجدان جامعه را تكان ميدهد و باعث ميشود از برج عاج انديشههاي انتزاعي پايين بيفتيم تجربه است كه گاهي هم اين تجربهها بسيار سهمناك است. مثلا در انقلاب 57 نظريات انتزاعي بسيار حاكميت داشت در ذهن ما. مثلا فكر ميكرديم اقتدار يك نقطه متمركز دارد.همهچيز را ساده ميانگاشتيم و نميدانستيم كه همه اين مسائل با علل و عوامل پيچيدهتري پيوند دارد. با سنتهاي ما با جهانبيني ما با رفتارهاي تاريخي ما با خيلي موارد عينيتري كه تغييرش كار سادهيي هم نيست. فكر ميكرديم تغيير فوري است. واقعا فكر ميكرديم اگر رييس يك سازمان عوض شود از فردا عملكرد آن سازمان تغيير خواهد كرد. حالا كمكم فهميدهايم كه در سازمان نيروهاي مقاومت متعددي وجود دارد، سازمان فرهنگ دارد و فرهنگ خودش را بازتوليد ميكند. اقتدار در ايران قدمت دارد و ريشههاي تاريخي عميقي دارد. بيهوده گمان ميكرديم تغييرش خواهيم داد. ميخواهم بگويم آن نظريه انتزاعي كه حاكم بود در آن مرحله همين طور ادامه پيدا كرد برخي فكر ميكردند با راي دادن دوم خرداد جامعه مدني ايجاد ميشود يا با حضور خاتمي در كشور، گفتوگوي تمدنها شكل ميگيرد. پس رفتند به سمت ايجاد جامعه مدني. بعد كه اين روند يا اين تفكر با مقاومتهايي روبهرو شد، همين موانع ما را به تفكر واداشت. هايدگر ميگويد شما تا زماني كه چكش را روي ميخ ميكوبيد اصلا به اينكه چه ميكنيد فكر نميكنيد حتي به روش كارتان هم فكر نميكنيد، وقتي چكش به انگشتتان اصابت ميكند تازه ميفهميد كه داريد چه ميكنيد؟ ميفهميد كه اين كنش بايد به نحو حساب شدهتري انجام شود. سعي ميكنيد درباره ضربههاي چكش تئوري بسازيد كه به واسطه اين تئوري آسيب كمتري به شما برسد. آيا اين رابطه به واقع و به طور عيني در حوزه علوم انساني وجود دارد؟ من هنوز وارد ماجراي علوم انساني نشدهام. ببينيد! ميخواهم بگويم تاكيد روي تجربهگرايي به مردم مربوط بود. ميخواهم بدانم كهولتي كه در علوم انساني حاكم است چه واكنشي خواهد داد يا به عبارتي آن چكش هايدگر كي روي دست علوم انساني خواهد خورد؟ در اين سلسله مراتبي كه من گفتم اين آكادمي نيست كه تفكر اجتماعي را تغيير ميدهد بلكه تفكر اجتماعي است كه آكادمي را تغيير ميدهد. فرهنگ جامعه مقدم است بر فرهنگ آكادمي... پس چرا فرهنگ آكادمي تغيير نميكند؟ انجمن جامعهشناسي ما چه ميكند؟ به ميزاني كه ذهنيتهاي اجتماعي تغيير كند جامعهشناسي مناسب خودش را در سطح آكادمي ميسازد. مثلا اگر در فرانسه بعد از انقلاب كسي مثل كنت و دوركهايم آمدند و جامعهشناسي را نهادينه كردند، پيش از حضورشان، انديشه اجتماعي سازگار با جامعهشناسي در ذهنيت عمومي جامعه پيدا شده بود يعني مردم انقلاب فرانسه را انجام داده بودند و كسي مثل توكويل ايرادي كه به انقلاب فرانسه ميگيرد وجود تفكر انتزاعي است كه ميگويد اين تفكر انتزاعي حاكم بر روندهاست. اين تفكر انتزاعي را هم توكويل حاصل انديشه فلاسفه و ادبا ميداند. يعني اديباني كه فاقد تجربه سياسي بودند، متولي تغيير شدند به جاي سياستمداران. توكويل ميگويد اين عجيب است كه هر حرفي ادبا ميزدند به سرعت در ميان جامعه گسترش پيدا ميكرد. حتي دربار هم اين را نميفهميد كه اين انديشههاي انتزاعي تا چه حد ميتواند براي آنها خطرناك باشد. يعني دربار هم به همان زبان روسو و ولتر صحبت ميكرد و متوجه هم نبود ! تفكر انتزاعي به اين دليل كه با واقعيتهاي ملموس پيوند نداشت در انقلاب فرانسه خشونت اجتماعي هم ايجاد كرد. مساله ترورها و حكومت وحشت را به دنبال داشت و در نهايت سربرآوردن ناپلئون را. ما در انقلاب فرانسه گمان كرديم به راحتي نهادهاي ريشهداري مثل سلطنت، دين، كليسا و خانواده را از بين ببريم گمان كرديم با انديشه عقلاني ميتوانيم جهان را بسازيم. بنابراين گفتيم به دين چه نيازي داريم به فرهنگ عمومي چه نيازي داريم اكنون فقط به علم و مهندسي نياز داريم. با تصويب شوراي انقلاب فرانسه «اكول پليتكنيك» پايهگذاري شد كه بعد توسط ناپلئون به دانشگاه نظامي تبديل شد... تاكيد بر عقلانيت، موجب يكسري غفلتها شد. مقاومت جامعه و نهادها ناديده گرفته شد. از دل اين جامعه بود كه دوركهايم بيرون آمد و گفت پديدههاي اجتماعي شيءگونهاند. واقعيتهاي اجتماعي مقاومتهايي دارند و الزاما تغيير آنها بسته به اراده ما نيست. دوركهايم ميگويد ما فكر ميكرديم آنچه را ميخواهيم، ميتوانيم تغيير دهيم. يكجور ارادهگرايي در انقلاب فرانسه ايجاد شده بود در حالي كه ما در بيقدرتترين وضعيت خودمان بوديم. اين فرآيند شبيه فرآيند مشروطه خودمان است. در مشروطه ما هم يك انديشه انتزاعي رشد پيدا ميكند و از دل آن رضاشاه سر برميآورد. در انقلاب اسلامي هم به همين شكل. نميتوانيم بگوييم كه تغيير هم ندادند. نهادهاي آن جامعه با تغيير روبهرو شدند ما نميتوانيم بگوييم مثلا نهاد دين در جامعه فرانسه با نهاد دين در جامعه ما يكي است يا نهاد خانواده يا دانشگاه... اما يك مساله ديگر اينكه وقتي «چكش هايدگر» روي دست جامعه ميخورد و دردش ميآيد، آن چكش روي دست علوم انساني ما نميخورد، يعني صدايي برنميآيد. بله ولي جامعه فرانسه تجربه سهمگيني را هم از سر گذراند. يعني جامعه فرانسه به يك نوع استبداد نظامي رسيد. در بخش دوم پرسشتان ميخواهم بگويم درست است كه به قول شما براي نهادهايي مثل انجمن جامعهشناسي كنشگري قايل هستيم و معتقديم كه اين نهادها بايد كاري كنند و مسووليتي رابه عهده بگيرند ولي اين نكته را هم بايد در نظر داشت كه اين همه از دل جامعه درميآيد. يعني دانشگاه بازتوليد جامعه است. جامعه شناس ما هم بازتوليد جامعه است. البته ما هم خيلي بيتفاوت نبودهايم. اينجا هم نشرياتي كه هفتگي منتشر ميشوند و حتي همين نشريه شما كه در حوزه نظر دغدغههايي از اين دست دارد، نشاندهنده اين تلاش است كه نسبت به وقايع اجتماعي بيتفاوت نيستيم. انجمن جامعهشناسي دقيقا 20 روز بعد از انتخابات اخير كرسي نقد اجتماعي برنامههاي دولت را اجرا كرد. با تمام عواطف مثبتي كه بود ما اين نگاه را پس زديم كه از نقد و پيشنهاد برنامه پرهيز كنيم. با اين نگرش اين كرسي را درنظر گرفتيم تا اين نگرش كه يا با كسي باشيم يا عليه كسي، تعديل شود. |
برچسب ها:
دكتر محمدامين قانعيراد
نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
آخرین اخبار
- عيد اومد، خيمه زد به صحراي دلوم
- زنان هنرمند سعي دارند به اندازه مردان نقشي محوري در غني سازي هنر داشته باشند اما کمتر ديده شدهاند
- شاهنامه؛ هويتي که در حال فراموشي است
- تلاش هميشگي زنان و دختران براي احقاق حقوق خود
- از نگاه جنسيتي جامعه به زنان بيزاريم
- براستي زن بودن کار مشکلي است
- از سَتّاره فرمانفرمائيان تا مسموم سازي دختران
- حلاليت طلبيدن يا عذرخواهي
- به ياد منصور بهرامي و عشقش به بوشهر/ هنرمندي که خودش بود
- هنرمندان جوان را فراموش نکنيد
- تاثير و جايگاه منوچهر آتشي در فضاي ادبي ايران زمين
- توليد خشم با حذف طبقه متوسط
- عميق مثل اقيانوس
- کتاب مطبوعات و شهروندی
- 32 ساعت شيفت داروخانه طول مي کشيد و از شدت خستگي به گريه مي افتادم
پربیننده ترین
- حلقه سیدزاده و یاحسینی در دانشنامه بوشهر وجود ندارد
- عکس هائی دیدنی از سریال به یاد ماندنی دلیران تنگستان
- مقالات نسیم جنوب در سوگ آتشی
- هزار شماره نسيم جنوب و هزاران تشکر
- استانداری فارس الحاق روستاهای هرمزگان به فارس را کلید زد
- گورستان لنج ها در بوشهر
- پيوسته نگاه به جلو و آينده اي مترقي داشتيم
- اولين روز رفتن به مدرسه بوذرجمهري بوشهر
- تصویری زیبا از بوشهر
- کتل ملو
- که بسته پایم...؟
- تصاویر سربازان انگليسي تحت فرمان انگليس در بوشهر
- دیدنی های بوشهر: کلیسای ارامنه گریگوری
- آقاي استاندار، «گذشته چراغ راه آينده است»
- آقای رئیس جمهور! بیش از این عقب ننشینید