حكومت پهلوي در حقيقت توسط طبقات اجتماعي سرنگون گرديد كه خود حاصل مدرنيزاسيون اقتصادي و اجتماعي بودند. طبقات مذكور هنگامي به جريان انقلاب پيوستند كه دولت ناتوان از جذب آنان به سوي خود بود. "گرين" تمامي چارچوب نظري خود را بر پايه انقلاب ايران بنيان نهاده است. او بر اين اعتقاد است كه ناتواني حزب دولتي رستاخيز در...
گفت وگو “آسمان” با دکتر مصطفی مهرآیین در باب انقلاب 1357 اسلامی ایران
- آقای دکتر اجازه بفرمایید بحث را از اینجا شروع کنیم که اگر فاکتور ایدئولوژی را در تبیین انقلاباسلامی ایران نادیده بگیریم، چه عواملی میماند که در تئوریهای انقلاب در تبیین انقلاب ها به آن ها اشاره میشود؟
- ضمن تشکر از فرصتی که برای گفتگو در خصوص انقلاب ایران برای من فراهم کردید، باید بگویم سئوال نخست شما نیاز به اندکی اصلاح دارد. در عمده نظریه های مربوط به وقوع انقلاب های قبل از انقلاب ایران به مفهوم فرهنگ و ایدئولوژی اشاره شده است. البته ممکن است در این نظریه ها دقیقا از واژه ایدئولوژی یا فرهنگ استفاده نشده باشد که در ادامه بحث در این خصوص توضیح خواهم داد. از سوی دیگر در عمده تبیین های مربوط به انقلاب ایران نیز، به جز تحلیل هایی که از سوی نیروهای ارزشی داخلی از قبیل تحلیل مرحوم آیت الله عمید زنجانی ارائه شده است، به متغیرهای تبیین کننده متفاوت توجه شده است و عمده این تبیین ها را می توان ذیل تبیین های ترکیبی یا چند لایه از انقلاب ایران جای داد. ممکن است شما از من بپرسید منظور از تبیین های فرهنگی انقلاب بویژه انقلاب ایران چیست؟ درست است و در این مورد شکی نیست که بعد از انقلاب ایران بحث از تبیین فرهنگی این انقلاب، بویژه با توجه به تحولاتی که در فضای جهانی اندیشه در عطف توجه به مفهوم فرهنگ بوجود آمده بود، شدت گرفت و ما با تحلیل هایی روبروییم که در آنها بر مفهوم ایدئولوژی یا فرهنگ اسلامی تاکید بسیار می شود،بااینحال، چنان که منصور معدل، پژوهشگر برجسته این حوزه به خوبی نشان داده است، به رغم پیشرفتهای تازه در نظریه های جامعه شناختی انقلاب، جایگاه ایدئولوژی در این تئوریها مبهم و نامشخص است. در این نظریه ها، ایدئولوژی به کارکرد روانشناختی اش در جهت دهی دوباره به افراد ناراضی و سرگردان، به نیروی نهفته در منازعات سازمان یافته بر سر قدرت، یا تضاد طبقاتی تقلیل یافته است.
خب اگر از این مناقشه بگذریم و به پرسش شما در خصوص اشکال متفاوت نظریه های انقلاب برگردیم، پاسخ من چنین است. يكي از مهمترين چارچوب هاي نظري در مطالعة انقلاب ها، رويكردي است كه با عنوان رويكرد ارزش ـ نظام شناخته ميشود. براساس اين نظريه، انقلاب ها احتمالاً زماني اتفاق ميافتند كه اختلاف ميان ارزش هاي يك جامعه با واقعيتهاي حيات اجتماعي آن گسترده و آشكار شده باشد. اين نظريه كه توسط چالمرز جانسون بسط و گسترش يافت، تغيير و جابجايي سريع ارزش ها و هنجارهاي اجتماعي را علت اصلي مخالفت تودهاي با يك رژيم ميداند. جانسون معتقد است كه انقلاب ها را بايد در بافت و زمينه نظام هاي اجتماعي كه در آن به وقوع ميپيوندند، مورد مطالعه قرار داد. به اعتقاد جانسون، هنگامي كه يك جامعه توانايي خود در سازگار شدن با تغييرات محيطي را از دست ميدهد، «نامتوازن» و دچار وضعيت عدم تعادل ميشود، حالتي كه در نتيجه «ناهماهنگي» ميان ارزشهاي يك جامعه با تقسيم كار آن بوجود ميآيد.نامتعادل و نامتوازن بودن يك نظام به طور خودكار منجر به انقلاب نميشود. براي وقوع انقلاب در يك نظام نامتعادل، وجود «شتاب دهندههاي» مناسب و «سازشناپذيري نخبگان»حاكم ضروري است. جانسون سه نوع عامل شتابزا را مشخص ميكند: ضعف نظامي يا وجود بينظمي و ناهماهنگي در ميان نيروهاي مسئول؛ باور انقلابيون به پيروز شدن بر نخبگان حاكم؛ و فعاليتهاي استراتژيك و نظامي كه انقلابيون بر عليه نيروهاي نظامي نخبگان حاكم انجام ميدهند. رژيم كه مشروعيت خود را بدليل تغيير ارزش ها از دست داده است، براي باقي ماندن در قدرت به نحوي فزاينده بر نيروهاي قهريه خود تكيه ميكند. هنگاميكه ارزش هاي رژيم حاكم ديگر مشروع شناخته نميشوند، موفقيت انقلاب بيش از هر چيز بستگي به پيروزي نظامي انقلابيون بر نخبگان سازش ناپذير حاكم دارد.
گروه دوم از دانشمندان با تكيه بر رويكرد «روانشناسي تودهها» به بررسي علل انقلاب ميپردازند. مدافعان اين رويكرد برآنند كه ثبات يا بيثباتي يك نظام سياسي «در نهايت به يك وضعيت ذهني و يك حالت روحي در جامعه وابسته است».تودهاي از مردم كه در ارتباط نزديك با يكديگرند و از رژيم سياسي سرخورده و مأيوس هستند، يك «تودة نقاد و خردهگير» را شكل ميدهند، تودهاي كه قادر به بسيج خود در مخالفت با يك رژيم است. تدگر و جيمز ديويس در بررسي دلايلي كه شالوده و بنيان انواع متفاوت ناآرامي سياسي را شكل ميدهند، به گونه ای عمیق و گسترده بر اين رويكرد تكيه نمودهاند. ديويس بر اين اعتقاد است كه انقلابها وقتي محتملترند كه مردم گونه ای کاهش و تنزل در فرصتهاي اقتصادي و اجتماعي خود را، ادراك نمايند ـ بجاي اينكه آن را واقعاً تجربه نمايند.در گزارهاي كه بصورت نماد اين نظريه درآمده است ديويس چنين ادعا ميكند كه: «انقلابها در زماني احتمال وقوع پيدا ميكنند كه دوران طولانی از توسعة اقتصادي و اجتماعي به دنبال خود دوران كوتاهي از بحران را به همراه آورد.»افول ناگهاني رشد اقتصادي و فرصتهاي پيشرفت اقتصادي ـ اجتماعي منجر به ناكام ماندن اميدها و انتظارات ميشود كه اين مسأله به نوبة خود منتهي به مخالفت و اعتراض سياسي خواهد گرديد. ديويس با تأكيد برناكامي و سرخوردگي رواني به عنوان عامل اصلي وقوع انقلابها مدعي است كه انقلابها در جامعهاي «كه فرصت مستمر و آزاد براي برآورده كردن نيازهاي جديد، آرزوهاي جديد و انتظارات جديد وجود دارد» رخ نخواهند داد.همچنين انقلابها در جامعهاي كه در آن «هيچ آرزويي وجود ندارد و با بالارفتن انتظارت روبرو نيستيم.» به وقوع نخواهند پيوست.
گر نيز در بررسي علل انقلابها رويكردي مشابه رويكرد ديويس اتخاذ ميكند، اگرچه چارچوب نظري او به نحو بارزي جامعتر و قويتر از چارچوب نظري ديويس است. همانند ديويس، گر ناكامي و سرخوردگي رواني را عامل اصلي انقلابها ميداند. ناكامي و سرخوردگي هنگامي بوجود ميآيد كه انتظاراتي كه عموماً به عنوان انتظارات تحقق پذير و قابل حصول شناخته ميشوند، تحقق نمييابند. گر اين وضعيت را وضعيت «محروميت نسبي» مينامد. گر به سه الگوي محروميت نسبي يعني محروميت ناشي از رشد خواستها، محروميت ناشي از افول يا محرومیت نزولي و محروميت فزاينده اشاره ميكند. محروميت ناشي از افول يا محرومیت نزولي زماني بوجود ميآيد كه انتظارات يا توقعات ارزشي نسبتاً ثابت باقي ميمانند اما چنين تصور ميشود كه تواناييهاي ارزشي كاهش يافتهاند ـ محروميت در نسبت با گذشتة فرد معنا مييابد. احتمالاً جوامع سنتي و جوامع در حال گذار بيشتر تحت تأثير محروميت ناشي از افول يا محرومیت نزولي واقع ميشوند.صورت متداولتري از محروميت كه گر آن را محروميت ناشي از رشد خواستها مينامد، زماني حادث ميشود كه انتظارات و توقعات روبه رشد جامعه برآورده نميشوند و شوق و اشتياق دستيابي به آنها ناكام ميماند. محروميت ناشي از رشد خواستها هنگامي بوجود ميآيد كه تواناييهاي ارزشي ثابت باقي ميماند اما انتظارات و توقعات افزايش مييابد.نوع ديگر محروميت، محروميت فزاينده است كه در آن همزمان با افزايش انتظارات و توقعات، تواناييها كاهش مييابند. اين نوع از محروميت بيشتر در جوامع در حال توسعه شايع است، جوامعي كه در آنها طبقات نوظهور اجتماعي اغلب با اين احساس روبرو ميشوند كه فرصتهاي اقتصادي و اجتماعي آنها در نتيجه تواناييهاي محدود جامعهشان، محدود ميشود.به اعتقاد گر، محروميت نسبي جامعه را براي وقوع انقلاب آماده ميسازد. او مينويسد «نارضايتي هنگامي انسانها را به سوي خشونت سياسي سوق ميدهد كه ارزشها و باورهاي آنها باعث شود نارضايتي آنها به موضوعات سياسي معطوف گردد و هنگامي كه چارچوبهاي نهادي به حد كافي ضعيف گشتهاند يا سازمانهاي مخالف به حدي قوي هستند كه فرد ناراضي به احساس قدرت دست يابد.»براي غلبه كردن يكي بر ديگري، هم مخالفان و هم نيروهاي حاكم « بايد بتوانند با تدراك ديدن الگوهايي از كنش كه پيامدهاي ارزشمندي براي پيروانشان دارد، حمايت اجتماعي پايدار خود را حفظ نمايند».موفقيت نيروهاي حاكم يا سازمانهاي مخالف به ويژگيهايي چون امكانات، ميزان انسجام و پيچيدگي هر يك از آنها و همچنين «توانايي مخالفان در جلب رضایت حامیانشان، و فراهم آوردن فرصتهاي ارزشی و ابزارهاي اعتراض عاطفي راي آنها»بستگي دارد.
جانسون، ديويس و گر همگي براين اعتقادند كه انقلابها بصورت غيراختياري و بدون آگاهي شناختي انقلابيون از اينكه در آينده به عنوان انقلابي شناخته خواهند شد، آغاز ميشوند. از سوي ديگر، چارلز تيلي برآنست كه انقلابها از طريق تلاشهاي آگاهانه كنشگران سياسي مخالف بوجود ميآيند. تيلي به تبيين علل انقلابها برحسب مفاهيم اساساً سياسي ميپردازد. تيلي برپايه اين استدلال كه «حاكميت چندگانه» مؤلفه مشخص كننده وضعيتهاي انقلابي ميباشد،مدعي است كه جنبشهاي انقلابي زماني بوجود ميآيند كه «اعضاء سابقاً راضي و مطيع جامعه با تقاضاهاي مطلقاً ناسازگار حكومت و نيروي سياسي جايگزيني كه مدعي داشتن كنترل بر حكومت است، روبرو ميشوند و در نهايت به اجراي تقاضاهاي نيروي سياسي جايگزين ميپردازند.» به اعتقاد تيلي، تحولات اجتماعي يا تحولات اجتماعي ـ روانشناختي را نبايد به عنوان پيش شرط هاي مهم براي وقوع انقلابها در نظر گرفت: پيش شرط هاي ضروري براي وقوع انقلاب ها عبارتند از «منافع، بسيج، استراتژي، سركوب و جايگاه هاي قدرت».او برآنست كه سه مجموعه از شرايط منجر به انقلاب ميشوند: پيدايش مخالفاني كه مدعي انحصاري قدرت هستند؛ تعهد بخش عظيمي از جمعيت به اين ادعاها؛ و بيميلي يا ناتواني حكومت در سركوب كردن ائتلاف جايگزين.بنابراين، وقوع انقلاب مستلزم آنست كه بخش عظيمي از جمعيت جامعه اقتدار سياسي نيروي سياسي مستقل از حكومت را مشروع بدانند. اينكه چگونه نيروي سياسي جايگزين و نيروي انقلابي شكل ميگيرد، مسألهاي است كه در ديدگاه تيلي به عنوان «يكي از معماهاي دوران ما باقي ميماند.»
علاوه بر تيلي، گروه ديگري از متفكران نيز كوشيدهاند با بررسي فعاليت هاي سياسي دولت هاي قبل از انقلاب، به تبيين علل انقلاب ها بپردازند. تدا اسكاچپول، ساموئل هانتينگتون و در دورة متأخر جرالدگرين، برخي از نمايندگان برجسته اين گروه از متفكران علوم اجتماعي هستند. هانتينگتون و گرين بر پيامدهاي اجتماعي فرآيند دولت سازي كه رژيم پيش از انقلاب به انجام آن ميپردازد، تأكيد ميكنند. اما، اسكاچپول بيشتر به فروپاشي ساختاري حكومتپيش از انقلاب توجه ميكند.
هانتينگتون به انقلاب ها به عنوان عوارض جانبي فرآيند مدرنيزاسيون نگاه ميكند.او معتقد است كه مدرنيزاسيون منجر به پيدايش طبقات اجتماعي جديدي ميشود كه، از ميان ديگر چيزها، خواستار حق مشاركت در فرآيند سياسي جامعه خود هستند.بيشترين تقاضا براي مشاركت سياسي از سوي طبقه متوسط، كه «طبقه انقلابي واقعي» در اكثر جوامع در حال توسعه است، مطرح ميگردد. طبقه انقلابي مزبور در جوامعي كه تا حدودي توسعه اقتصادي ـ اجتماعي را تجربه كردهاند، بويژه در كشورهايي كه فرآيند توسعه سياسي آنها از فرآيند تغيير اقتصادي ـ اجتماعي عقب مانده است، شكل ميگيرد.به بيان دقيقتر، انقلاب ها احتمالاً زماني به وقوع ميپيوندند كه (1) نهادهاي سياسي قادر به تدارك و تهيه مجاري جديد براي وارد شدن نيروهاي اجتماعي جديد به عرصة سياست نیستند و (2) هنگامي كه طبقات اجتماعي كه در حال حاضر از فعاليت سياسي محروم ميباشند خواستار ايفاي نقش فعال در فرآيند سياسي ميشوند.
جرالدگرين، نيز، با اين رويكرد كلي موافق است، اگر چه وي فرآيند مشاركت سياسي را به دو مرحلة «بسيج» و «ضد بسيج» تقسيم ميكند. گرين برآنست كه مدرنيزاسيون به طور ضمني منجر به سياسي شدن مردم ميشود. «نپذيرفتن تقاضاي مشاركت سياسي بخشهاي سياسي شده جامعه ميتواند منجر به شورش همگاني شود. اين مسأله ممكن است در نهايت به انقلاب ختم شود»تقاضاي افراد جامعه براي مشاركت سياسي منجر به بسيج سياسي ميشود. اگر حكومت نتواند بسيج سياسي را (از طريق مكانيسمهايي چون احزاب سياسي، نظام رأيگيري يا ديگر مكانيسمهاي مشاركت سياسي) كنترل نمايد، آنموقع مرحله «ضد بسيج» كه به اعتقاد گرين خود صورتي از انقلاب است، آغاز ميشود. شرايطي كه منجر به «ضد بسيج» ميشوند، عبارتند از: ضعف قواي سركوب حكومت؛ سادهسازي سياست؛ سياسي شدن گروههايي كه به لحاظ سنتي جزء گروههاي غيرسياسي ميباشند؛ حوادث و رويدادهاي بحرانساز؛ و واكنشهاي خشمگينانه رژيم سياسي.سادهسازي سياست كه در واقع «مقدمهاي بر شكلگيري يك ضد بسيج كامل و تمام عيار است»، جامعه پيش از انقلاب را به دو گروه 1ـ مخالف رژيم حاكم و 2- حامي رژيم حاكم، تقسيم ميكند.همزمان باگسترش مخالفت ها، نيروهاي مخالف رژيم قادر به جذب مردم به سوي خود ميشوند. پيوستن مردم به گروههاي مخالف رژيم بيش از آنكه نتيجه تلاش و كوشش گروههاي مخالف براي جذب مردم باشد، فرآيندي است كه بيشتر بصورت منفعلانه صورت ميپذيرد.پيوستن منفعلانه بخش عظيمي از جامعه به گروههاي مخالف يا آرمانها و ايدهالهاي آنها، منجر به سياسي شدن گروههايي ميشود كه در غير اين صورت غيرسياسي باقي ميماندند. بالاخره اينكه، يك سري از بحرانها يا اقدامات ناشيانه حكومتي آخرين شرط لازم براي شكل گيري «ضد بسيج» – يعني گذر از اصلاح به انقلاب – را فراهم ميآورند. گرين برآنست كه انقلاب خود را «با هر پيروزي و موفقيتي كه باعث بدست آمدن ميزان بيشتري از وحدت و انسجام ميشود»، تغذيه ميكند.
آخرين تبيين نظري از چرايي شكلگيري انقلابها كه در اينجا به بررسي آن خواهيم پرداخت، ديدگاهي است كه توسط تدا اسكاچپول مطرح گرديده است. اسكاچپول به جاي آنكه بر پيدايش «حاكميت چندگانه» يا «بحران مشاركت» به عنوان علت اصلي شكلگيري انقلابها تأكيد نمايد، توجه خود را از آغاز معطوف به فروپاشي سياسي دولت ها و منازعات طبقاتي ميكند. او بر اين اعتقاد است كه بحرانهاي انقلابي زماني گسترش مييابند كه دولت قادر به روبروشدن با چالشهاي ناشي از شرايط متحول بينالمللي نباشد. چالشهاي مذكور اغلب نتيجه درگيريهاي نظامي ميان دولتهاي رقيب ميباشند. اسكاچپول استدلالهاي خود دربارة علل شكلگيري انقلابها را بر مبناي شواهد حاصل از سه انقلاب فرانسه، روسيه و چين استوار ميسازد. او مينويسد: «گرفتاريهاي حاصل از فشارهاي نظام طبقاتي داخل و تحولات اجتماعي بينالمللي، همه و همه، باعث ميشوند شيرازة نظام حكومتي و ارتش حامي آن از هم پاشيده شود و راه براي تحولات انقلابي كه از طبقات پايين جامعه نشأت ميگيرد، هموار گردد.» اسكاچپول با تكيه بر «رويكرد ساختاري»بر آنست كه همزمان با فروپاشي نظامهاي سياسي گذشته، منازعات سياسي و طبقاتي آغاز ميگردند و تا زمان تأسيس سازمانهاي نظامي و اداري جديد ادامه مييابند.تأكيد اسكاچپول بر تحولات ساختاري او را به اين نتيجه ميرساند كه انقلابها بصورتي غيرارادي، تصادفي و ناآگاهانه آغاز ميگردند. او بر اين نكته تأكيد ميكند كه انقلابها بيشتر حاصل «تضادها و روابط عيني ميان ملتها و گروههاي مختلف اجتماعي هستند تا منافع، نگرشها يا ايدئولوژيهاي كنشگراني كه در انقلابها شركت ميكنند.»برخلاف تأكيدي كه همواره بر نقش احزاب «پيشاهنگ» در انقلابها ميِشود، اسكاچپول برآنست كه انقلابها بيشتر «ناشي از درگيريها و تضادهاي ساختاري داخلي و بينالمللي و رويدادهاي بحراني هستند تا تصميم آگاهانه انقلابيون».
- با توجه به اختلافاتی که در حوزه نظریههای انقلاب وجود دارد به نظر شما انقلاب اسلامی ایران با چه نظریهای در حوزه تبیین انقلابها قابل توضیح است؟ چگونه میتوان با دیدگاههای سیاسی، روانشناختی و کارکردگرایی و جامعه تودهوار انقلاب ایران را توضیح داد؟
- در نگاه نخست، چنين بنظر ميرسد كه تمامي نظريههايي كه در اينجا مورد بحث قرار گرفتند را ميتوان در مورد انقلاب ايران بكار گرفت. نظريه نظام ـ ارزش جانسون را ميتوان بواسطه تأكيدش بر اين مدعا كه تغييرات سريع اجتماعي و فرهنگي در ايران دهة 40و50 منجر به «بيثباتي» جامعه و در نهايت انقلاب 1357 گرديد، در مورد انقلاب ايران بكار بست. بنا به اين چارچوب نظري، «عوامل شتاب دهندهاي» كه جامعة بيثبات ايران را به سوي شرايط انقلابي سوق دادند، از ميان ديگر چيزها، عبارتند از كاهش ناگهاني بهاي نفت در سالهاي پس از 1351 و سياست حقوق بشر كارتر. با توجه به تغيير ناگهاني شرايط اقتصادي نسبتاً خوب سالهاي نخستين دهة 50 و به تبع آن افزايش ميزان بيكاري در ميان گروهها و طبقات آرزومند جامعه (گروههاي خواهان امنيت و رفاه اقتصادي) در سالهاي پس از 1353، نظريههاي ديويس و گر را نيز ميتوان در مورد انقلاب ايران صادق دانست.بنظر ميرسد تبيينهاي سياسي از علل انقلابها را نيز ميتوان در مورد انقلاب ايران به كار گرفت. گردآمدن گروهي از انقلابيون ايراني در پاريس و تشكيل يك ائتلاف سياسي با اين ادعا كه حكومت تهران، حكومتي «غيرقانوني» است، با تعريف تيلي از «حاكميت دوگانه» به عنوان پيش شرط اصلي شكل گيري رويداد انقلابي، سازگار ميباشد. از استدلالهاي هانتينگتون نيز ميتوان براي تبيين انقلاب ايران استفاده كرد. استدلالهاي وي بويژه براي ارائه يك توصيف دقيق از گروههايي كه انقلاب را رهبري ميكردند و همچنين دستيابي به دلايل عمل آنها، بسيار كارآمد ميباشد. حكومت پهلوي در حقيقت توسط طبقات اجتماعي سرنگون گرديد كه خود حاصل مدرنيزاسيون اقتصادي و اجتماعي بودند. طبقات مذكور هنگامي به جريان انقلاب پيوستند كه دولت ناتوان از جذب آنان به سوي خود بود. گرين تمامي چارچوب نظري خود را بر پايه انقلاب ايران بنيان نهاده است.او بر اين اعتقاد است كه ناتواني حزب دولتي رستاخيز در بسيج طبقات متوسط و پايينِ داراي آگاهي سياسي در حمايت از رژيم، منجر به «ضد بسيج» اين طبقات و در نهايت پيروزي آنها بر رژيم حاكم گرديد. بالاخره اينكه، تحليل ساختاري ـ طبقاتي اسكاچپول را نيز ميتوان در مورد انقلاب ايران بكار گرفت. فشارهاي بينالمللي ـ بويژه فشارهاي واشنگتن ـكه حكومت ايران در سالهاي آخر دهة 50 با آنها روبرو بود و نارضايتي و اعتراضهاي تجار بازاری و مهاجران روستايي در همين سالها، از جمله تحولات مهمي بودند كه به انقلاب ايران ختم گرديدند.
- شما بیشتر انقلاب ایران را با الگو و عاملیت فرهنگی تفسیر میکنید. چرا فکر میکنید که مسئله فرهنگ در انقلاب اسلامی مهم است؟
- قبل از ورود به بحث فرهنگ اجازه بدین همانگونه که قبلا ادعا کردم نشان بدهم در تمامی این نظریه ها از فرهنگ و ایدئولوژی سخن گفته شده است، اگر چه نه آنگونه که من به آن اعتقاد دارم. ببینید رابطه میان روانشناسی فردی و وقوع انقلاب به روشن ترین شکل در نظریه های روانشناسی اجتماعی و نظریه های ساختاری - کارکردی انقلاب مدل سازی شده است. این نظریه ها با انقلاب و شورش به عنوان «گونه ای کنش که عمیقاً وابسته به یک نگرش و رفتار خاص - رفتار حاکی از تمرد و سرکشی – نسبت به بخشی یا همه صاحبان قدرت است» برخورد می کنند. بنابراین دیدگاه، انقلابها زمانی به وقوع می پیوندند که تغییرات ساختاری ناگهانی باعث بوجودآمدن تنشهای لاینحل شوند. تنشهای ایجاد شده، در صورت ضعیف بودن محدودیتها و موانع موجود در مقابل آنها، منجر به شورش و ناآرامی می شوند. تنشهای مزبور به چند شیوه ایجاد می شوند: 1) بوسیله یک نظام اجتماعی نامتوازن و بی تعادل که باعث به وجود آمدن افراد آشفته و سرگردانی می شود که پیوندهای اجتماعی آنها گسسته شده است (جانسون)؛ 2)با فروپاشی و از بین رفتن سازمانهای سیاسی و اجتماعی واسط و شکل گیری جامعه توده وار (آرنت ،کورنهوزر)؛ 3) از طریق شکاف ایجاد شده میان میزان بالارفتن انتظارات و میزان برآوردن نیازها (دیویس ،گر)؛ و 4) از طریق فرآیند مدرنیزاسیون شتابانی که از فرآیند نهادینه شدن پیشی گرفته است (هانتینگتون).سرگردانی و نارضایتی به تنهایی نمی توانند باعث شکل گیری کنش فردی انقلابی شوند. آنها ابعادی از «وضعیتهای بحرانی» هستند که زمینه روانشناختی لازم برای «تأثیرپذیری افراد» (کانتریل ؛ تاچ،) و «سوق یافتن آنها به سوی جنبش توده ای» (کورنهوزر ) را فراهم می آورند. افراد هنگامی دست به عمل انقلابی می زنند که ایدئولوژیی با ویژگی های زیر در دسترس آنها باشد: 1) یک ساختار ارزشی جایگزین را به آنها عرضه دارد (جانسون)؛ 2) به توضیح و تبیین زوال و شکست جامعه بپردازد و برخی از نیازهای بنیادین افراد جامعه از قبیل هویت، احساس تعلق، احساس شایستگی و احساس اثربخشی را سیاسی کند (شوارتز) و 3) مجموعه ای از جاذبه هایی باشد که به نیازهای متنوع آنها پاسخ گوید (تاچ). همانگونه که دیدیم در این دیدگاه به ایدئولوژی به مثابه سلسله ای از ارزشها و باورها نگریسته می شود که اثر بخشی آن در هدایت کنش انسانی به این بستگی دارد که به چه میزان در وجود افراد درونی گردد. مفاهیمی چون «باورهای همگانی» (اسملسر)، «چارچوب آگاهی» (اپتر)، و «مجموعه فرهنگی – روانی» (دیون) برای تبیین چگونگی کارکرد ایدئولوژی در ایجاد یکپارچگی اجتماعی، تعیین هدف نهایی، و تضمین اجماع اجتماعی مطرح می شوند (دیون ). در مورد نظریه های دیگر هم میتوان اینکار را انجام داد که من شما را به مقاله برجسته منصور معدل در این مورد ارجاع می دهم.
اما منظور از تحلیل فرهنگی آنگونه که من به آن اعتقاد دارم چیست؟ من به پیروی از روبرت وسنو و منصور معدل فرهنگ یا ایدئولوژی را به مثابة «گفتمان» مفهوم سازی می کنم. گفتمان شامل مجموعه ای از اصول عام، مفاهیم، نمادها و شعائری است که کنش انسانی را در یک دورة خاص تاریخی شکل می دهند و کنشگران اجتماعی در برخورد با مسائلی که در یک دورة خاص تاریخی با آنها روبرو هستند از آنها استفاده می کنند. گفتمان، اسلوب، شیوه یا روشی است که افراد بر مبنای آن استراتژیهای کنش خود را تعریف می کنند. گفتمان تعیین می کند که چه مسائل و موضوعاتی مطرح شوند و چه مسائل و موضوعاتی نادیده انگاشته شوند. گفتمان در تعیین اینکه چه ائتلافهایی مجاز هستند و چه ائتلافهایی مجاز نمی باشند، مؤثر است. گفتمان حد و حدود ظرفیتها و فرصتهای موجود برای پردازش توجیهات فکری در خصوص کنشهای (اجتماعی) را مشخص می سازد. «گفتمان تمامی انواع فرآورده ها و محصولات فرهنگی اعم از نوشتاریو گفتاری ،رسمی و غیر رسمی و آیینی و مفهومی را دربرمی گیرد». البته شکل گیری یک ایدئولوژی خاص، تداوم حیات آن و مسلط شدن آن بر فضای فکری جامعه را باید در درون زمینة اپیزودیک (= زمینه تاریخی episodic context) خاص آن مورد بررسی قرار داد. ما در مدل گفتمانی خود با تغییرات کلان ساختاری همچون توالی اپیزودها (episode) برخورد می کنیم. اپیزودها با حوادث و اتفاقاتی از قبیل کودتای نظامی، شورش اجتماعی – سیاسی، آغاز یک جنگ یا وقوع یک انقلاب، تغییرات چشمگیر در سیاستهای حکومت، چرخش اقتصادی ناگهانی، یا یک نوآوری فرهنگی پراهمیت، اعم از درونی یا وارداتی، آغاز و پایان می یابند. فاصلة میان این حوادث و اتفاقات یک اپیزود (episode) را شکل می بخشد: یک مرحله تاریخی کرانمند که دارای آغاز و پایان بوده و بواسطه تفاوتهای میان آن با اپیزودهای ما قبل و ما بعد خود، ویژگی ها و تمایزات خاص خود را دارا می باشد. بررسی شرایط و سامان فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کلانی که به دنبال وقوع یک حادثه بزرگ در جامعه بوجود می آید، بسیار مهم و با اهمیت است. وقوع این حوادث و بازآرایی که متعاقب آنها در نیروهای اجتماعی صورت می گیرد، ممکن است باعث ایجاد تغییر در جهان بینی تولیدکنندگان ایدئولوژی شود و سبب ساز سلطة یک گفتمان خاص در جامعه گردد. از اینرو، ایدئولوژی در حکم گفتمان اپیزودیک مفهوم سازی می شود.نکته دیگر تفکیکی است که در اینجا میان «مضمون» و «شیوه یا فرم» یک انقلاب می شود. «مضمون» تغییر انقلابی دارای اهمیت است، امّا آنچه که انقلاب را به یک پدیدة تاریخی متمایز تبدیل می سازد عبارتست از اینکه انقلاب «شیوة خاصی از کنش تاریخی است؛ انقلاب پویشی است که می توان آن را سیاسی، ایدئولوژیک یا فرهنگی نامید، زیرا قدرت زیاد آن در فعال کردن مردان و زنان و شکل دادن به حوادث و رویدادهای اجتماعی ناشی از این واقعیت است که این پویش نزد عامة مردم دارای معانی و ارزشهای بسیار است» (فیوره 1981). کنش انقلابی بر مبنای گفتمان انقلابی شکل می گیرد. گفتمان انقلابی با گفتمان سیاسی عادی مخالفت که مثلاً در یک انتخابات دمکراتیک دیده می شود، تفاوت دارد. گفتمان انقلابی هم صاحبان قدرت و هم راههای معمول ابراز مخالفت را نفی می کند. بنابراین، انقلاب دلالت بر «ظهور شیوه ای عملی و ایدئولوژیک از کنش اجتماعی بر صحنه تاریخ دارد که یکسره با تاریخ پیش از خودش بیگانه است» (فیوره 1981). شرایط انقلابی صرفاً وضعیت حاکمیت دوگانه نیست؛ بلکه حاکمیت دوگانه ای است که در نتیجة وجود دو دنیای ایدئولوژیک متضاد – ایدئولوژی دولت و ایدئولوژی مخالفان – بوجود می آید. گفتمان انقلابی به مخالفت با گفتمان دولت می پردازد و شیوة بدیلی از نگریستن به جامعه و حل کردن مشکلات زندگی اجتماعی را مطرح می سازد؛ جهان تازه ای که تحقق آن تنها از طریق کنشهای انقلابی مستقیم و بی واسطه توده ها امکانپذیر است. اصطلاح «گفتمان» اشاره به مباحثه و بحث و گفتگوی میان دو گروه یا دسته مقابل دارد. گفتمان انقلابی در بافت تعامل دولت و مخالفانش و همچنین نبرد تبلیغاتی میان ایندو بوجود می آید - گفتمان هر یک از دو سوی این منازعه گفتمان دیگری را شکل می دهد. بسیج ایدئولوژیک صرفاً با درونی کردن نظام ارزشی جایگزین توسط مردم یا از طریق کارآیی سازمانی جنبش انقلابی انجام نمی گیرد؛ بسیج ایدئولوژیک از طریق «قلمرو گفتمانی» یعنی «فضا یا ساختار نمادین درون خود ایدئولوژی» (وسنو 1989) صورت می گیرد. اگر بخواهیم با زبان اصطلاحات مارکسیست – لنینیستی سخن بگوئیم، این »فضای تنفس» (breathing space) است که با تعیین نوع استدلالهای معنادار، موضوعات مربوط و اینکه چه کسی می تواند سخن بگوید، گفتمان را ساخت می دهد. قلمرو گفتمانی انقلابی (Revolutionary discursive field) به طور نظام مند باعث انقباض و کوچک شدن قلمرو گفتمانی دولت می شود و فضای تنفس آن را تنگ و محدود می کند. در شرایط انقلابی، ایدئولوژی با مهار کنش انسانی در قلمرو منطق و پویایی درونی خاص خود بر وجود انقلابیون حاکم می شود. ایدئولوژی ذهنیت معتقدانش را دگرگون می سازد و درد و رنج و مرگ احتمالی آنها را تابع دریافت خود از معنای زندگی قرار می دهد (تربورن 1980).
- نسبت فرهنگ را با ایدئولوژی چگونه میبینید؟
- این را در بالا توضیح دادم. من هم فرهنگ وهم ایدئولوژی را چیزی جز یک صورتبندی زبانی یا گفتمان نمی دانم. وجه مشترک و کلیدی هر سه این مفاهیم این است که چیزی جز یک صورتبندی زبانی نیستند که باید تحلیل آنها را مبتنی بر نظریه های زبان بویژه نظریه های مربوط به کارکرد زبان انجام داد.
- آیا به نظر شما فرهنگ توانسته برتری خود بر عاملیت سیاسی را نشان دهدوخود را بر آن تحمیل کند؟
- ببینید در اینجا بحث برتری فرهنگ بر سیاست یا عاملیت سیاسی نیست. بنا به مباحث نظری که گفتم فرهنگ یا زبان جایگاه وجود و همه ابعاد آن است. جهان وجود دارد، اما تنها راه دسترسی ما به جهان زبان و نشانه های زبانی و نظام های نمادین است. ما جهان اجتماعی را تنها به آن شکل که خود را در قالب زبان یا گفتمان ها نشان داده است درک می کنیم. حال در یک دوره یا اپیزود تاریخی ما با یک دریافت رادیکال یا انقلابی از جهان روبرو می شویم که دریافت ما از همه چیز را عوض می کند و ما را به سمت انجام کنش انقلابی سوق می دهد. این اتفاق البته در شرایط خاصی بوجود می آید. در شرایط معمول، دریافت ما از جهان چند صدا، و پیچیده و میانه روانه می باشد. اما قدرت ها عموما گرایش دارند صداهای متفاوت موجود در جامعه را سرکوب کنند چون آنها را بیانگر منافع گروه های متفاوت جامعه می دانند. وقتی قدرتها فضای دمکراتیک جامعه را سرکوب می کنند، فضای گفتمانی و زبانی جامعه رادیکال می شود چون صدای مورد قبول قدرت در مقابل تمام دیگر صداها قرار می گیرد که حالا دشمن تمامی آنهاست. در این حالت فضای گفتمانی جامعه رادیکال و انقلابی می شود. بنا به تحلیل فرهنگی یا گفتمانی از انقلاب و سیاست، انقلاب حاصل یکدست کردن فضای سیاسی- گفتمانی جامعه است. در این حالت گفتمان انقلابی به منظور ایجاد یک تفاوت در فضای گفتمانی موجود به ارائه یک تصویر نوین از جامعه و کنشگران آن می شود که در نهایت کنش انقلابی را ممکن می کند. انقلاب در اینجا به معنای ایجاد یک استثناء در فضای یکدست (ظاهرا یکدست) موجود است.
- از لحاظ سیاسی پرسش اصلی این است که آیا امکان بسیج انقلابی در شرایط سرکوب سیاسی افزایش مییابد؟
- دقیقا در بالا همین نکته را توضیح دادم. در یک جامعه دمکراتیک چنان که فوکو مدعی بود، قدرت به جای سرکوب (سرکوب دانش، سرکوب فرد، سرکوب گفتمان، سرکوب غریزه،..)، اجازه «تولید» به گفتمان ها می دهد. خود خلق این فضای تولید هر گونه امکان اعتراض و ناکامی و پرخاشگری را منتفی می سازد. اما در فضای سرکوب جامعه تمایل به تولید ابعادی از خود دارد که به سطل اشغال قدرت روانه شده اند. همین زنده کردن این ابعاد طرد شده و حاشیه ای وقوع انقلاب را ممکن می سازد.
- آیا فرهنگ در خدمت سیاست توانسته به بسیج تودهها بیانجامد یا چگونه وارد عمل شده است؟
- این نکته را هم در بالا توضیح دادم. فرهنگ هم می تواند در خدمت قدرت غالب باشد و دستگاه ایدئولوژیک آن را بسازد و در راستای کنترل و سرکوب جامعه قرار گیرد و عمل کند و هم می تواند همچون یک نیروی انقلابی و بسیج کننده عمل کند.
- انقلاب اسلامی ایران چه تاثیر و بازتابی در عرصه نظری و عملی بر نظریات انقلاب و نظریه فرهنگ داشته است؟
- این همان پرسشی است که من منتظر طرح آن از سوی شما بودم. من نظریه مربوط به مفهوم سازی کردن فرهنگ به مثابه گفتمان و نقش گفتمان در شکل دادن به کنش انقلابی را مطرح ساختم. ببینید ما تا قبل از این چنان که فوکو گفته بود بیشتر از گفتمان و قدرت یا دانش و قدرت سخن می گفتیم. انقلاب ایران اما ما را به سمت نظریه ای برده است که من به تاسی از ژولیا کریستوا آن را ذیل عنوان «نظریه گفتمان/ بحران» یا «متن/ بحران» جای می دهم و آن را در مقابل نظریه فوکو می دانم. اگر در آنجا فوکو معتقد بود دانش یا فرهنگ از طریق تکنیک کلیدی «دوگانه سازی» و پذیرش یک طرف و طرد طرف دیگر ما را به سمت نظم بخشی های خاصی هدایت می کند، من معتقدم در جوامع اسلامی امروزی، فرهنگ یا گفتمان بواسطه ماهیت چندگانه یا مرزی آن ما را دائما به سوی منازعه سیاسی و سرپیچی از نظم سیاسی موجود می برد. بنا به اين نظريه ما امروزه با وجود نظامهاي نشانهشناختي و معرفتي دوگانه در جهان اسلام روبهروييم که اگر چه در سطح نظريه پويايي مباحث در اين جوامع را به همراه داشته است اما در سطح عمل سياسي و اقتصادي (چه در سطح خرد و چه در سطح کلان) اين جوامع را با بحرانهاي دائمي روبهرو ساخته است. ما در اين جوامع با وجود کنشگراني روبهرو هستيم که همچون بيماران اسکيزوفرنيک از تشخيص هويت و دلبستگيهاي خود عاجزند. اين افراد به هنگام تصميمگيري در خصوص چگونگي سامان دادن به نظم سياسي- اجتماعي جوامع خود هم در درون خود و هم ميان خود در جامعه با تعارضات و تناقضات جدي روبهرو هستند که شکلگيري هر گونه نظم با ثبات در اين جوامع را مختل ميسازد. قانون اساسي اين جوامع که بنيان نظم نهادي آنها را شکل ميبخشد از يک سو سر در اسلام و ايدههاي ديني دارد و از سوي ديگر همعهد با مفاهيم جديد فلسفي است. نظم سياسي، اقتصادي و فرهنگي حاصل از اين قانون اساسي چيزي جز يک نظم پراکنده موزائيکي نيست که اضلاع آن در جنگ دائمي با يکديگرند. به عنوان مثال در نظام آموزشي اين جوامع از يک سو به دانشآموز رياضيات و منطق آموخته ميشود و از سوي ديگر از همان بچگي از وي انجام کنش سياسي- احساسي طلب ميشود. حاصل ظهور انساني است که در دوگانگي وجودي خود اگرچه ممکن است زيبا و شاعرانه (نيچه وار) سخن بگويد اما قادر به پذيرفتن نقش يک شهروند نيست. در سطح کلان اين جوامع هم با اعمال سياستهاي اقتصادي و تصميمگيريهاي سياسي متفاوت روبهرو هستيم که تنش دائمي در نظم اجتماعي را در اين جوامع نهادينه كرده است. بنا به تحليل بالا، معتقديم با وجود بحران ايدئولوژيک ذهن در جوامع اسلامي ما در سالهاي آينده نيز با ظهور بحرانهاي سياسي جديد در اين جوامع روبهرو خواهيم بود، گويي حيات اين جوامع متن محور (متن ديني، بنيان فرهنگي اين جوامع را شکل ميدهد) با بحران پيوندي دائمي دارد.
آخرین اخبار
- درستايش سه استاد؛ دانشگاه تهران – دانشگاه اکسفورد – دانشگاه اردن
- نيم قرن خدمت در تعليم و تربيت فرزندان اين مرز و بوم
- عيد اومد، خيمه زد به صحراي دلوم
- زنان هنرمند سعي دارند به اندازه مردان نقشي محوري در غني سازي هنر داشته باشند اما کمتر ديده شدهاند
- شاهنامه؛ هويتي که در حال فراموشي است
- تلاش هميشگي زنان و دختران براي احقاق حقوق خود
- از نگاه جنسيتي جامعه به زنان بيزاريم
- براستي زن بودن کار مشکلي است
- از سَتّاره فرمانفرمائيان تا مسموم سازي دختران
- حلاليت طلبيدن يا عذرخواهي
- به ياد منصور بهرامي و عشقش به بوشهر/ هنرمندي که خودش بود
- هنرمندان جوان را فراموش نکنيد
- تاثير و جايگاه منوچهر آتشي در فضاي ادبي ايران زمين
- توليد خشم با حذف طبقه متوسط
- عميق مثل اقيانوس
پربیننده ترین
- استانداران باید مشی اعتدال داشته باشند + تصاویر تکریم و معارفه استاندار
- راهکارهای توسعه استان بوشهر از زبان سعادت منتخب مردم دشتستان
- نگرانی از فروش پروانه کشتی رافائل در بوشهر
- رازواره های تایتانیک ایرانی (رافائل) برای میراث فرهنگی بوشهر + تصاویر
- تشکیل مجمع اصلاح طلبان جنوب استان بوشهر + اسامی
- (تصاویر) پایان 12سال مناقشه اتمی از نیویورک تا وین
- درستايش سه استاد؛ دانشگاه تهران – دانشگاه اکسفورد – دانشگاه اردن
- تصاویری از تفریح شبانه بوشهری ها
- تصاویر مراسم تشییع پیکر سیمین بهبهانی
- جایگاه استان بوشهر در کنکور سراسری مناسب نیست
- جوانان و سرمایه اجتماعی
- نمایش اختصاصی فیلم سینمائی ژرمانسیکا در بوشهر
- گزارش فیسبوکی استاندار بوشهر از دست آوردهای سفر دکتر نوربخش مدیرعامل تامین اجتماعی به استان بوشهر
- بوشهر، فخر تاریخ و فرهنگ خلیج فارس
- زمان به نفع تندروها نیست