هيچ جاي تعجبي باقي نميماند كه پس از پنجهزاره، بزرگ مردي چون «دكترمحمدابراهيم باستانيپاريزي» از اين خطه برخيزد و تمام نوشتههاي حوزه تاريخ را تحتتاثير تاليفاتش قرار دهد. اما چه رمز و رازي وجود دارد كه تحريرات او را اينقدر دلنشين كرده و خواهان بسياري يافته است. در مصاحبه با وی قبل از درگذشتش، سعی شده تا به طور گذرا به زندگی وی پرداخته شود...
حمید رضا محمدی:«دكتر باستاني بهخوبي دريافته است كه تاريخ را جز به مدد دانشهاي حاشيهاي نظير شعر و ادب، اسطوره، داستان، مضامين دلانگيز و طنزهاي عبرتآموز نميتوان در ذهنيت مردم جاي داد. تلفيق شعر و ادب با تاريخ ضمن لذتي كه براي مورخ حاصل ميكند، خواننده را نيز براي دريافت حوادث تاريخي آمادهتر ميسازد و او را با مورخ در عرضه ابداعات هنري سهيم ميسازد و اين خود دستاويزي است كه از طريق آن ميتوان به مناسبترين شكل، از معماي پيچيده و خالي از انعطاف حوادث گذشته رمزگشايي كرد.»
دكتر احسان اشراقي، استاد تاريخ دانشگاه تهران
-
نام: محمد ابراهيم، نام خانوادگي: باستانيپاريزي، تولد: سوم دي 1304، صادره از: پاريز از توابع سيرجان. آنچه خوانديد صفحه اول سجل بزرگترين شخصيت فرهنگي معاصر كرمان زمين است. كرماني كه ازهزارههاي گذشته، مسكن انسانهاي فرهيخته و فرزانه بوده است كه اگر چنين نبود، تمدن جيرفت هيچگاه از آنجا برنميخاست. تمدني كه اگرچه از نخستين مردمان ساكن در مشرق زميناند، اما از بافكرترين و انديشمندترين آنان نيز بهشمار ميآيند و همين ويژگي، برجستهشان كرده است. بدينترتيب هيچ جاي تعجبي باقي نميماند كه پس از پنجهزاره، بزرگ مردي چون «دكترمحمدابراهيم باستانيپاريزي» از اين خطه برخيزد و تمام نوشتههاي حوزه تاريخ را تحتتاثير تاليفاتش قرار دهد. اما چه رمز و رازي وجود دارد كه تحريرات او را اينقدر دلنشين كرده و خواهان بسياري يافته است. طوري كه در آستانه 90 سالگي، بهطور متوسط هر سال كتابي را بهبوته نشر ميسپارد. رمز و رازي كه از آن صحبت شد را بسياري از اهل فكر و نظر در طنزگونه بودن نگارشهاي ايشان ميدانند. چراكه تاريخ بهتنهايي، سختخوان و دشوار است و بسياري را ياراي مطالعه و پيگيري مستمر آن نيست و بايد كه طرحي نو درانداخت تا شايد علاقهمندانش فزوني يابند، و اينبار درايت و ظرافت بود كه به يارياش آمد و توانست كه نوشتههايش را قرين طنز و شعر نمايد تا خواننده از تاريخ كه داستان زندگي انسان است نگريزد بلكه جذبش شود. همين جذابيت در تاريخنگاريهايش بود كه علاقهمند شديم تا با او گفتوگويي كرده و از او درباره زندگياش و البته تحريراتش بپرسيم. گفتوگويي كه در ادامه ميخوانيد در يك هفته سرد زمستاني در اتاق كارش در گروه تاريخ دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران صورت گرفت...
جناب آقاي دكتر باستانيپاريزي! اگر چه شما براي همه اهالي تاريخ و ادبيات چهرهاي شناختهشده و مطرح هستيد، اما براي آنكه جوانان كه مخاطبان اصلي ما هستند، با شما آشنايي بيشتري پيدا كنند، خواهش ميكنم در ابتدا از خانواده پدري خود بگوييد؟ در واقع ميخواهم بدانم كه جايگاه خانواده پدري شما در جامعه چگونه بود؟
پدرم مدير دبستان چهار كلاسه پاريز بود و مادرم دختر كربلايي زينالعابدين كشاورز و باغدار و متولي موقوفه خواجه سعيديپاريز و هر دو خانواده از موقعيت اجتماعي مناسبي برخوردار بودند. پدرم روحاني و خطيب و روضهخوان و شبيهگردان هم بود و مادرم از خانواده خواجگان پاريز بود كه نسب خود را به خواجه نقشبند در بخارا ميرساندند.
ميخواهم بدانم كه آيا اين محيط در جهتگيري آينده شما موثر بود؟
محيط پاريز تا سال چهارم و پنجم دبستان مرا رساند و بعد تحويل دبستان بدر سيرجان داد (1316ش/1937م). پس از يكي، دو سال ترك تحصيل سيكل اول دبيرستان را هم در سيرجان خواندم و اندكي بعد از دانشسراي مقدماتي كرمان فارغالتحصيل شدم (1325ش/1946م) و چون شاگرد دوم در امتحان شده بودم به تهران آمدم و دانشسراي عالي را خواندم (رشته تاريخ و در 1330ش/1951م) براي دبيري دبيرستانها به كرمان رفتم.
از دوران كودكي و نوجواني خود بگوييد. اين دوران در چه حال و هوايي گذشت؟
همانطور كه در يك شعر گفتهام: دوره طفلي به شيريني گذشت، دوره جواني، مصادف با تحولات بزرگ ايران خصوصا بعد از شهريور 20 بود. در بسياري از جرايد تهران مقاله ترجمه ميكردم – از عربي – و شعر ميگفتم و در جلسات سخنراني و سمينارها شركت ميكردم. به هر حال دوران پرشور و شري بود. اولين كتابم را تحت عنوان آثار پيغمبر دزدان در 1324ش/1945م در كرمان چاپ كردم.
چطور شد كه به دانشسراي مقدماتي كرمان رفتيد؟
به دليل اينكه دانشسرا كمكخرجي ميداد ماهي هشت تومان، در سال دوم هم شبانهروزي شد چون من از پاريز به كرمان ميرفتم كه 45 فرسنگ (حدود 250 كيلومتر) فاصله دارد، طبعا زندگي يك جوان بيتجربه و بيدرآمد در يك شهر چندان ساده نبود.
چرا تحصيل در رشته تاريخ دانشگاه تهران را انتخاب كرديد؟ كداميك بر ديگري بیشتر میچربید؟ رشته تاريخ يا دانشگاه تهران؟
دانشگاه تهران براي اينكه دانشگاه ديگري نبود. رشته تاريخ براي اينكه پدرم اهل تاريخ بود و من در زندگي كودكي با بسياري از داستانها و حوادث تاريخي در گفتار او آشنا شده و علاقهمند بودم. دانشسراي عالي هم براي اينكه كمكهزينه تحصيلي ميداد و در اميرآباد خوابگاه داشتيم و تا حدودي با آسايش زندگي ميكرديم.
از پاياننامه دكتراي خود بگوييد؟ چه تاريخي از آن دفاع كرديد؟ با چه موضوعي و با راهنمايي كدام استاد؟
براي دكتراي تاريخ، بعد از هفت سال معلمي در كرمان، به تهران آمدم (1337ش/1958م) و ضمن كار در موزه ايران باستان، سپس انتقال به مجله دانشكده ادبيات، رساله خود را تحت عنوان (تاريخ ايران قديم از نظر ابناثير) نوشتم و مرحوم سعيد نفيسي راهنماي رسالهام بود و اين رساله جزو يكي از آثار چاپ شده است. از آن پس جزو كادر علمي دانشكده ادبيات (1338ش/1959م) قرار گرفتم و تا بازنشستگي در اين دانشكده كار ميكردم.
از نخستين فعاليت روزنامهنگاري خود در سال 1321 در مجله بيداري كرمان بگوييد.
نخستين مقاله من در خردادماه 1321ش/1942م در روزهايي كه ترك تحصيل کردم و در پاريز بودم، تحتعنوان «تقصير با مردان است نه زنها» چاپ شد در واقع يك نوع فمينيسم ابتدايي را مطرح كرده بودم. مجله بيداري در كرمان توسط مرحوم سيدمحمد هاشميكرماني منتشر ميشد.
ميخواستم بدانم كه روزنامهنگاري چه جذابيتي براي شما داشته كه سالهاست آن را رها نكرده و به شكل مستمر آن را ادامه ميدهيد؟
در پاريز بعضي مجلات و جرايد براي پدرم ميآمد و من با ديدن و خواندن آنها خشنود بودم، حتي خودم در پاريز، يك نشريه خطي در سه، چهار نسخه منتشر ميكردم بهنام «نداي پاريز». يكي از اولين مشتركان من، معلم خودم بود به نام سيداحمد هدايتزاده. از همان وقت علاقه به نگارش و سرودن شعر پيدا كردم. نخستين مجموعه شعر من در اسفند 1327ش/1959م بهعنوان «يادبود من» منتشر شده است.
فراگيري زبانهاي عربي و فرانسه در شما چگونه به وقوع پيوست؟ آيا در آن زمان كاري دشوار نبود؟
زبان عربي را تقريبا پدرم به من آموخت، به همين دليل وقتي به دبيرستان رفتم به اين درس مسلط بودم. در دانشگاه تهران علاوه بر ترجمه در جرايد، كتاب ذوالقرنين يا كوروش كبير را از مجله ثقافهالهند ابوالكلام آزاد ترجمه كردم كه در 1329ش/1950م به چاپ رسيد. زبان فرانسه هم چون در سيرجان معلم انگليسي نبود، آقاي حجازي و مرحوم ارجمند معلم فرانسه من بودند. طبعا در كرمان هم فرانسه آموختم كه مرحوم بهمناوف معلم آن زمان بود. در تهران هم مرحوم حبيبالله صحيحي درس فرانسه ميداد. بعدها در دوره دكترا به اشاره مرحوم دكتر عزيزي استاد حقوق بينالملل كه در دكترا به ما درس ميداد، كتاب «اصول حكومت آتن» نوشته ارسطو را به فارسي ترجمه كردم كه توسط دانشگاه تهران چاپ شد و مقدمهاي نيز از مرحوم دكتر صديقي آن را زينت بخشيده است.
شما چطور توانستيد بين لطافت شعر و دنياي پرتلاطم تاريخ، هماهنگي ايجاد كنيد؟
شعر با تاريخ بيگانه نيست خصوصا شعر فارسي. مرحوم عباس اقبال، استادم هميشه ميگفت اين ديوان امير معزي يك تاريخ مدون دوره سلجوقيان است. بعضي نكات اجتماعي هم در شعر فارسي هست كه اگر آدم با آن آشنا باشد ضمن نقل آن ميتواند در حكم چاشني بحث تاريخي بشود.
از اينكه يكي از غزلهاي شما با مطلع «ياد آن شب كه صبا بر سر ما گل ميريخت» توسط مرحوم بنان و در يادبود مرحوم صبا به اجرا درآمده است، ماجراي آن شب را تشريح فرماييد و چه حسي داشتيد وقتي آهنگ را شنيديد آيا با بنان و صبا ديداري داشتيد و از قبل با ايشان آشنايي داشتيد؟
شعر گل ميريخت را در يكي از شبهاي گلريزان پاريز سرودهام و مربوط به سالهاي بعد از شهريور20 است و در كتاب «يادبود من» (1324ش/1949م) به چاپ رسيده، بعدها در يكي از برنامههاي گلها نيز توسط خانم روشنك دكلمه شده، اما در مرگ صبا 1336ش/1957م مرحوم بنان آن را خوانده و بسيار بجا خوانده، منتها شبي كه خوانده بود- ما در كرمان برق نداشتيم و خودم نشنيدم- بعدها نوار آن را به دست آوردم.
برايم جالب است بدانم كه چرا بخش زيادي از آثار خود را به تاريخ كرمان اختصاص دادهايد؟ آيا حس وطنپرستي اين اتفاق را سبب شده است؟
لابد علاقه به سرزميني كه اول بار بدن من با آن تماس حاصل كرده اهميتي دارد، ولي از جهت اينكه در محضر پدرم اغلب مسايل مربوط به تاريخ كرمان توسط دوستانش مطرح ميشد و من هم شنونده بودم طبعا مرا به اين مسايل بيشتر علاقهمند كرد و بعدها كه خودم در رشته تاريخ ثبتنام كردم هرجا مطلبي راجع به كرمان ميديدم يادداشت ميكردم و همين مقدمات باعث شد كه بيشتر علاقه خود را به كار كرمان اختصاص دهم هرچند، بقيه تاريخ ايران نيز از كاركرد من در امان نيست.
لطفا از مجموعه «سبعه ثمانيه» خود بگوييد. آيا تاليف اين مجموعه كه از سال 1342 (خاتون هفتقلعه) تا 1363 (هشتالهفت) به طول انجاميد از روي اتفاق بود؟
وقتي قرار شد بعضي مقالات خود را گردآوري و به صورت كتاب چاپ كنم، اولين مجموعه را كه مربوط به آناهيتاپرستي در ايران باستان بود در خاتون هفتقلعه گنجاندم و همه شش كتاب ديگر هم پيدرپي چاپ شد و يك وقت متوجه شدم كه مجموعه مقالات من از هفت جلد اندكي بيشتر حروفچيني شده. درمانده بودم كه اسم آن را چه بگذارم در حالي كه هفت كتاب من به صورتي با عدد هفت آميخته بود مثل سنگ هفت قلم و كوچه هفت پيچ و آسياي هفت سنگ و زير هفت آسمان و اژدهاي هفت سر و غيره. به ايرج افشار – كه خدايش رحمت كند – گفتم در نامگذاري آن درماندهام گفت: اي، يك هشت الهفتي بگذار. همين كلمه در ذهنم جرقه زد و اسم آن را «هشتالهفت» گذاشتم كه هم كتاب هشتم است و هم عدد هفت در آن مستتر است.
آقاي دكتر باستاني، بگذاريد كه كمي به مسايل عرصه فرهنگ بپردازيم. به عقيده شما چرا اينقدر آمار مطالعه كتاب در ايران پايين آمدهاست؟
وقتي آمار روشني نيست، نميشود به اين صراحت چنين گفت. من خودم به خاطر دارم كه چاپ دوم حماسه كوير در 20هزار نسخه چاپ شده و سهماهه فروش رفت، پس خواننده هست- اگر كتاب مناسب باشد و اگر ارزان باشد- وقتي شما كتاب را در دو هزار نسخه چاپ ميكنيد و 17 هزار تومان قيمت ميگذاريد طبعا هيچ دانشجويي آن را نخواهد خريد، در حاليكه دانشجويان بزرگترين رقم خواننده را بايد تشكيل دهند. اين نكته البته بحث مفصلي لازم دارد كه فعلا جاي آن نيست.
آيا اثري از شما در حال تاليف، در آستانه انتشار و تجديد انتشار وجود دارد؟
به قول اقبال لاهوري:
ساحل افتاده گفت گرچه بسي زيستم/ هيج نه معلوم شد كيستم و چيستم؟
موج ز خود رفتهاي سر به درآورد و گفت/ هستم اگر ميروم، گر نروم نيستم
مخلص پاريزي در اين درياي مواج فرهنگ ايران زمين، همان موج كوچك از خود رفته هستم كه گاهي با عنوان و چاپ يك كتاب سر به در ميكنم و باز فرو ميروم.
ميخواهم بدانم آيا شاگرداني را تربيت كردهايد كه بتوانند راه شما را ادامه دهند؟
معلمان تاريخ آزمودهتر از من بسيارند، آنها البته شاگرداني تربيت كردهاند كه راه آنها را ادامه ميدهند. هر روز بيشتر و بهتر از ديروز، در اين راه مثل هر چيز ديگر، به قول معروفت «زمين از حجت خالي نخواهد ماند».
موانع مطالعات و تحقيقات تاريخي در گذشته چگونه بوده؟ و آيا امروز اين مشكلات رفع شده است؟
مرحوم حاج محمدكريم خانكرماني نزديك 300 رساله و كتاب نوشته كه بسياري از آنها هم امروز در كتابخانه آيتالله مرعشيقم موجود است. وقتي از او پرسيدند: چگونه توانستي اين همه كتاب بنويسي؟ جواب داده بود يك قلم دوات مرتب داشتم. حالا كه اين همه خودكار و خودنويس و سايت و اينترنت و كامپيوتر به كمك اهل تاريخ آمدهاند و دروازه آرشيوها به روي همه باز شده است ديگر صحبت از موانع تحقيقات و مطالعات تعجبآور است. وقتي كنت دوگويينو از مرحوم لسانالملك سپهر جد مورخالدوله سپهر سوال كرده بود: منبع اين همه كتاب كه نوشتهاي چيست؟ مورخالدوله لسانالملك سپهر دست خود را باز كرده روي سينه گذاشته بود و گفته بود: منبع من اينجاست. اما امروز ديگر با آن همه وسايلي كه من گفتم، بعد از 30سال ديگر هيچ بهانهاي براي اهل تحقيق و مطالعات باقي نميماند.
آيا شما اساسا ايرانيان را مردم اهل مطالعه ميدانيد؟ آيا اميدي به بهبود اين روند وجود دارد و راهكار افزايش مطالعه چيست؟
بايد چاپ كتاب در تيراژ بالا صورت گيرد كه كتاب ارزان در دسترس مردم قرار گيرد. با دو هزار تيراژ و قيمت كتاب 17هزار توماني، طبقه عظيم دانشجو كه كتابخوان اصلي است، كنار گذاشته ميشود. بايد همان كاري كرد كه همايون صنعتي با سياست كتاب جيبي كرد، يعني مخیر گذاشت ايراني را كه بين يك كيلو پرتقال و يك كتاب يكي را بتواند بخرد، آن وقت ميشود سوال شما را پاسخ داد.
ميدانم كه در دوران نوجواني به سينما علاقه داشتيد و حتي جعبهاي درست كرديد كه از آن فيلمي پخش كنيد. آيا فيلم و تاريخ و ادبيات با هم مشتركاتي دارند؟ آيا اين دو «تاريخ و فيلم» ميتوانند به همديگر خدمت كنند و يا برعكس خيانت؟
فليمسازان و اهل تاريخ با هم روابطي دارند؛ با هم، از نوع «قهر و آشتي». اگر نگويم «گرگ آشتي» به قول بيهقي، به هر حال فيلم پديدهاي است كه توي جامعه پيدا شده و كل دنيا را پوشانده، نميشود با آن قهر كرد و نميشود همه زندگي را يكسره فيلم كرد.
اصلا چه شد كه راضي شديد در فيلم «از پاريز تا پاريس» همكاري كنيد و آيا ميتوان اميد داشت كه فيلمسازان با تاريخ و استادان با فيلمسازان آشتي كنند؟ چون در كتابهاي شما خواندهام كه اهالي تاريخ سايه فيلمسازان را با تير ميزنند؟
درست خواندهايد. آنها را با تير ميزنند كه شكارشان كنند و به خانه بياورند تا از زندگي صاحبخانه فيلم از پاريز تا پاريس بسازند.
آيا از فيلم خودتان «از پاريز تا پاريس» راضي هستيد و نظرتان درباره فيلم چيست و آيا ساخت اينگونه فيلمها را براي استادان ديگر پيشنهاد ميدهيد؟
گفت: آش كشك خالته بخوري پاته نخوري پاته. اين ميرهاشمي نازنين كه دو سال وقت خود را صرف زندگي من كرده، حالا مگر ميشود از او ناراضي بود؟ بعد هم، فيلم، زندگي دوباره است. كسي كه به آدم عمر خضر داده اجرش با خداست. زبان من از تشكر عاجز است خصوصا از همكاران ميرهاشمي كه بيمزد و منت، وقت خود را صرف اين كار كردند.
دغدغه اين روزهاي شما چيست؟ به چه چيزي بيشتر ميانديشيد؟
دغدغهام اين است كه اگر اين مصاحبه در «شرق» چاپ نشود آيا فردا آفتاب از غرب طلوع نخواهد كرد؟ به قول نظامي: من خود انديشناك پيوسته/ زين زبان شكسته و بسته
آينده ايران در نظر شما چگونه است؟
تابناكتر از گذشته، روز به پيشتر از روز پيش.
و سخن آخر...
البته سخن اول را ميتوانم گفت به زبان لبيبي كه گفت:
گويند نخستين سخن از تا مه پازند/ آن است كه با مردم نااهل مپيوند.
اما آخرين سخن، مثل اينكه توقع شما اين است كه به محض اينكه از اين در بيرون رفتيد، اين ديوار بيفتد روي من و كار تمام شود، وگرنه مخلص 87ساله، هنوز حرف فراوان دارد و مصداق قول سعدي است كه فرمود:
مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر
ما همچنان در اول وصف تو ماندهايممنبع:http://sharghnewspaper.ir/
آخرین اخبار
- نگاهي به تبعيضهاي درماني در کشور / به بهانه کلنگ زني بيمارستان نفت در شيراز
- استقبال از عيد نوروز باستاني در بوشهر
- دنياي معترضان
- چاپ شعري از استاد باباچاهي در امريکا
- آقاي استاندار در مقابل لغو مجوز فستيوال کوچه بوشهر، پاسخگو باشيد
- گردشگران دره ساساني «تنگ جيز» دشت خشت کازرون
- خاطرات خدمت سربازي در سپاه دانش
- مرثيه اي براي موسيقي
- فستيوال کوچه بوشهر در مسير رونمايي از گنج موسيقي نواحي است
- «کوچه بوشهر» مدل جديدي براي آغاز کوچههاي ديگر ايران
- در فستيوال کوچه بوشهر چه گذشت؟
- «کوچه» فستيوالي که واقعا فستيوال است!
- به کوچههاي بوشهر گوش دهيد
- امثال جشنواره کوچه، بهانهاي است براي زيستن
- فستيوال کوچه؛ اميد فرداي فرهنگ و هنر بوشهر
پربیننده ترین
- سبدی موثر با شیوه توزیع نامناسب
- انگالي، پدر حسابداري استان بوشهر
- معماری بومی بافت تاریخی بندر بوشهر
- مزاحم تلفنی بیش از ۱۰۰۰ بار با اورژانس جم تماس گرفت
- «نسيم جنوب»، در خدمت گسترش و نشر حقيقت
- مژده مواجي، بوشهري مقيم آلمان در مصاحبه با نسيم جنوب:
- ترس از شکست
- فستيوال کوچه بوشهر؛ الگوي موفق از يک رخداد فرهنگي در کشور
- گردشگران دره ساساني «تنگ جيز» دشت خشت کازرون
- آداب و رسوم عيد باستاني نوروز در استان بوشهر
- اولین کمپ کتابخوانی با حضور بچههای کار در بوشهر برگزار شد
- نگرانی از فروش پروانه کشتی رافائل در بوشهر
- استقبال بالای میهمانان نوروزی از توربوشهرگردی شهرداری بوشهر+تصاویر
- فضا برای مشارکت جوانان در توسعه استان بوشهر فراهم شود
- دیدار نوروزی اهل فرهنگ با ایرج شمسی زاده + تصاویر
روحش شاد و یادش جاودان
بر بساط ابرها پر می گرفت
از فراز آسمانها می گذشت
لا مکان را زیر شهپر می گرفت
در زمین یک لحظه آسایش نداشت
در فلک از نور بستر می گرفت
روز چون پروانه با گل می نشست
شب سراغ ماه و اختر می گرفت
چون صبا از روی گلها صبحدم
بوسه از هر سو مکرر می گرفت
بی خیالی بود و در دنیای وهم
هر چه را می خواست در بر می گرفت
طفلی،آن دور طلائی یاد باد
آن زمان کز خاک،دل زر می گرفت
کودکی عهدی چه زیبا بود و رفت
روزگار آرزوها بود و رفت
دوره ی طفلی،بشیرینی گذشت
عمر را پیک جوانی در رسید
نقش های آرزو،در پیکری
جمع شد،آوازه اش را دل شنید
عالم جان،با حقیقت خو گرفت
مرغ دل در سینه از عشقی طپید
از فضای لا مکان آمد فرود
در مکان جسم و تن منزل گزید
آنچه شب می جست در چشم نجوم
در فروغ چشمکی دلدوز دید
تیز بال آرزو را ز آسمان
این نگه بگرفت و پائین تر کشید
در هوای عاشقی دل چند گاه
می تپید و می جهید و می پرید
تا بخود آمد دل من،صید او
از قفس در دام صیادی پرید
شام هجران را بنا کامی سپرد
تا بر آید از افق صبح امید
با مداد از خواب خوش بیدار گشت
دید بر پیشانیم موی سپید
گفت:دور شادمانی یاد باد
یاد ایام جوانی یاد باد
سالها بگذشت و از نسل جدید
کودکی راه دبستانها گرفت
در کلاس این شعر خواند وز اوستاد
این چنین تفسیر آن معنی گرفت:
آرزوی شاعری از آسمان
بر زمین آمد،در اینجا جا گرفت
کشت شاعر را و خود باجسم او
در دل خاک سیه ماوی گرفت