طراحی سایت
تاريخ انتشار: 14 آبان 1394 - 11:21
گفت‌وگو با محمدامین قانعی‌راد درباره نقش مدارس امروزی
«اكنونِ» كودك در مدرسه از دست مي‌رود
نگار حسینی

این‌روزها در میان والدین جوان دوروبرم زیاد می‌بینيم که تمایلی به فرستادن کودکانشان به مدرسه‌های معمولي ندارند و ترجیح می‌دهند فرزندشان در فضایی غیر از فضای معمول مدرسه که به عقیده‌شان تنها یادآور فشار و استرس است، قرار داشته باشد. این گروه اما درباره تصمیمشان مطمئن نیستند؛ درواقع درباره عواقب تصمیمشان. هم می‌دانند مدرسه برای کودکشان کارا نیست، هم نمی‌دانند چه می‌توانند جایگزین مدرسه کنند تا روند جامعه‌پذیری کودک مخدوش نشود. با «محمدامین قانعی‌راد»، رئیس انجمن جامعه‌شناسان ایران، دراین‌باره گفت‌وگو کرده‌ایم:

 احتمالا آدم‌های زیادی وقتی بیست‌وچندساله شدند، پس از آن‌همه استرس و فشار و سختی کنکور و پذیرفته‌شدن در یک دانشگاه سختگیر و گذراندن واحدهایی دشوار، به این نتیجه رسیدند که چیز دیگری می‌خواهند و کار دیگری باید بکنند. احتمال را کنار بگذاریم. یک بررسی اجمالی کافی است نشان دهد دانشجویان هنگامی که وارد دانشگاه می‌شوند، کمتر درباره آنچه می‌خواهند بشوند و آنچه می‌خواهند بخوانند می‌دانند درحالی‌که ١٢ سال را صرف خواندن درس‌هایی کرده‌اند که لزوما تأثیری در زندگی‌شان ندارد. چه‌چیزی موجب می‌شود که به اینجا برسیم؟ مشكل کار کجاست؟
درحال‌حاضر دوره راهنمایی حذف شده است ولی علی‌الاصول باید آموزش‌وپرورش این نقش را داشته باشد که بتواند افراد را به طرف مسیری که بر استعدادشان منطبق است، راهنمایی کند. این نباید طوری باشد که بخواهد چیزی را به بچه‌ها تحمیل کند بلکه باید یک فرایند طبیعی وجود داشته باشد که در این فرایند طبیعی افراد استعدادهای خود را نشان دهند و بعد، مدرسه هم استعدادها را کشف کند. مدرسه باید بتواند از روی رفتار و علایق افراد و با مشاوره‌هایی که به دانش‌آموز می‌دهد، استعداد او را کشف کند و در جهت مناسب راهنمایی کند. برای اینکه این کار انجام شود در وهله اول باید یک سبد پر از تمامی دروس را به کودکان ارائه بدهند بدون اینکه دروس جهت‌گیری تخصصی داشته باشند. منظورم این است که به بچه‌ها ادبیات، هنر، فیزیک، شیمی، ریاضی، تاریخ و جغرافی یاد بدهند و همه اینها را در اختیار بچه‌ها بگذارند تا کودکان بتوانند با همه این دنیاهای فکری و علمی ارتباط برقرار کنند و آشنا بشوند و بعد ببینند که به کدام‌یک از آنها گرایش بیشتری دارند و متناسب با آن هدایت شوند. لازمه آن هم این است که کل دوره دبیرستان را دوره راهنمایی تلقی کنید. وقتی بچه‌ها دوره ابتدایی را تمام کردند، در دوره راهنمایی و در سه‌سال نمی‌توان آنها را آماده کرد که تخصص‌های مختلف را پیدا کنند. تخصصی‌شدن زودهنگام مدارس در این حالت اتفاق می‌افتد که بچه از ١٤سالگی  به صورت تخصصی در رشته‌هاي ریاضی و فیزیک یا علوم انسانی یا... تحصیل کند. کل دوران دبیرستان دوره‌ای است که باید تمامی دروس به بچه‌ها ارائه شود بدون اینکه روی برخی از این دروس وزن بیشتری گذاشته شود. درحال‌حاضر به برخی دروس بهای بیشتری داده می‌شود و برخی دروس را مهم‌تر تلقی می‌کنیم و یک نظام سلسله‌مراتبی بین دروس برقرار کرده‌ایم که این ذهن بچه را جهت می‌دهد که به طرف یک‌سری از چیزهایی برود که جامعه و نظام آموزشی به آنها بها می‌دهند و علاقه شخصی‌اش دراین‌میان نقشی ندارد؛ برای مثال، این بچه سعی کند در وهله اول ریاضی و فیزیک بخواند یا علوم تجربی. فشار جامعه و خانواده روی دانش‌آموزان برای کسب عناوین اجتماعی دکتر و مهندس و حتی نگاه مثبت مدرسه به برخی از رشته‌ها، موجب می‌شود که بچه‌ها جهت‌گیری‌های رشته‌ای خود را تحت‌تأثیر این جو و فضای اجتماعی، تعیین کنند بدون اینکه توجه داشته باشند که به‌شخصه چه علاقه و استعدادی دارند. این موجب شده است که دوره راهنمایی تحصیلی در عمل هیچ تأثیری نداشته باشد و دانش‌آموزان براساس معدل خود به‌طور اتوماتیک به رشته‌های ریاضی- فیزیک و تجربی و بعد علوم‌انسانی رانده ‌شوند. از همین‌جا اعتبارزدایی از علوم‌انسانی صورت می‌گیرد. یعنی علوم انسانی را باید بچه‌های کم‌استعداد انتخاب کنند. معمولا بچه‌ها در آن سن‌وسال به اینکه چه علاقه‌مندی‌هایی دارند، توجه نمی‌کنند و همان فشار خانواده و مدرسه و گروه همالان یعنی هم‌کلاسان تعیین‌کننده‌اند. گاهی‌اوقات فرد ممکن است از اینکه به‌ناچار رشته علوم انسانی را انتخاب می‌کند احساس تحقیرشدگی داشته باشد. چون این به معنای آن است که فرد استعدادنداشتن خودش را به‌رسمیت شناخته است. مدارس ما تأکید زیادی روی هوش شناختی یا هوش ریاضی- منطقی می‌کنند و انواع دیگر هوش را نادیده می‌گیرند. درحالی‌که ما هوش‌های چندگانه را داریم و مدرسه باید از همان دوران ابتدایی تا آخر، این هوش‌های چندگانه را به بچه‌ها منتقل کند. به‌طور طبیعی در دوران دانشگاه، شرایط کار تخصصی و تأکید بر یک هوش خاص فراهم خواهد شد. در طول دوران مدرسه قرار نیست که بر یک هوش تأکید شود و یکی بر دیگری برتری داشته باشد.
 پس این را می‌پذیرید که دروسی که ١٢ سال در مدرسه می‌خوانیم، لزوما تأثیری بر زندگی آینده فرد نخواهد داشت و شاید حتی در زندگی فرد به کار هم نیاید؟
من می‌گویم که همه دروس مورد نیاز است بدون اینکه در بین آن سلسله‌مراتب بگذاریم.
 چه لزومی دارد در دبیرستان فیزیک و شیمی بخوانیم؟ هرکسی هرچیزی دوست دارد بخواند. در برخی مدارس به شیوه‌های معمول نظام آموزش‌وپرورش تدریس نمی‌شود. برای مثال بچه‌ها لازم نیست دروسی را که تدریس آنها در نظام آموزشی تعریف شده بگذرانند. اگر کودکی نقاشی دوست دارد، نقاشی می‌کند. اگر علوم دوست دارد، علوم می‌خواند و... ، نظر شما در مورد چنین شکلی از آموزش چیست؟
امروزه به آموزشی نیاز داریم که من به آن آموزش دوفرهنگی می‌گویم. منظورم این است که به دو فرهنگ علم و تکنولوژی و علوم‌انسانی و هنر تأکید دارد و همه اینها را به بچه‌ها منتقل می‌کند بدون اینکه بخواهد بین آنها سلسله‌مراتب برقرار کند. برای مثال، بگوید که علم و تکنولوژی بهتر از ادبیات و هنر است یا برعکس. در مدرسه همه بچه‌ها باید با این دو فرهنگ آشنا شوند. از طرف دیگر این‌طور نباشد که در رشته علوم‌انسانی تاریخ و جغرافیا بخوانند و ریاضی نخوانند و در رشته ریاضی، تاریخ و جغرافیا نخوانند بلکه همه آنها دانش مشترکی به دست بیاورند از طریق خواندن یک مجموعه دروس مشترک. اما اینکه شما می‌گویید هم درست است و فرد باید حق انتخاب داشته باشد. در این صورت اگر دانش‌آموز طی یک‌سال ‌باید ٤٠ واحد درسی را بخواند، برای مثال، ٢٥ واحد درسی مشترک برای او تعریف کنیم و انتخاب ١٥ واحد درسی را در اختیار خودش بگذاریم. کسی که به شیمی یا ادبیات علاقه دارد، ١٥ واحد انتخابی‌اش را شیمی یا ادبیات بخواند؛ ولی یک ٢٥ واحدی باشد که بچه‌ها هم ادبیات بخوانند و هم شیمی. برای اینکه دانش مشترک را فرابگیرند؛ دانش مشترکی که فرض ما این است که دانایی را برای هر شهروندی که می‌خواهد در جامعه ایران و در قرن ٢١ و در این شرایط جهانی زندگی کند فراهم می‌کند.
یعنی به اعتقاد شما دراین‌باره یک نوع «باید» وجود دارد؟
بله، بچه امروز باید با دانش ریاضی ارتباط برقرار کند چون عصری است که کاربرد تکنولوژی‌ها زیاد شده است و توسعه علوم در آن صورت گرفته است.
 دراین‌میان سؤال من این است که مهارت انتگرال‌گرفتن یا جذرگرفتن چه ربطی به استفاده از اپلیکیشن‌ها و تکنولوژی‌های جدید دارد، حال آنکه می‌بینیم بچه‌ها قبل از سن مدرسه هم به‌سادگی از این موارد استفاده می‌کنند.
اگر دانش‌آموزی بعدها بخواهد برای مثال در رشته جامعه‌شناسی هم درس بخواند یا درباره فضای مجازی و جامعه اطلاعاتی پژوهش کند، نمی‌تواند فاقد یک شناخت کلی درباره ریاضیات یا فیزیک و...  باشد. شما نمی‌توانید بدون ارتباط با این مفاهیم جامعه‌شناس موفقی باشید. اگر بخواهید در این حوزه موفق باشید، باید آمار و مدل‌سازی و شیوه تفکر احتمالاتی را هم بدانید.
 من متوجه هستم که جامع‌الاطراف‌بودن، نگاه غنی‌تر و مؤثرتری به ما می‌دهد اما آیا لازم است که همه چنین نگاهی داشته باشند و برای چنین نگاهی تربیت شوند؟
من روی عدم تخصص و دانش عمومی در دوران دبستان و دبیرستان تأکید دارم که در آن بچه‌ها لزوما به سمت تربیت تخصصی جهت‌دهی نمی‌شوند. متخصص‌کردن بچه‌ها ظلم در حق آنهاست. باید توجه داشته باشیم که از کودکی آنها را متناسب با نیازهای بازار کار تربیت نکنیم. کودک در وهله اول باید انسان باشد و از هوش‌های چندگانه در زمینه‌های چندگانه برخوردار باشد آن‌هم نه البته با روش آموزش سرکوبگرانه بلکه با آموزش خلاق که او را با همه این حوزه‌های دانش ارتباط بدهد نه‌اینکه او را متخصص کند. مدرسه باید این امکان را ایجاد کند که کودکان در بخشی از دروس علاقه خود را دنبال کنند ولی نخواهند که متخصص باشند. بررسی‌ها نشان می‌دهد که دانش‌آموزان ایرانی که دیپلم ریاضی می‌گیرند در دانشگاه‌های خارجی به نسبت دیگر دانشجویان دانش بالاتری دارند اما بعد از دو، سه‌سال عقب می‌مانند. دانش‌آموزان خارجی سطح دانش ریاضی و محفوظات ریاضی‌شان پایین‌تر از دانش‌آموزان ایرانی است ولی آنها چیزهایی دارند مانند ظرفیت ارتباط برقرارکردن با بینش ریاضی و لذت‌بردن از ریاضی و دانستن نقش ریاضیات در زندگی که دانش‌آموزان ایرانی از آن بی‌بهره‌اند.
 کن رابینسون، مشاور جهانی آموزش، معتقد است که مدارس با شیوه معمولی که از طرح درس و آموزش در آنها سراغ داریم صرفا خلاقیت دانش‌آموزان را نابود می‌کنند. او معتقد است آموزش در مدارس به‌نوعی آدم‌های زیادی را از استعدادهای ذاتی‌شان جدا می‌کند. به‌ویژه در ایران که روی همسان‌سازی تأکید می‌شود. آیا با اینکه مدارس چنین تأثیری روی افراد می‌گذارند، موافق هستید؟
مدرسه باید فرایندی طبیعی را طی کند شبیه زندگی و در چنین فرایندی است که به بچه‌ها اجازه می‌دهیم خلاق باشند. بچه‌ها قبل از اینکه به مدرسه بروند، ذهنیتی کنجکاو دارند و دائم با شیوه‌های خلاق، پرسش طرح می‌کنند و به‌دنبال جواب این پرسش‌ها هستند و پاسخ‌ها را به چالش می‌گیرند؛ پاسخ شما را قبول نمی‌کنند و اماواگر می‌کنند و یک کنش زبانی فعال با بزرگ‌ترها برقرار می‌کنند. چنین موجودی هم خلاق است، هم پرسشگر، هم کنجکاو و هم پاسخ‌هایی را که می‌شنود مورد چون‌وچرا قرار می‌دهد و هم خودش سعی می‌کند به سؤالاتی که مطرح کرده پاسخ دهد و سعی می‌کند هر پرسش و پاسخی را مبنایی برای پرسشی دیگر قرار دهد. این چیزی است که در محیط اجتماعی و در فرهنگ روزمره وجود دارد و این موجب می‌شود که به طور دائم کودک می‌آموزد، آداب و رسوم اجتماعی را یاد می‌گیرد، زبان را یاد می‌گیرد و سطح شناسایی‌اش بالا می‌رود. چنین آدمی وقتی در کلاس قرار می‌گیرد یعنی از حوزه فرهنگ به حوزه آموزش منتقل می‌شود؛ بعد می‌بینید همین بچه برای یادگرفتن کوچک‌ترین چیز مشکل دارد. یک مواقعی ناامید می‌شوید که چرا این‌همه سطح یادگیری‌اش پایین است و نمی‌تواند ارتباط برقرار کند. دلیلش این است که نقش این کودک به‌عنوان یک عامل و یک سوژه در فرایند یادگیری از او گرفته شده است. یعنی در زندگی روزمره این یک کنشگر فعال است و با شما وارد دیالوگ می‌شود و محدودیتی ندارد. کودک یک سوژه یادگیری است ولی نظام مدرسه او را تبدیل به ابژه یادگیری می‌کند؛ تبدیل می‌کند به کسی که باید یک گوشه بنشیند و گوش کند و براساس برنامه درسی‌ای که قدم‌به‌قدم تعیین شده است و کودک در آن بیشتر نقش شنونده و منفعل دارد، پیش برود. در چنین فرایندی بچه احساس ازخودبیگانگی می‌کند. در این حالت با عامل یادگیری که معلم است، همکاری نمی‌کند و به‌جای آن سعی می‌کند مقاومت کند و در نهایت از این ارتباط لذت نمی‌برد. یادگیری در زندگی روزمره توأم با لذت و شادی و خنده و ابرازوجود است. نظام آموزش در مدرسه، امکان ابرازوجود و اینکه دانش‌آموز یک سوژه فعال و سخنگو باشد را از او می‌گیرد. مهم‌ترین بنیان خلاقیت، ظرفیت سخنگویی است و شما توان و امکان سخن‌گفتن را از این بچه می‌گیرید. کودک در مدرسه باید بنشیند، بشنود و حفظ کند و جواب سؤالات را بدهد. نمی‌تواند کنکاش کند یا زیر سؤال ببرد یا تردید کند یا سؤالات متفاوتی را مطرح کند. اگر سؤالی مطرح کند که معلم حس کند در چارچوب نیست، فورا او را به شیطنت متهم می‌کنند. بنابراین مدرسه افت شدیدی در یادگیری کودک ایجاد می‌کند. می‌بینید که بچه ظرفیت یادگیری‌اش را از دست می‌دهد. نظام مدرسه باید سرزندگی و شادابی بچه‌ها را حفظ کند درحالی‌که الان پر از استرس است. فقط بچه‌های کلاس اول هستند که از ورود به مدرسه خوشحالند چون تجربه‌ای ندارند. اما از سال دوم، تمام مدت بچه ناراحت است. مدرسه در ذات خود یک محیط استرس‌زا نیست بلکه «رقابت با همالان، نگرانی برای آینده، فشار امتحانات و ازخودبیگانگی در فرایندهای یادگیری» آن را به یک محیط افسردگی و اضطراب تبدیل کرده است. ما «اکنونِ» بچه‌ها را از آنها می‌گیریم تا «آینده» را بهشان بدهیم. دوران دبستان آمادگی برای دبیرستان و دوران دبیرستان آمادگی برای کنکور است. بچه‌ها کلا در حال آماده‌شدن برای آینده هستند و مدرسه اجازه نمی‌دهد که آنان در اکنون هم زندگی کنند.
 به نظر می‌رسد در جامعه رقابتی میان خانواده‌ها درباره شیوه آموزش کودکان در جریان است. این موجب می‌شود که کودکان اوقات فراغتی نداشته باشند و جدا از برنامه‌های فوق‌العاده مدارس تمام وقتشان به کلاس‌های آموزشی می‌گذرد و درنهایت سال‌ها به‌جای بازی و تجربه، در حال یادگیری و خسته‌شدن هستند.
چیزی که در ذهن افراد جامعه شکل گرفته است این است که آموزش، زندگی بهتر را فراهم می‌کند ولی بچه‌ها کل دوران کودکی و نوجوانی را می‌گذرانند و به چیزی که می‌خواهند دسترسی پیدا نمی‌کنند. این شکل از آموزش بچه‌ها را از علوم انسانی، هنر، تعاملات اجتماعی و بازی‌کردن محروم می‌کند. بازی نقش مهمی در زندگی افراد دارد. آموزش در کودکان لازم است با بازی پیوند بخورد. بازی روزانه به کودک نقش‌های اجتماعی و شیوه تعامل با دیگران را می‌آموزد. در بازی، فرد یک سوژه فعال است و همراه با ابراز خویش. من معتقدم در شش‌سال دبستان نباید امتحان وجود داشته باشد و آموزش باید با بازی همراه باشد. شما در ضمن بازی شهروندی را به بچه‌ها آموزش می‌دهید.
 اما به نظر می‌رسد که شیوه کنونی آموزش‌وپرورش و چیزی که مدارس ارائه می‌دهند، کودکان را نه برای شهروندی که برای شهرنشینی آماده می‌کند.
نظام مدرسه ما مبتنی‌بر امتحان است و قراردادن افراد در موقعیت‌های فردی. کودک در کلاس با دیگران تعامل ندارد و در خانه هم در اتاقش تنهاست. این موقعیت فردی و درعین‌حال تحت‌نظارت معلم، مجموعه‌ای از استرس‌ها را به وجود می‌آورد.
 آیا ممکن است چنین شیوه‌ای که کودکان را در موقعیت فردی قرار می‌دهد، در آینده چیزی را ایجاد کند که به آن فردگرایی خودخواهانه می‌گوییم و یکی از معضلات امروز جامعه ایران است؟
مدرسه یک برنامه درسی آشکار دارد و یک برنامه درسی پنهان. برنامه درسی پنهان چیزی است که در ظاهر در کلاس و کتاب به شما یاد نمی‌دهند ولی در عمل به دلیل روش‌های آموزش فردگرایانه‌ای که در مدارس حاکم است، آن را یاد می‌گیرید. خود این روش‌های آموزش فردگرایانه یک نوع برنامه درسی پنهان است که به شما فردگرایی و دشمنی با دیگری را یاد می‌دهد. در مدارس شما یاد می‌گیرید که موفقیت شما مستلزم شکست دیگران است. بازی برد- برد یاد داده نمی‌شود. درحالی‌که علم یک بازی برد- برد است. همه حضور داشته باشند و همه برنده باشند.
به‌تازگی گروهی از والدین جوان از اینکه فرزندانشان را به مدارس معمولی بفرستند تا دروس شیمی، فیزیک، ریاضی و علوم بیاموزد درحالی‌که ممکن است علاقه‌ای به آنها نداشته باشد و در نهایت هرگز از این دانش استفاده نکند، ابا دارند. به علاوه بسیاری از آنها فکر می‌کنند شیوه آموزش در مدارس، فرزندانشان را دچار اضطراب و کمبود اعتمادبه‌نفس می‌کند. نظر شما دراین‌باره چیست.
این نشان‌دهنده وجود یک بحران است و در آموزش ما بحران وجود دارد و برخی توانسته‌اند این بحران را تشخیص دهند و با وجود هزینه‌هایی که برایشان وجود دارد به شیوه دیگری برنامه‌ریزی و عمل کنند. آن‌هم اینکه اساسا وارد این سیستم نشوند. چنین آدم‌هایی تک‌ستاره‌هایی هستند که می‌توانند جهت‌گیری‌های آینده یعنی نیاز به بازسازی نظام مدرسه و پیداکردن یک راه متفاوت را نشان دهند. اما چیزی که غالب است و وجود دارد این است که والدین ‌میلیون‌هاتومان برای ثبت‌نام فرزندانشان در دبستان‌های خاص هزینه می‌کنند و فکر می‌کنند که کودکان آنها با قرارگرفتن در این‌گونه از مدرسه‌ها در آینده موفق خواهند شد.
 به اعتقاد شما در فضای کنونی آموزش در مدارس، تفاوت کودکی که در مدرسه تحصیل می‌کند با کودکی که در خانه یا در مدارس با رویکردهای خاص آموزشی تحصیل می‌کند، چه می‌تواند باشد. مقصودم این است که جریان جامعه‌پذیری این دو دسته کودک چه تفاوتی با هم خواهند داشت؟
گفته می‌شود در غرب مدارس برخط یا آنلاین در حال گسترش‌اند و تا ٢٠ سال دیگر ممکن است میزان مدرسه‌رفتن بچه‌ها کاهش یابد. در غرب مدارسی پیش‌بینی شده است که اساسا نیاز به حضور کودک در آنها وجود ندارد و به این شیوه کودکان از استرس مدرسه هم خلاص می‌شوند.
اما من معتقدم که مدرسه و آموزش به‌عنوان یک موقعیت ارتباطی و اجتماعی را با هیچ نهاد دیگری نمی‌شود جایگزین کرد. اگر ما بپذیریم که انسان نیاز به تفکر ارتباطی دارد، این نوع آموزش که بدون حضور در مدرسه است، تنها می‌تواند بُعد ابزاری دانش را به ما منتقل کند، نه بُعد ارتباطی دانش را.
 یعنی این بُعد ارتباطی تنها در مدرسه مهیا می‌شود؟ نمی‌توان این ارتباط با همالان را در باشگاه‌های ورزشی یا مثلا دوره‌های هنری یا زمین‌های بازی ایجاد کرد؟
به‌هرحال این موقعیت ارتباطی باید در فضای جمعی به‌همراه همالان (همسالان) باشد. اما این را در کجا می‌توان فراهم کرد که کودک را چندساعت در گروه همالان قرار داد. اگر در چند دهه پیش بودیم که بچه‌ها در کوچه و خیابان بودند، این فضای جمعی فراهم می‌شد. قدیم‌تر در حدود صدسال پیش، نظام مدرسه گسترده‌ای وجود نداشت، موقعیت ارتباطی در کوچه ایجاد می‌شد و از طریق بازی کودکان با هم.
بچه‌ها در این حالت رشد می‌کردند و ارتباط را یاد می‌گرفتند و بعد اتفاقی که افتاد این بود که نظام مدرسه ایجاد شد. این نظام می‌خواست بچه‌ها را از کوچه جمع کند و به اسم ترقی در یک چارچوب قرار دهد. درحال‌حاضر بچه‌ها امکان ندارد بتوانند در کوچه باشند. جایی در کوچه برای بازی و حضور بچه‌ها وجود ندارد. در این آپارتمان‌های کوچک هم که فضای بازی جمعی وجود ندارد، در مدرسه هم با کودکان به‌عنوان یک فرد مواجه می‌شوند. تمام موقعیت‌های اجتماعی را از این فرد می‌گیریم و این مهم‌ترین زیانی است که به بچه‌ها وارد می‌کنیم. شاید تداوم این وضعیت، بعد از دو، سه نسل، به پیدایش نسلی از انسان‌های فاقد حس جمعی بینجامد.
 پس به عقیده شما اگر بچه فرضی من در خانه آموزش‌هایی که نیاز دارد را ببيند و درگیر امتحان و نمره نباشد، بعدها در زندگی اجتماعی دچار مشکل خواهد شد؟
بدون حضور در جمع همالان و بدون رشد همراه با آنها، بچه دچار مشکل می‌شود. بچه فقط نباید با بزرگسالان در ارتباط باشد. بچه باید با هم‌سن‌و‌سالان خودش در فرایندهای بازی درگیر شود. موقعیت ارتباطی نباید خیلی سازمان‌یافته هم باشد. کوچه و حیاط مدرسه این حُسن را داشت که کودکان می‌توانستند در فضایی با هم بازی و تعامل داشته باشند. حیاط مدرسه فضایی بسیار مهم است؛ فضایی است که به موقعیت ارتباطی برای یک هدف خاص جهت نمی‌دهد. در این فضا موقعیتی سازمان‌نایافته ایجاد می‌شود که معلوم نیست چه‌جور تعاملی آنجا شکل می‌گیرد. ما باید اهمیت فضاهای جمعی را بدانیم. کوچه مهم است. به نظر من مدرسه باید فضای بازی وسیعی داشته باشد و فضای غیرسازماندهی‌شده و نیز فضایی برای نمایش و تئاتر که به بچه‌ها امکان این را بدهد که نقش‌هایی را بازی کنند و نمایش بدهند، این باید برای بچه‌ها فراهم شود. ایفای نقش، امکان همدلی را فراهم می‌کند. این تمرین نقش‌های اجتماعی در شکل‌دادن شخصیت بچه‌ها بسیار مهم است. مدرسه‌ای که زمین آزاد نداشته باشد نمی‌تواند نقش‌های اجتماعی و موقعیت ارتباطی را فراهم کند. من فکر می‌کنم به‌جای جست‌وجوی فضا‌های جمعی در خارج از مدرسه باید به‌دنبال اصلاح نهاد مدرسه باشیم.
در اضطرار و اجبار، شما ممکن است تصمیم بگیرید بچه را به مدرسه نفرستید ولی این هنجار عام جامعه نیست. معمول این است که بچه در بهترین مدرسه ثبت‌نام شود و به بچه فشار بیاورند که به فکر آینده باشد. پدر و مادرها به دلیل دلسوزی خود برای آینده بچه‌ها، آنان را به مسیری می‌رانند که اکنون را از آنها می‌گیرد. اینجاست که نقش فلاسفه آموزش و جامعه‌شناسان و روشنفکران و اصحاب رسانه و دوستداران کودک برجسته می‌شود که نشان دهند قواعد بازی نیاز به دگرگونی دارد و این افسردگی و ناتوانی‌هایی که بچه‌ها از مدرسه به دست می‌آورند، برای تکوین یک جامعه مبتنی‌بر عقلانیت ارتباطی بسیار زیان‌بار است.


نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین