طراحی سایت
تاريخ انتشار: 21 ارديبهشت 1400 - 12:51

غلامحسین دریانورد: صبح روز عملیات کربلای چهار بود؛ با دوربینم منتظر بودم که با قایقی به آن طرف اروند بروم؛ جایی که یکی دو گردان از ناوتیپ، در حال کارزار با دشمن بعثی بودند. گاهی خمپاره‌ای و گاهی ویراژ هواپیمایی نیز چاشنی این انتظار می‌شد. هنوز دقایقی نگذشته بود که دوستانی آمدند. هر کدام مسئولیتی در ناوتیپ داشتند ظهراب هم در میان‌شان بود و مثل همیشه با قامتی که افراشته بود

به یاد فرمانده دلاور

غلامحسین دریانورد

صبح روز عملیات کربلای چهار بود؛ با دوربینم منتظر بودم که با قایقی به آن طرف اروند بروم؛ جایی که یکی دو گردان از ناوتیپ، در حال کارزار با دشمن بعثی بودند. گاهی خمپاره‌ای و گاهی ویراژ هواپیمایی نیز چاشنی این انتظار می‌شد. هنوز دقایقی نگذشته بود که دوستانی آمدند. هر کدام مسئولیتی در ناوتیپ داشتند ظهراب هم در میان‌شان بود و مثل همیشه با قامتی که افراشته بود و راست. با کلاهی سبز رنگ که ویژه خودش بود  و چفیه‌ای سپید و جلیقه‌ی نجاتی تقریبا به رنگ قرمز. ناخواسته از قامتش پرچمی ساخته بود.  بی‌جهت او را "پهلوان" خطاب نمی‌کردند. لحن صحبت و گفتگوی‌ش نیز به قامت او  می‌نشست فرمانده طرح و برنامه عملیات بود. یا به تعبیری، هماهنگ کننده  و سازماندهی  همه‌ی گردان‌ها را به عهده داشت و با همه‌ی فرمانده‌هان گردان‌ها دوست بود و صمیمی حالا هم با حمایلی و چند خشاب تیر و تفنگی آمده بود به آن طرف آب برود تا جویای احوال گردان‌های درگیر ناوتیپ بشود. من نیز با دوربینم با آنان همراه شدم با قایقی که سینه موج‌ها را می‌شکافت و می‌رفت از همان دهانه نهر که در زبان محلی به آن "جروف" می‌گفتند، آماج گلوله‌ها و تیر بارها قرار گرفتیم. همه سرد و گرم جنگ را چشیده بودند و تقریبا آرام بودند اما ما در آب بودیم. در قایقی از جنس فایبرگلاس که به شدت در مقابل تیرها و گلوله‌های تیربارهای گرینوف آسیب پذیر بود. نه خاکریزی بود و نه هیچ چیزی دیگری که باید پشت آن پناه گرفت. ظهراب هم تقریبا در سینه و روی سکویی قایق  نشسته بود و من تقریبا در کنار سکانی، در حال فیلمبرداری، از آب‌های سیاهی که گاه و بی‌گاه قایقی در آن  را در حال برگشت می‌دیدیم. هنوز چشمم گرم دریچه دوربین بود و منظره اروند که صدای "یا صاحب‌الزمانی" شنیدم. دور بین  به شکل غریزی  به طرف صدا چرخید. ظهراب بود که دست به کمر گذاشته و از شدت درد  صاحب الزمان  را صدا می‌زند. گلوله‌ی تیر باری به شکل مستقیم از بدنه قایق گذشته و به نزدیکی کمر ظهراب نشسته بود. چاره‌ای جز برگشت نداشتیم.   مصطفی به طرف او رفت و به قایقران ندا داد که برگردیم. قایق  چرخی خورد و برگشتیم تا باز به اسکله برسیم و ...
"ظهراب"  را  بعدها دیدم و اگر چه کمی می‌لنگید اما هنوز قامتش راست بود و هیبت پهلوانی‌ش حفظ شده بود. 
ظهراب در این اواخر دلش برای این فیلم تنگ شده بود و اگر چه در این چند سال درخواستی برای دیدن او نداشت؛ پیغام داد، که این فیلم و لحظه اصابت گلوله به کمرش را برایش پیدا کنم  و برای او ارسال کنم من اگر چه حس می‌کردم این فیلم را در آرشیو ویدئوهای خود دارم اما هر چه می‌گشتم پیدا نمی‌کردم و اگر هم  فیلمی از عملیات کربلای ۴ و حضور بچه‌های ناوتیپ در آن را هم می‌دیدم؛ اما آن صحنه را نمی‌یافتم.  گویی کسی آن را چیده باشد و از دسترسم خارج کرده باشد. نشده ظهراب این فیلم را در این اواخر ببیند. اما باز تلاش می‌کنم   آن را می‌یابم  و آن را برایش به مقصد: "پردیس، شهرک رضوان شهر، کوی شهدای کربلای چهار منزل پهلوان ظهراب"  پست می‌کنم.
برچسب ها:
بوشهر

نظرات کاربران
محمد بيش از 3 سال قبل گفت:
چه پایان زیبایی داشت این مطلب. 👏👏👏
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین