ابراهیم یا علی مدد - منچستر: دلم می خواست از خونه بزنم بیرون. بطرف دالان دراز و تاریک رفتم وِ بعد از طی دالان به در چوبی قهوه ای حیاط رسیدم کلون چوبی در را به کناری زدم، اندک روشنایی وارد دالان شد، از روی یک پله سیمانی به کوچه پا گذاشتم. بوی دریا و شرجی، بوی قلیه ماهی و بوی درخت گل ابریشم به مشامم خورد و بغضی در گلویم...
نسیم خاطرات محله دهدشتی بوشهر
ابراهیم یا علی مدد - منچستر
آخرین روزهای بهار شهر «منچستر » است، روی مبل لم داده، از پنجره به بیرون نگاه می کنم، یادها و خیالات سال های دور مرا همراه خود می برد به این طرف و آن طرف سر می کشد گویی سر باز ایستادن ندارد.
باورم نمی شد در حیاط خونه قدیمی که در آن به دنیا آمده و کودکی را گذرانده بودم ایستاده ام. خونه ای در محله «دهدشتی » بوشهر.
عجیب بود، حیاط دست نخورده باقی مانده بود ولی خیلی کوچکتر یقیناً همین اندازه بوده ولی تصور کودکی ما چیز دیگری می گفته، مغز کوچک مون همه چیز را بزرگ می دیده . سه طرف حیاط ساختمان قدیمی، دو طرفش ساختمان دو طبقه و طرف سوم تاسه طبقه بالا رفته بود. ضلع چهارم حیاط پله ها بودند که بعداز طی کردن طبقات به پشت بام کوچک خونه منتهی می شد.
دلم می خواست از خونه بزنم بیرون. بطرف دالان دراز و تاریک رفتم وِ بعد از طی دالان به در چوبی قهوه ای حیاط رسیدم کلون چوبی در را به کناری زدم، اندک روشنایی وارد دالان شد، از روی یک پله سیمانی به کوچه پا گذاشتم. بوی دریا و شرجی، بوی قلیه ماهی و بوی درخت گل ابریشم به مشامم خورد و بغضی در گلویم جوانه زد.
سرتا سر کوچه را نگاهی انداختم. روبروی خونه ما در فاصله ای کمتر از یک متر دیوار خونه همسایه مان آقای رحمانی به ارتفاع بیشتر از چهارمتر قد کشیده بود. سمت راست عرض کوچه بیشتر می شد. مسجد دهدشتی سمت راست، دیوار به دیوار خونه ما قرارداشت، و خانه عمویم در سمت چپ، دلم می خواست در خونه همسایه ها را یکی یکی بزنم و آن ها را ببینم، باهاشون حرف بزنم، خونه آقای مصطفوی ، خونه مختار پاسبان که با خانواده اش طبقه بالا زندگی می کردند.
به میدان کوچک نسترن رسیدم، محل بازی های کودکی بازی های محلی هفت سنگ، چیش برکو، گل بگیر شده و چوب کیلی که هنگام حبو کشیدن تا میدون اکبار کشیده می شد. خونه نسترن ها کنار میدان قرار داشت، دلم می خواست بچه های آنها ماشاالله، موسی و مصطفی را ببینم و سری به نانوایی نسترن پدر بچه ها بزنم.
میدان نسترن برایم پر از خاطرات کودکی بود، میدانی که تمام تصمیمات ما بچه ها در آن گرفته می شد. خنده ها و شوخی ها، بازیها، دعواها، من حتی کتاب خواندن را برای اولین بار توی این کوچه تجربه کردم.
بچه ها را توی میدان می بینم ایستاده اند که آن ها را به شما معرفی کنم: ماشاالله نسترن، موسی و مصطفی نسترن ، جواد پسر سرکار مختاری، آقاتقی پسر آقای مصطفوی ، سید علی مصطفوی، حبیب و حسن (یادش بخیر) مصطفوی، اکبر (یادش بخیر) و اسماعیل دباغ، محدابراهیم روشن روان (یادش بخیر).
با دیدن آنها دلم گرفت و چشمام خیس شد. ناخودآگاه دست بردم و چشام را مالش دادم.
آن طرف پنجره داشت بارون میومد.
آخرین اخبار
- نگاهي به تبعيضهاي درماني در کشور / به بهانه کلنگ زني بيمارستان نفت در شيراز
- استقبال از عيد نوروز باستاني در بوشهر
- دنياي معترضان
- چاپ شعري از استاد باباچاهي در امريکا
- آقاي استاندار در مقابل لغو مجوز فستيوال کوچه بوشهر، پاسخگو باشيد
- گردشگران دره ساساني «تنگ جيز» دشت خشت کازرون
- خاطرات خدمت سربازي در سپاه دانش
- مرثيه اي براي موسيقي
- فستيوال کوچه بوشهر در مسير رونمايي از گنج موسيقي نواحي است
- «کوچه بوشهر» مدل جديدي براي آغاز کوچههاي ديگر ايران
- در فستيوال کوچه بوشهر چه گذشت؟
- «کوچه» فستيوالي که واقعا فستيوال است!
- به کوچههاي بوشهر گوش دهيد
- امثال جشنواره کوچه، بهانهاي است براي زيستن
- فستيوال کوچه؛ اميد فرداي فرهنگ و هنر بوشهر
پربیننده ترین
- فستيوال کوچه؛ اميد فرداي فرهنگ و هنر بوشهر
- بوشهر؛ پايتخت موسيقي فاخر ايران / دکتر عباس حاتمي
- بازيکني که سوت پايان بازي را دوست نداشت
- مژده مواجي، بوشهري مقيم آلمان در مصاحبه با نسيم جنوب:
- مو اهرم نمی شم، می شم بنه گز
- نسيمي جنوبي
- ربع قرن انتشار نسیم جنوب؛ عليرغم کارشکني ها و سنگ اندازي ها
- تلخيهايي که بايد از آنها گذشت
- شهروند صياد نمونه بوشهر
- شادياي که در کوچه ماندگار شد
- بوشهر، شهر موسيقي است / اوکلو فرامرزي
- کوچه به انتها نرسيد
- بوشهر؛ از شهر ِ موسيقي ايران تا چشم انداز ِ جهان ِ موسيقي
- تصاوير نكوداشت فرج كمالي شاعر بومي سرا در گناوه
- گزارش تصویری افتتاح دانشکده هنر و معماری بوشهر با حضور وزیر راه و شهرسازی