طراحی سایت
تاريخ انتشار: 07 شهريور 1400 - 13:49

عبدالخالق ماجدی: دوستی داشت درباره مرتضی صحبت می کرد نمی دانست که من و مرتضی و یوسف و محمد، هم قصه هستیم.مرتضی آخر هفته ها بعضی اوقات می آمد خوابگاه ما ... نمی خواستم درباره مرتضی بنویسم ولی یک دفعه مثل همیشه چه نجیبانه وارد متن من شد. چه قدر مرتضی نجیب بود. خیلی ... .

به یاد شهید سلامت دکتر مرتضی نفیسی

چیزی بین خانه و مدرسه

عبدالخالق ماجدی

 

صبح شنبه 16مرداد در بانک ملی برای انجام کار بانکی در سالن زیر خنکای کولر نشسته ام.

رییس شعبه، برادر یوسف هم کلاسی دبیرستانی ما است. یوسف اهل روستاهای نواره ساحلی بود و بخاطر مسافت پنجاه کیلومتری روستا تا شهر بوشهر،روزهای هفته خونه یکی از بستگانش می ماند و آخر هفته به روستا بر می گشت.

محمد صفری همکلاسی دیگه مون هم همین طور بود! خودم هم یکی دو روز در هفته خونه خاله م سمنبر می ماندم. بقیه کلاسها از مدرسه تا خانه هایشان پیاده می رفتند و من در اتوبوس شهرداری همیشه وقتی به مسیر کوتاه اونا فکر می کردم غبطه می خوردم.کاریش نمی شد کرد !

ما باید چندبرابر اونا زحمت می کشیدیم. خیلی سخت بود ولی خداییش نسبت به چند دهه قبل تر از ما،شرایط ما بهشت بود. اونا خیلی بدبختی و مشقت کشیدند....

دکتر مرتضی نفیسی متخصص بیهوشی بیمارستان شهید گنجی برازجان که چند روز پیش بخاطر بیماری کرونا در دفاع از سلامت مردم، آسمانی شد یکی از اونا بود. پدر من سنگبر بود ولی شرایط من نسبت به مرتضی خیلی لاکچری بود.....

مرتضی پزشکی قبول شد و ما هم هرکدام یه جایی قبول شدیم و به یک راهی رفتیم....

دیروز دوستی داشت درباره مرتضی صحبت می کرد نمی دانست که من و مرتضی و یوسف و محمد، هم قصه هستیم.مرتضی آخر هفته ها بعضی اوقات می آمد خوابگاه ما ... .

نمی خواستم درباره مرتضی بنویسم ولی یک دفعه مثل همیشه چه نجیبانه وارد متن من شد. چه قدر مرتضی نجیب بود. خیلی ... .

دیروز جلو دوستم، جلوی گریه خودم گرفتم ولی الان در بانک، بغض چنددهه قبل نسل ما ... .

این بغض اگر این جا و این روزها بخاطر مرتضی ها شکسته نشود پس کی می خواهد برون ریخته شود؟!

وقتی مرتضی می آمد علی شیرکانی می گفت خالق مسخره بازی کمتر دربیار!

جلو مرتضی زشت هست ....

حتی در خندیدن هم نجیب بود چه برسد به این که موقع غذا خوردن ... . انگار همیشه روزه بود... .

به غیر از میرزا حسن رشدیه/موسس مدارس نوین ایران و پدران و مادران زحمتکش مان، مو و یوسف و مرتضی و محمد ها خیلی مدیون اونایی هستیم که کمک می کردند تا ما راحت تر تحصیل بکنیم.

این متن به خاطر قدردانی از اونایی بود که مثل فرزندان خودشان، ما را تر و خشک کردند.

اسم خاله م سمنبر بود!

یعنی بوی خوش و لطیف....

هنوز عطر مهربانی خاله ام در مشام دارم.

(هفته نامه نسیم جنوب - سال بیست و چهارم - شماره 969)


نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین