طراحی سایت
تاريخ انتشار: 04 آذر 1400 - 11:55
با احسان‌ عبدي‌پور، فيلمساز بوشهري كه نوشتن را به سينما ترجيح مي‌دهد

من از كوچكترين دري كه امكانش وجود داشت، وارد سينما شدم؛ ساخت يك فيلم تلويزيوني در صداوسيماي مركز بوشهر. من حتي نگفتم دروازه‌اي بزرگ برايم بگشاييد. از يك در كوچك، حتي مي‌توانم بگويم از يك شكاف كوچك وارد شدم. آن روزها جشنواره فيلم فجر بخش ويدئويي هم داشت؛ اثر من تقدير شد و جايزه گرفت و همين امر، باعث شد تا مسير هموار شود...

با احسان‌ عبدي‌پور، فيلمساز بوشهري كه نوشتن را به سينما ترجيح مي‌دهد

از دريچه‌اي بسيار كوچك وارد سينما شدم

عيسي محمدي 

 

در دنيايي كه همه مي‌خواهند بازيگر و كارگردان و مرتبط با سينما باشند، تصور كنيد فردي وجود دارد كه همه رويايش اين است كه يك گوشه بنشيند و بنويسد و حتي اسمش هم پاي نوشته‌هايش نباشد. آن هم چه كسي؛ كسي كه كلي فيلم و سريال ساخته و اجراي تلويزيوني داشته و كلي پادكست هم توليد كرده كه حسابي ديده شده. شايد همين ويژگي‌ها باشد كه احسان عبدي‌پور، فيلمساز بوشهري سينماي ايران را خاص كرده است. او را بايد فيلمساز، نويسنده، مجري و سناريست دانست. او را با فيلم‌هاي پاپ، تنهاي تنهاي تنها و تيك‌آف و سريال آرماندو به ياد بياوريد. كمي هم با اجراهايي كه در برنامه معروف كتاب‌باز داشته و البته با نوشته‌ها و پادكست‌هايي كه اجرا كرده است. فيلم ميجر با كارگرداني و نويسندگي او و البته تهيه‌كنندگي و بازيگري حميد فرخ‌نژاد نيز در نوبت اكران است. با هم به دنياي عجيب  اين فيلمساز سفر مي‌كنيم. 

***

-اجازه بدهيد از يك سئوال تكراري تكراري تكراري شروع كنم: از كي روياي سينما در شما شكل گرفت؟

- سينما را كه نمي‌توانم بگويم، ولي روياي نمايش را مي‌توانم بگويم كه در چه لحظه‌اي شعله‌اش در من زده شد. سوم دبستان بودم. براي گرفتن جايزه‌اي دعوت شده بودم. بچه درس‌خواني بودم. دهه فجر بود و جايزه‌هاي زيادي مي‌دادند. بچه‌هاي كلاس چهارم و پنجم دبستان نمايشي خيلي دم‌دستي با امكاناتي كاملا دم‌دستي داشتند اجرا مي‌كردند؛ از اين‌ها كه با پنبه ريش مي‌گذاشتند و با كش مي‌بستند و... . وقتي اين نمايش را ديدم، سلول‌هاي ذهن من شروع به ريزش كرد؛ درست مثل آهن‌ربايي كه انگار سلول‌هاي مغز مرا مثل براده‌هاي آهن به سمت خودش كشيده باشد. من مسحور اين نمايش شدم. 

- با اين‌كه نمايشي سطحي هم بود؟

- موضوعش جدي بود؛ درباره اختلاف طبقاتي و دردهاي ايدئولوژيك و ... . ولي اجرايي به دم‌دستي‌ترين شكل داشت. البته آن موقع همان اجرا هم برايم نهايت يك اجرا بود و اثرش را گذاشت. در زنگ‌هاي استراحت طوري به اين بچه‌هايي كه نمايش اجرا كرده بودند نگاه مي‌كردم كه تا به حال به هيچ سوپراستاري اين‌گونه با حسرت ننگريسته‌ام. 

- و اين آرزو در شما شكل گرفت؟

- آرزو كه نه؛ تمام سلول‌هاي تنم به سمتش رفت. برايم اتفاقي بزرگ محسوب مي‌شد؛ كه انسان مي‌تواند ديگري باشد، مي‌تواند كاري ديگر بكند. 

- و اين دغدغه نمايش، كي تبديل به دغدغه سينما شد؟

- خيلي اتفاقي. مثل بيشتر بچه‌هاي تئاتري، علاقه‌اي به فضاي سينما نداشتم و آن را اتفاقي سطحي مي‌دانستم. در رنگ‌فروشي كار مي‌كردم كه دوستي به نام حسين مشك‌آباديان سراغم آمد. آن موقع در تئاتر فجر، از طرف دانشكده هنرهاي زيبا اجرايي داشتيم و كسي كارم را ديده بود؛ مي‌‌خواست كه در فيلمي نقش‌آفريني كنم. گفتم نسبتي با سينما ندارم. در نهايت خيلي اتفاقي در اين فيلم كوتاه بازي كردم. 

- و درك كرديد كه سينما هم مي‌تواند براي‌تان جدي و مهم باشد؟

- اتفاقا اين فيلم كوتاه باعث شد كه بيشتر از سينما بدم بيايد؛ چون نمي‌توانستم رج زدن‌ها و كلك‌هاي سينمايي را فهم كنم. 

- ديديد كه اصالت ندارد؟

بله. باعث نمي‌شد تا درگيري عاطفي و رفتاري با نقشي كه دارم پيدا كنم. در حالي كه تئاتر فرق مي‌كرد.

- زنده بود...

نه. شما در تئاتر قبل از اجراي اول‌تان، از نقشي كه بايد اجرا كنيد تأثير پذيرفته‌ايد. اما در سينما اجزاي كار پاره‌پاره است و شما شمايل و ايده كلي را نمي‌بينيد. اين اتفاق باعث شد تا بيشتر از سينما بدم بيايد. 

- الان كه داريم صحبت مي‌‌كنيم، علاقه شما به سينما مثل همان نفرت روز اول است؟

نه، چون عنصر تدوين را درك نكرده بودم. سينما خدايي و كتابي آسماني دارد و پيامبراني اولوالعزم. يكي از اين پيامبران اولوالعزم سينما تدوين بود كه قصه‌ سينما را برايم عوض كرد. 

- برگرديم به وقتي كه خواستيد اولين فيلم‌تان را بسازيد. اين كه بايد كلي چيز را مديريت مي‌كرديد و اين‌كه قرار بود يك فيلم سينمايي بسازيد، شما را نترساند؟

نه. چون درگير با يك جنون مركب با هيجان و البته تركيب يافته با يك ناآگاهي مثبت بودم. من داشتم از جنگلي رد مي‌شدم كه كسي به من نگرفته بود اين‌جا ببري دارد كه تو را خواهد خورد. بيست درصد احتمال داشت كه اين ببر مرا بخورد، هشتاد درصد احتمال داشت به سلامت عبور كنم. اگر از همان اول به من مي‌گفتند كه احتمال خورده شدن توسط اين ببر زياد خواهد بود، قطعا قصه فرق مي‌كرد. اين ناآگاهي مثبت اوليه خيلي برايم خوب بود. خيلي از سينماگرها مي‌گفتند مثلا با فلاني چه طور كار كردي. گفتم چه اشكالي دارد؟ گفتند فلاني اصلا ايران نيست و دسترسي به او سخت است و ... . نگو همان زماني كه مي‌خواستم فيلم بسازم، طرف ايران بوده و رفته‌ايم به قهوه‌خانه و ديزي خورده‌ايم و همه چيز درست شده است. مي‌بيني كار چه طور پيش رفته؟

- اين همان نكته‌اي است كه مي‌گويند گاهي تخصص و دانايي بيش از حد، باعث مرگ خلاقيت مي‌شود، نه؟

بله، همين است. 

- آن روزها، فكر مي‌كرديد روزي به اين‌جا برسيد كه اين همه فيلم و سريال بسازيد و اجراي تلويزيوني داشته باشيد و پادكست توليد كنيد و ...؟

- واقعا نه. نه به اين مدل، كه حتي به مدلي ديگر هم فكر نمي‌كردم. من به همان سه هفته‌اي كه پيش رو داشتم و بايد زندگي مي‌كردم فكر مي‌كردم. به شمايل كلي فكر نمي‌كردم. همين الان كه با شما درگير گفتگو هستم،‌ تمام ذهنم درگير اين است كه چطور بايد به پاكستان بروم.

- خير باشد؛ مستند مي‌خواهيد بسازيد؟

- نه، همين‌طوري مي‌خواهم بروم. 

- سينما يك مديوم ترساننده است. آن اوايل كه خواستيد فيلم‌تان را بسازيد، سينما شما را نترساند؟ بزرگي اين كار و ... . 

- من از كوچكترين دري كه امكانش وجود داشت، وارد سينما شدم؛ ساخت يك فيلم تلويزيوني در صداوسيماي مركز بوشهر. من حتي نگفتم دروازه‌اي بزرگ برايم بگشاييد. از يك در كوچك، حتي مي‌توانم بگويم از يك شكاف كوچك وارد شدم. آن روزها جشنواره فيلم فجر بخش ويدئويي هم داشت؛ اثر من تقدير شد و جايزه گرفت و همين امر، باعث شد تا مسير هموار شود. 

- اگر اين فيلم تقدير نمي‌شد، چه مي‌شد؟

- نمي‌توانم بگويم فرقي نمي‌كرد، اما اين را هم نمي‌توانم بگويم كه چه مي‌شد. من دو، سه تا فيلم هم ساخته‌ام كه جشنواره فجر قبول نمي‌كند. اما در من لجاجتي براي ادامه دادن هست. تقدير از آن فيلم اول البته بي‌تأثير نبود، ولي طوري هم نبود كه بگويم اگر انجام نمي‌شد، بازدارندگي كامل داشت. 

- عنصر شانس پس كاملا مهم بوده؟

- به ساخت يك تله‌فيلم در مركز صداوسيماي بوشهر ديگر نمي‌شود گفت عنصر شانس. اين، حداقل اتفاقي است كه براي هر كسي مي‌تواند بيفتد. انگار در يك اتوبان كلي ماشين ريز و درشت باشد و من گفته باشم كه به يك دوچرخه هم قانعم. 

- اين، با روحيه قانع جنوبي شما نسبتي دارد؟

- الزاما اين‌طور نيست، ولي در كل من انساني سازگارم. اگر يك ميليون براي خرج يك ماهم به من بدهيد يا 35 ميليون، سر ماه چيزي كه ته جيب من باقي خواهد ماند چند صد تومان خواهد بود. 

- شما براي مشاوره دادن به جوان‌ها هم به كلاس‌ها و ورك‌شا‌پ‌ها مي‌رويد؟

- همين الان ورك‌شاپي براي بچه‌هاي ده ساله دارم. 

- جوانترها نمي‌گويند دوره‌اي كه شما شروع كردي با الان فرق مي‌كند و اين حرف‌ها به درد ما نمي‌‌خورد؟

- من چيزي را به كسي اجبار نمي‌كنم...

- منظورم مشاوره است...

- اگر احساس مسئوليتي براي گفتن حرفي داشته باشي، چيزي براي تو بازدارنده نخواهد بود. در اين صورت حتي روزنامه‌ديواري مدرسه هم كم نيست؛ چون ديده مي‌شوي و اين باعث مي‌شود تا تريبون‌ها بعدي در اختيارت قرار بگيرد. آخرين كاري كه يك آدم كاملا مسئول مي‌كند غر زدن است. 

- چه طور؟

- اصلا شما چرا مي‌خواهي يك اثر بسازي؟ چون غرهايي وجود دارد كه مي‌خواهي براي بيان آن‌ها اثري بيافريني. تو مي‌خواهي اين خيابان آسفالت بشود. قصد مي‌كني كه سخنراني كني تا موجي ايجاد شود و اين‌جا آسفالت شود. اما مي‌گويي بايد استيجي مرمري باشد كه بروم و سخنراني كنم. تو اگر دغدغه داشته باشي، مي‌روي روي تپه‌اي خاكي و سخنراني‌ات را مي‌كني. قصه ما اين است. 

- سينما، تئاتر، اجرا، نويسندگي، گويندگي پادكست؛ با كدام بيشتر ارتباط مي‌گيريد؟

- نوشتن؛ جايي كه خودم باشم و خودم. نمي‌خواهم نقش آدم‌هاي درويش‌مسلك را بازي كنم كه فارغ از جهانم. اما دوست دارم بنويسم و حتي اسمم پاي نوشته‌هايم نباشم؛ جايي كه فقط خودم و خودم حرف اول و آخر را بزنم. اين برايم از تئاتر و سينما هم خوش‌تر است. هر جايي كه يك نفر براي اجرايي كردن ايده‌ام اضافه شود، درست مثل دست به دست كردن يك قالب يخ مي‌ماند كه باعث مي‌شود تا كمي كوچكتر شود. 

-آينده را براي خودتان چه طور مي‌بينيد؟

- ايده‌اي برايش ندارم. به آن فكر نمي‌كنم. صبح كه بيدار مي‌شوم به زندگي كردن فكر مي‌كنم. الان دارم به اين فكر مي‌كنم چه طور ارزان‌تر به پاكستان روم. ديگر عنوان‌هايي كه گفتيد مثل سينما و تئاتر و ...، الان برايم مهم نيست. 

- يعني حتي به اين‌كه جايزه اسكار يا كن هم بگيريد فكر نمي‌كنيد؟

- نه، قطعا نه. نگاه من اين است كه همين امروزي كه در آن قرار دارم، يك جشن كوچك كامل باشد؛ همين. 

 (هفته نامه نسیم جنوب – سال بیست وچهارم – شماره 978)

                         

#بوشهر #بوشهریا #خلیج_فارس #روزنامه #ایران #جنوب #مقاله #احسانو #احسلن_عبدی_پور #مصاحبه #فیلم #سینما #نسیم_جنوب


نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین