طراحی سایت
تاريخ انتشار: 06 بهمن 1400 - 22:16
خاطره ای از دوران نوجوانی

ابراهیم بشکانی: خردادماه سال ۱۳۵۱ ، امتحانات ترم آخر کلاس دوم یا همان کلاس یازده شروع شده بود ، بچه‌های هنرستان حاج جاسم اگر از نظر درس خواندن کمی تنبل بودند ولی در رشته‌های  فوتبال و تئاتر و موسیقی و به طور کل هنر بسیار فعال و زرنگ بودند. یک روز بعد از اتمام یکی از امتحانات، همکلاسیم  آقای علی درخشانیان که پدرش از بانیان مسجد زیارتی‌های بوشهر بود خبر داد که امسال قرار است سنج و دمام ببریم...

خاطره ای از دوران نوجوانی

سنج و دمام در اردوی دانش آموزی

ابراهیم بشکانی: 

خردادماه سال ۱۳۵۱ ، امتحانات ترم آخر کلاس دوم یا همان کلاس یازده شروع شده بود ، بچه‌های هنرستان حاج جاسم اگر از نظر درس خواندن کمی تنبل بودند ولی در رشته‌های  فوتبال و تئاتر و موسیقی و به طور کل هنر بسیار فعال و زرنگ بودند. یک روز بعد از اتمام یکی از امتحانات، همکلاسیم  آقای علی درخشانیان که پدرش از بانیان مسجد زیارتی‌های بوشهر بود خبر داد که امسال قرار است سنج و دمام ببریم در اردوی تابستانه رامسر به عنوان موسیقی محلی بوشهر به اجرا بگذاریم به همین خاطر اسم شما و تعدادی از همکلاسی‌ها از جمله آقایان شاهرخ موافق، محمدرضا صفوی، موسی نسترن، سیروس هاتفی و صادق زالی و.......  برای اعزام به اردو نوشتم، می آیی؟ 

گفتم: آره چرا نیام.

خلاصه امتحانات تمام شد و اواسط تیرماه آماده رفتن به رامسر شدیم. روز موعود فرا رسید، خیلی خوشحال بودم چون تا اون موقع شمال نرفته و ندیده بودم فقط تعریفش را شنیده و از زیبایی‌هایش برایم تعریف کرده بودند.      

یکی از روزهای پنج‌شنبه تیرماه برای حرکت تعیین شد، صبح روز موعود که رسید. صبح زود من ساکم بر دوش گرفتم و از خونه زدم بیرون و به جلو درب امورتربیتی آموزش و پرورش رسیدم، تعدادی پسر و چند دختر همراه با ساک و وسایل سفر آنجا بودند، بعد از دقایقی تقریباً همه جمع شده بودیم که دو تا اتوبوس روبرویمان ترمز کردند، آقایی پیاده شد و  گفت: پسر ها یک اتوبوس و دخترا اتوبوس دیگر سوار شید تا بریم ، سریع سوار شدیم و اتوبوس براه افتاد و در شهر برازجان ایستاد، در آنجا تعدادی دختر و پسر که از شهرستانهای مختلف استان آنجا جمع شده بودند به ما پیوستند و سوار شدند و همگی به راه افتادیم. (در اردوی رامسر از همه رشته های هنری شرکت می‌کردند و کسانیکه در مسابقات رتبه می‌آوردند به اردو اعزام میشدند.) به دالکی که رسیدیم اتوبوس‌ها گوشه‌ای توقف کردند. 

چون تعدادی از دخترا و پسرا یا خواهر و برادر بودند یا اقوام و یا با هم آشنا بودند و می‌خواستند پهلوی هم باشند، سرپرست اردو گفت میتوانید جایتان را عوض کنید.

ضمن اینکه اعتماد کامل بین همه بچه‌های بوشهر بود. اتوبوس از بوشهر مستقیم رفت تا تهران، در بین راه بچه‌ها چون همه جوان و اهل دل و هنرمند بودند بزن بکوب راه انداختند همراه با جُک گفتن و خاطره‌گویی به طوری که دوری راه را احساس نکردیم. به تهران که رسیدیم از قبل مدرسه‌ای برای خوابیدنمان در نظر گرفته بودند، موقع خواب که شد برای پسرا در حیاط جا انداختند و دخترا در کلاس‌ها و بعد از کلی برنامه و خندیدن، خوابیدیم.

 صبح زود از تهران زدیم بیرون، خیلی از بچه‌ها مثل من اولین سفرشون به شمال بود بهمین خاطر خیلی خوشحال و شاد بودند، از جاده تهران قزوین رفتیم که به رشت منتهی می‌شد. در بین راه قزوین به رشت یکی از اتوبوس‌ها پنچر شد و این باعث شد همه پیاده شوند و از طبیعت کوهستان و سرسبزی جاده نهایت استفاده و لذت ببرند. به غیراز سرپرست کاروان بقیه همه جوان و محصل بودن و شاد و سرحال و فکری به جز رسیدن به اردوگاه رامسر (اردوگاه میرزاکوچک خان جنگلی) نداشتند. عصر جمعه به مقصد رسیدیم. 

پسران به یک طرف اردوگاه و دختران به طرف دیگر راهنمایی کردند و در چادرهای مخصوص، اسکان دادند و پس از توجیه چگونگی رفتار در اردوگاه و انضباط اردوگاهی و دادن برنامه روزانه، بین همه کوپنهای غذا تقسیم کردند. 

فردا بعد از صبحانه و مراسم پرچم، کلاسهای آموزشی هنرهای مختلف برای هر رشته جداگانه شروع شدتا ظهر، سپس نهار خوردیم، بعدازظهرها کلاس‌ها  تعطیل و برنامه تفریحات تا غروب بود، و بعد از خوردن شام همه در آمفی تئاتر جمع می‌شدند و هر شب یکی دو استان برنامه موسیقی محلی استان‌شان اجرا می‌کردند تا پاسی از شب تا نوبت برنامه بوشهر رسید.

عصر آن روز  به کمک و راهنمایی جعفر بردکنیا که از اِشکون زنهای قهٌار و زبردست بوشهر بود، دمام‌ها را بند کشی کردند و آماده اجرا شدند. 

قبل از اجرا طبق معمول لباس محلی بوشهر برای دمام زدن، همه عرقچین سفید بر سر و زیر پیراهن سفید به تن و چفیه یا شالی دور کمر بستیم و به محض شنیدن صدای بوق از پشت صحنه شروع به زدن کردیم و وارد صحنه شدیم. 

همه حُضار تعجب کرده بودند چون تاکنون چنین برنامه‌ای ندیده بودند و به همراه ریتم سنج و دمام شروع به کف زدن کردند، بخصوص حرکات زیبای بدن جعفر هنگام اشکون زدن حال و هوای دیگری داشت و بسیار مورد توجه همگان قرار گرفت و به درخواست تلویزیون اون زمان، روز بعد هم اجرا تکرار شد و برای اولین بار دمام از  تلویزیون سراسری پخش گردید و همه با این موسیقی سنتی آشنا شدند، این برنامه‌ها به مدت یک هفته یعنی تا پنجشنبه شب که مراسم اختتامیه بود ادامه داشت که در این شب با مجری گری آقای مستجاب الدعوه که از مجریان توانمند آن زمان رادیو ایران بود،  اردو خاتمه یافت، چند برنامه دیگر هم بود که مورد استقبال همه قرار گرفت و همه لذت بردند. البته در بین برنامه‌های روزانه برنامه‌های دیگری مانندگردش در شهر  هم گنجانده بودند.

 صبح روز جمعه بعد از خداحافظی با دوستانی که آنجا باهم آشنا شده بودیم، وسائل را جمع کردیم و عازم بوشهر شدیم و در بین راه برگشت در شهر رامسر برای خرید سوغات ایستادیم.

هنگام برگشت دیگه اون شور و هیجان آمدن را نداشتیم و اکثراً ناراحت و مغموم از اینکه بنظرشان برنامه زود تمام شده، بی حوصله وساکت بودند. عصر شنبه به بوشهر رسیدیم، خانواده‌ها برای استقبال بچه‌هاشون آمده بودند، پس از خداحافظی از یکدیگر هرکس به طرف خانه خود روان شد و این خاطره خوش تا همیشه در ذهن‌ها باقی ماند.

(هفته نامه نسیم جنوب – سال بیست و چهارم- شماره987)


نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین