طراحی سایت
تاريخ انتشار: 18 اسفند 1400 - 12:38

دکتر پرستا حيدري: يکي از اساتيدم در دانشگاه هميشه مي گفت از عادت کردن بترسيد. چون عادت تا زماني که ترک شود موجب صد نوع «مرض» غيرکشنده ولي شکنجه دهنده مي شود. براي همين حتي سعي کنيد مسير رسيدن به خانه يا پيادهروي بعدازظهرتان را هم گاهي عوض کنيد. ولي اعتياد نه! به يک موتور محرکه تشکيل شده از اراده و انگيزه پشت ماشينِ عادت مي ماند که مي برد ما را هرجا که خاطرخواه اوست....

موجي از خليج فارس، که شايد هيچ وقت به ساحل نرسد

نسیم جنوب - دکتر پرستا حيدري

«اعتياد»: عادت کردن، خو گرفتن، خواستن پياپي چيزي (لغت نامه دهخدا)

اگر بخواهم از تاثير زادگاهم بر زندگيام بنويسم، اول از همه بايد مفهوم «اعتياد» را شرح دهم. البته قبل از اين دلم مي خواست واژهي «عادت» را به کار ببرم اما، عادت براي من پيامي مثل تکرار کسالتبار توام با سازش دارد.

يکي از اساتيدم در دانشگاه هميشه مي گفت از عادت کردن بترسيد. چون عادت تا زماني که ترک شود موجب صد نوع «مرض» غيرکشنده ولي شکنجه دهنده مي شود. براي همين حتي سعي کنيد مسير رسيدن به خانه يا پيادهروي بعدازظهرتان را هم گاهي عوض کنيد.

ولي اعتياد نه! به يک موتور محرکه تشکيل شده از اراده و انگيزه پشت ماشينِ عادت مي ماند که مي برد ما را هرجا که خاطرخواه اوست.

گرايش به اعتياد در نهاد بشر اثبات شده، مي گويند ژن آن هم کدگذاري شده است. اينجور که اول به چيزي، کسي يا کاري عادت مي کني تا زماني که مثل گياه عشق بپيچد دور تا دور ذهن و روحات، دست و پايت را ببندد و تا ريشههايت را خشک نکند نميرد.

بعضيها به گلدانهاي اتاق کارشان معتادند. عدهاي به بوي عود چوب سوخته، به جاي رد آفتاب از پنجره اتاق خواب و يا صداي سازشان.

وقتي ژن اعتياد درونت روشن مي شود ذهنت بدنبال هر حس لذتبخشي مي گردد تا «گرفتار شود».  تا جايي که به گرفتار شدن هم اعتياد پيدا کني؛ مثل عشق... خنده... مثل ورق زدن آلبوم و دفتر خاطرات...

آدم بزرگتر که مي شود اعتيادهايش هم شکلشان تغيير مي کند. بيشتر از اين که تجربهي مداوم يک حس خوب باشند، او را اسير مي کنند. دستو پايش را مي بندد و اينجور مي شود که معني «گرفتار شدن» را با تمام سلول ها درک مي کند.

من اين را وقتي فهميدم که تصميم به ترک کردن شهرم داشتم. يک دفعه ميان راهِ رفتن و نرفتن، فهميدم عمري گرفتار بودهام...

گرفتار «درياي شهرم» بودهام...

دريا نوعي مخدر است، مثل مورفين، مثل امفتامين و خيلي چيزهاي ديگر. وقتي متوجه اين موضوع شدم که هر روز ساعتم را تنظيم مي کردم که دقيقا موقع غروب به دريا برسم، وقتي صدايش را ضبط مي کردم تا موقع دلتنگيها و مشغلهها غرق شنيدنش بشوم، وقتي وسط کار و روز شلوغ يک دفعه حسي در دلم صدا ميزد: «دريا.. دريا..» فهميدم که منِ عادت گريز هم گرفتار شدهام...

ساکنين شهرهاي ساحلي مفهوم اين نوع اعتياد را خوب مي فهمند. تفاوت بين غروب و طلوع، غروب امروز با غروب هر روز را خوب مي فهمند. مردم ساحلي معني امواج و تغيير فصل بدون زرد شدن يا خشک شدن برگها را خوب مي فهمند. آدمهاي دريا حتي وقتي فرسنگها با او فاصله دارند ممکن است دريازده بشوند..! و مثل آدمهاي بيقرار و ملتهب (پنيکزده)، با هر دلتنگيشان در گوشه کنار شهر بدنبال دريا بگردند. دريا مخدر است و مثل هر مخدر ديگري جور خاصي تو را گرفتار مي کند و جور عجيبي هم تو را رها مي کند. رها شدگي که هنوز فرمولي برايش پيدا نشده است.

وقتي دلت تماشاي غروب بخواهد و نتواني بروي سراغش، وقتي که در گوشهايت مثل يک توهم صداي موج را زمزمه کنند، هيچ چيزي خمارياش را از سرت بيرون نمي کند جز خودش... اين همان نوع اعتياديست که هم پروسهي ترک کردنش و هم ترک شدنش موجب «مرض» ميشود.

پيرتر که شدي، مي بيني رفته رفته سبکبالي و جواني جايش را به دلبستگي مي دهد. درون هر آدم سالخوردهاي نياز يک مخدر است که دست و پايش را قلاب کرده به يک مکان و يک زمان. همين است که هميشه مي گويند فرار، هجرت و سفر و هر نوع رهايي از بند، براي جوانترها راحتتر است. چون هرچه بيشتر بگذرد رها کردن عادت به اين مخدرها بيشتر مرض جانت مي شود. چه خاطره باشد، چه دريايي که ميان امواجش قد کشيدهاي، چه سازي که هميشه مي نواختي و چه صدايي که نامت را صدا ميزده...   اين همان چيزي بود که شهرِ من، در واقع بگويم درياي شهرم در من به جا گذاشته است. پيدا کردن مفهومي برآمده از اعتياد، که روحم را وصل مي کند به يک موج متناوب از خليج فارس، که شايد هيچ وقت به ساحل نرسد.

(هفته نامه نسیم جنوب - سال بیست و چهارم، شماره ۹۵۵)


نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین