طراحی سایت
تاريخ انتشار: 22 شهريور 1401 - 18:17

دکتر محمود دهقاني: عباس معروفي خالق سمفوني مردگان که نزديکان او را «باسي» صدا مي کردند؛ نويسنده، شاعر و روزنامه نگاري پر تلاش و ايران دوست بود. از خانواده اي تبارمند و با فرهنگ که از سنگسر به تهران آمده بودند و از ديرباز در ياري رساندن به تهي دستان آوازه داشتند. معروفي در کار نويسندگي و حتا سياسي اجتماعي تا آنجا که به مردم و کشورش مربوط مي شد، آرام نمي نشست و استراحت نمي شناخت...

در سوگ خالق سمفوني مردگان

نسیم جنوب - دکتر محمود دهقاني

عباس معروفي خالق سمفوني مردگان که نزديکان او را «باسي» صدا مي کردند؛ نويسنده، شاعر و روزنامه نگاري پر تلاش و ايران دوست بود. از خانواده اي تبارمند و با فرهنگ که از سنگسر به تهران آمده بودند و از ديرباز در ياري رساندن به تهي دستان آوازه داشتند. معروفي در کار نويسندگي و حتا سياسي اجتماعي تا آنجا که به مردم و کشورش مربوط مي شد، آرام نمي نشست و استراحت نمي شناخت. انبوه کارهاي اجتماعي، ادبي  و فرهنگي او ثمره تلاش يک عمر کوتاه است که به قول «نيکوس کازانتزاکيس» در «زورباي يوناني» آدم هايي چون او مي بايست هزار سال عمر کنند. معروفي ماهنامه ادبي «گردون» را سال 1369در تهران راه اندازي کرد. اسماعيل جمشيدي سال ها سردبير و عباس معروفي مدير گردون بود. در روزگاري که جامعه به سکوي امن براي شاعران و نويسندگان دگرانديش نياز داشت، دفتر «گردون» در ميدان امام حسين (فوزيه)  تهران لنگرگاه پارو زنان قلم بر درياي توفاني بود. اين روزنامه نگار نويسنده هر ماه براي چاپ مجله گردون با وزارت ارشاد کلنجار مي رفت. در روزگار رياست محمد خاتمي بر کتابخانه ملي براي مشکلات نشر با او گفتگو کرد تا شايد بتواند صدايش را به گوش مسئولان دولتي برساند، اما گوش کسي بدهکار نبود.

رمان «سمفوني مردگان» عباس معروفي يک انفجار ادبي در ايران شد که نه تنها  شمار بالايي از نويسندگان و شاعران و هنرمندان درون و برون مرز، بلکه محمد خاتمي رئيس جمهور پيشين و ابراهيم رئيسي، رئيس جمهور کنوني ايران نيز آن را خوانده بودند. در گذر از صدها صفحه رسانه هاي نوشتاري درون و برون مرز، پيرامون آن اثر به اهتمام سرکار خانم فرزانه سيانپور کتابي با 345 صفحه با اشعار و نوشتار شاعران بزرگ ايراني از سيمين بهبهاني گرفته تا شمش لنگرودي، سپانلو، فرشته ساري، فرج سرکوهي، هوشنگ گلشيري، م. ف. فرزانه و کميساروف، بيژن نجدي، حورا ياوري، منصور اوجي و شمار بسياري نويسنده و شاعر آوازه دار ايراني  به چاپ رسيد. اين نويسنده تا جايي در قلب نويسندگان و شاعراني چون  سيمين بهبهاني و سيمين دانشور جا باز کرد که او را فرزند مي خواندند و نوروز 1371 سيمين دانشور قلم نمادين شوهرش جلال آل احمد را براي خلق سمفوني مردگان به عباس معروفي هديه کرد.

عباس معروفي 26 ارديبهشت 1336 در تهران چشم بر جهان گشود. اين نويسنده دانش آموخته رشته هنر تئاتر بود. معروفي درس مي خواند و درس هم مي داد. در همان روزگار نيز به شدت به نوشتن رمان علاقمند بود و با الهام از  محمدعلي سپانلو و گلشيري کارهاي ادبي را دنبال مي کرد. پژواک ادبي سمفوني مردگان معروفي در تاق شبستان ها  و مرغزار خرم ادب ايران پيچيد و از آن استقبال شورانگيز شد. با پشت سر گذاشتن دوره سربازي بود که سال ها پس از آن با  راه اندازي ماهنامه اي که سکوي انديشه ي شاعران و نويسندگان باشد، گردون را به ثبت رساند. دفتر کار عباس معروفي پر رفت و آمدترين  دفتر يک ماهنامه ادبي در تختگاه  پر جمعيت ايران بود. از آن روي نويسندگان و شاعران نيز از زن و مرد پشتوانه بي دريغ  ماهنامه گردون بودند. پس از سال ها تلاش و کار چاپ گردون، مسير حوادث به گونه اي رقم خورد که اين نويسنده را به کوچ اجباري وا داشت. من به چراي آن کوچ براي نجات جان نويسنده آگاهي کامل داشتم.

از ويژگي هاي عباس معروفي آن بود که اين نويسنده اخم نمي شناخت. در زير کوله باري از ناملايمات روزانه براي چاپ گردون، لبخند نيز از چهره اش دور نمي شد. او به مشکلات مي خنديد و پا پس نمي کشيد اما هنگامي که همه راه ها بر اين نويسنده بسته شد و کنار نرفت در قلب کشورش ايران، مُشتي اوباش او را کتک زدند. نگارنده که پس از درگذشت دو برادرم براي رتق و فتق ارث و نگهداري از کودکان برادران براي چند سال در ايران بودم، هميشه از جنوب کشور که به تهران مي رفتم جايم دفتر گردون بود. همه آنچه را که مي نويسم خود از نزديک شاهد بوده ام. معروفي بر شکستن طلسم خفقان مشتي اختلاس گر، حق بزرگي بر گردن ادبيات ايران دارد. من اشک چشم محمدعلي سپانلو را در شبي که با عباس معروفي به خانه اش رفته بوديم در کنار نور آباژور ديده ام که از او مي خواست مواظب خودش باشد چون قداره بندان اختلاس گر قصد خفه کردن و کشتن او را داشتند.

شبي که  در تهران من همراه  عباس معروفي و خانم  فرزانه سيانپور در ماشين "ولوو" نارنجي رنگ نشسته بوديم و داشتيم به دعوت خانم دکتر نگين ياوري دختر پروفسور حورا ياوري دبير فرهنگي دانشنامه ايرانيکا و استاد دانشگاه کلمبيا، به منزل ايشان مي رفتيم با عباس خيلي گفتگو کردم. در همه جا مثل سايه او را دنبال مي کردند و آسايش او را از کار، زندگي و نوشتن سلب کرده بودند. برخي قلم او را شکسته مي خواستند اما معروفي از نويسندگاني نبود که به آساني پا پس بکشد.

معروفي علاقه شديدي به نويسندگان امريکاي جنوبي داشت. در روزگاري که «گابريل گارسيا مارکز» نويسنده  کشور کلمبيا و  «کارلوس اونوتي» نويسنده اروگوئه اي در مادريد بودند و من به همت دوست هنرمند "لئونل پاز" به ديدار اين دو نويسنده در کافه "خيخون" رفتيم و سرگذشت و گفته ها را براي عباس معروفي شرح دادم، علاقه اين نويسنده ايراني به آثار نويسندگان و شاعران اسپانيولي زبان بر من آشکار شد. او بر اين باور بود که ما ايراني ها در گستره ادبيات و سياست با مردم امريکاي جنوبي  به گونه يک درد مشترک هستيم. آگاهي عباس معروفي از امريکاي لاتين و فرهنگ آن قاره از سوي برادرش حيدر معروفي بود که زبان اسپانيولي را همسنگ زبان فارسي حرف مي زند و سال ها در کشور کاستاريکا سکونت دارد. به ياد دارم براي تنوع در دفتر گردون با حيدر اسپانيولي صحبت مي کرديم و عباس به گفتگوي ما گوش مي سپرد. مي گفت زبان «مارکز» را دوست دارم.  مي خواهم لذت از زباني ببرم که  همچون کشور خود ما نويسندگان و شاعران توانمندي دارد.

چند سالي که در ايران بودم هميشه به عباس معروفي در دفتر گردون تهران سر مي زدم. همه شماره هاي تلفن خانه هاي فاميل من در جنوب ايران را نيز داشت و تلفني گفتگو مي کرديم. درباره داستان هاي کوتاه من که براي چاپ در گردون انتخاب مي شد به پرسش هاي ايشان پاسخ مي دادم. يکي از کارهاي ارزشمند اين نويسنده مردمي پرهيز از دستکاري داستان ديگران بود. البته نظرش را مي گفت اما خود در آن نوشته دست نمي بُرد. من از آبخوست کيش به آبخوست قشم  در شاخاب پارس آمده بودم که  تلفن کرد و  گفت الان به شيراز و بوشهر زنگ زدم گفتند شايد در آبخوست قشم باشي. ادامه داد در تدارک برگزاري جايزه قلم زرين گردون هستم. گفتم دفتر مجله کوچک است. گفت در هتل لاله برگزار مي شود. خوشحال شدم و گفتم حتما خودم را به جشن قلم زرين گردون مي رسانم.

 سه روز پس از آن به تهران پرواز کردم. رفتم دفتر گردون به ديوار خيره بود و تا اندازه اي چهره اي غمگين داشت. گفتم برايت اتفاقي پيش آمده اندوهگين به نظر مي رسي؟

 گفت اجازه ندادند در هتل لاله جشن قلم زرين گردون را برگزار کنم. جاهاي ديگر هم حتما سنگ اندازي مي کنند. گفتم بايد چکار کرد؟ نگاهش را از ديوار برداشت و گفت نظرت چيه اين ديوار وسط را بردارم. رفتيم بيرون دفتر، پشت بام ساختمان را با هم نگاه کرديم. گفتم عالي است چون ديوار يک لايه است اگر برداشته بشود به گونه يک تالار جادار مي شود. ديوار با تيشه و کلنگ فرو ريخته شد. بخشي از صندلي ها در زير سقف دفتر و بخش بزرگتري در فضاي باز پشت بام چيده شدند. شمس لنگرودي با خنده گفت جشن در هواي نيمه آزاد است.

معروفي عاشق بود، عاشق کار ادبيات. هنگام کندن ديوار، همچون فرهاد تيشه مي زد و سر و رويش پر از گرد و خاک شده بود.

برگزاري جشن قلم زرين گردون براي جامعه و به ويژه ميان هنرمندان يک کار ارزشمند و اميدوار کننده شد. معروفي ميگفت همه هنرمندان موسيقي، نقاشي، تنديس سازي، نويسنده و شاعر مثل يک غنچه در حال شکفتن، اگر نور نبينند پژمرده مي شوند و در ياس و نا اميدي فرو مي روند. با يک جايزه  هر چند کوچک هنرمند به تلاش بيشتر سرگرم مي شود و کار بزرگ مي آفريند. گرد آمدن هنرمندان و شاعران و نويسندگان به گونه ي نا قوس کليسا و بانگ بر فراز مناره مسجد است. ندا سر داده مي شود که نويسندگان و هنرمندان دلتنگ هستند، فضا بسته است ديوار را برداريد به هوا نياز است.

دفتر جادار و تالار شده جايزه ادبي گردون از هنرمند غلغله بود. محمدعلي سپانلو، شمس لنگرودي، نگين ياوري، اسماعيل فصيح، حافظ موسوي، بهزاد زرين پور، هيوا مسيح، سيمين بهبهاني، پرويز کلانتري، علي باباچاهي، منيرو رواني پور، بيژن نجدي، فرخنده آقايي و لشکري از هنرمندان ديگر، گرد آمده بودند. سينماگر، فيلمبردار، نورپرداز و کارگردان همه آمده بودند و فيلمي نيز ساخته شد. هنرمنداني در زير سقف کنار هم  بودند که برخي از مسئولان دولتي  کلمات و گفتار آنان را برنمي تافتند. اما در دفتر گردون به قول بيژن نجدي "آن شب هوا پر از کلمه بود".

عباس معروفي پس از ورود به آلمان به مدت يک سال در خانه "هانريش بل" ماند. ما با هم تلفني در تماس بوديم. در بيشتر شب ها با هم تلفني گفتگو مي کرديم. ديري نپاييد خانه هنر و ادبيات هدايت و کتابفروشي بزرگي راه انداخت.  پس از آن ماهنامه گردون  در برلين را به همان سبک ماهنامه گردون در تهران به چاپ رساند و نسخه اي از ماهنامه  را براي من به استراليا پست مي کرد. طرح هاي بسيار هنرمندانه  روي جلد ماهنامه را اکرم ايوبي همسر هنرمند ايشان و چند هنرمند ديگر مي کشيدند.

 پس از آن گردون به گونه فصلنامه با قطع رقعي به چاپ رسيد. من براي فروش ماهنامه و فصلنامه، در جامعه فارسي زبانان ايراني و افغاني تلاش مي کردم تا به ادامه چاپ آن کمک کرده باشم و پول فروش را به آلمان مي فرستادم. با سر برون آوردن الکترونيک نيز عباس معروفي به نوشتن و تابش نور به دانش و ادبيات به گونه اي گسترده ادامه داد. روزي که شمس لنگرودي براي برگزاري شعر و ادبيات به سيدني استراليا دعوت شد، عباس زنگ زد و خواست سفارشي را به شمس برسانم. چون درست دو ساعت پس از آن به دوبي پرواز داشتم، نخست رفتم پيام را به  شمس رساندم و از همان جا راهي فرودگاه شدم.

سالها پيش که کتاب رمان سبک کلاسيک روستايي "بورکي" من را انتشارات نويد در تهران به چاپ رساند، در سيدني استراليا بودم که سياوش اردلان از راديو تماس گرفت و خواست با من مصاحبه داشته باشد. درخواست را پذيرفتم در گرماگرم گفتگو ديدم در اتاق فرمان نامزد زيباي سياوش اردلان با چهره اي خندان و سرخ شده  به من نگاه مي کند، سياوش اردلان گفت آقاي محمود دهقاني شنونده اي روي خط است و مي خواهد در باره شما گفتگو داشته باشد. هاج واج خيره بودم که صداي عباس معروفي از آلمان پخش شد و درباره  من و داستان هاي کوتاه من در گردون تهران گفتگو کرد. پس از پايان برنامه، سياوش به من گفت اين مصاحبه نخستين برنامه پر شنونده من بود چرا که شما را به گونه اي دوستانه در هنگام گفتگو غافل گير کردم.

رسانه هاي بسياري در برون مرز از گفتگو با عباس معروفي استقبال مي کردند. ايشان در گذر از هنرمندان و گويندگان رسانه ها، شاگردان بي شماري نيز داشت. به ميمنت عصر الکترونيک نويسندگان و شاعران جوان خوبي را در درون و برون  مرز تربيت کرد. اين نويسنده بر هيچکس منت نمي گذاشت. حتا پيش پا افتاده ترين شعر و داستان جوانان را مي خواند و آن ها را راهنمايي مي کرد. در اوج کار و آوازه و طرح نامزدي براي جايزه ادبي، شوربختي بيماري فرا رسيد و اين نويسنده را در ماه هاي پاياني بشدت درگير نمود. با شنيدن خبر شدت درگيري او با بيماري از طريق برادرش حيدر معروفي در کاستاريکا،  جوياي حال او مي شدم. سرانجام روز 10 شهريور 1401 اين نويسنده پر تلاش چشم بر قلم فرو بست.

درگذشت دوست گران سنگ عباس معروفي  را در سفر خواندم و به تلخي با صداي بلند در اتاق هتل گريه کردم.

(هفته نامه نسیم جنوب، سال بیست و پنجم، شماره ۱۰۱۷)


نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین