طراحی سایت
تاريخ انتشار: 03 مهر 1402 - 10:22

 ابراهيم بشکاني: مرداد ماه بوشهر تو جِنگ قلبالاسد و نم و رطوبت و گرمان، معمولاً تو اي مواقع صبح زود اُو دريا پرن(مد) و بعدازظهرها خالي ميشه (جذر). به کارخونه يخي حاج عبدالله وزيري نزديک شهرداري رسيديم، روبروش کنار بُلت دِريا يه پله دوطرفهاي بيد که سي دومن و بالا رفتن اَزِش...

 

خاطره تُوسون و شِنو تو دِرياي بوشهر         

نسیم جنوب - ابراهيم بشکاني

با صداي فيکه و کيش کيش و شَپ زدنهاي غُلُمو بِچي همسايهمون که داشت کُموتراش فِر ميداد از خُو بلند شدم، يه کيشکُوه گُتي کِردم و با دوتا مُشتام زِدم تو سينم تا خُوُم بپره، همين طور که نِشِسه بيدُم چيشام افتاد رو فرش زير پام و شِمدي که ديشو ريم گرفته بيدُم، خيس خيس بيدَن، آخه ديشو خيلي هوا گرم و نم و رُطوبتي بيد، الان هم اِنگار از شرجي و گرما زمين و هوا به هم چسبيده و يکي شده، باد از باد نميجُنبه، يه سِيلي دور و بِرم کِردم، ديدم بُوام و نِنِه و کوکا و دِده همه پاشيدن رفتن دومَن، از تو سِرا صِدي جير جيره بَکرِک چاه هم ميومد که اول صُبحي داشتن اُو ميکشيدن سي صورتشون بُشورن يا که افتُوه پُر کنن برن مستراح، يه دفعه دِشتِ زير پوئي کوکام شُدُم، و با ديدنِ مَهچه اي که ري تشکش افتاده بيد، فهميدُم ديشو تو خُو بَرمِکو رُو داده.

خلاصه از جام بلند شُدُم و شِمدا پهن کِردُم رو مَحجِره بون تا اُفتو بخوره، بعد جِک اُوي و يخچال دستي (فلاسک دهان گشاد) که سي توش کردم ديدم هنوز چند تکه يخ تو اُوش لول مي خوره و بالاي سِرُم نهاده بيد وَرداشتُم خواسُم برام دومن که غُلو  صدام زد: «ابرِيم، ابرِيم جون خوت والله بزن سي اي کُموترِ کَت سوزو که رو سر پلهتون نشسه تا فِر کنه»، با بيحوصلگي دستي تکون دادم و کيش کيشي گفتُم تا کُموترکو فِر کرد و رفت. همي که از پلهها دومن اومدم ديدم عبدالعلي بچي همسايه روبرومون که رفيقم بيد، تو دالون خونمون نشسه منتظره تا بِريم دِريا، مو هم زودي رفتُم با اُوه تو دولي که رو کَمه چاه نهاده بيد دست و صورتم شُسم و يه نون و پنير و چوي خوردم و چون خونمون نزديک دريا پشت شهرداري قديم بيد، با يه کُلُکي ماماندوز يه کمربند کهنهاي روش بَسم تا موقع شيرجه زدن تو اُو کِشش واز نشه و تُنبونُم از تو پام درنياد، و با پوي پتي با عبدي که لباسهاش درآورده و تو زير پلهاي ما گذاشته و فقط يه شرت پاش بيد، با هم رونه دريا شديم.

مرداد ماه بوشهر تو جِنگ قلبالاسد و نم و رطوبت و گرمان، معمولاً تو اي مواقع صبح زود اُو دريا پرن(مد) و بعدازظهرها خالي ميشه (جذر).        

به کارخونه يخي حاج عبدالله وزيري نزديک شهرداري رسيديم، روبروش کنار بُلت دِريا يه پله دوطرفهاي بيد که سي دومن و بالا رفتن اَزِش استفاده ميشد. ما رو کَمه دريا ويساديم و سِي تو اُو ميکِرديم، دريا پُره پُر و اُو صافِ حصيري بيد، يُهُوي دوتا مرد گُنده اومدن جَنبمون رو دست بُلندمون کردن و با خنده از او بالاي بُلت وِرمون دادن تو اُو، ما هم با کُم تِلَه پِشتي افتاديم و کُممون تيري کشيد، ولي به رو خومون نياورديم و مشغول شنو کردن شديم. ساعتي نگذشته بيد که دوتا سپور شهرداري که پشت خِراشون کوپ زده بيدن آشغال نمايان شدند و يکي يکي همه خُماماشون خالي کِردن تو اُو دريا کنار بُلت، تُموم هوا و سطح او آشغال گرفت، سنگيناش فرو رفتن و سُبکاش رو اُو گرفتن ما هم فوري غوصي کرديم و از اونجا دور شديم، رفتيم دِرياتر.

ساعتي بعد از تينگل و تِنگو و بازي تو اُو کمي خسته و تشنه شديم از پلهها اومديم بالا تا تو سايه تجارت خونه محمد ملکمي (پدر هوشنگ ملکمي) استراحتي بکنيم، همي طور که نشسه بيديم قند گلابي با آواز از تو کيچه دراومد و داد ميزد: «قنده گلابو هيله نبات بار بسته بستني قندگُلللللاب»، ما لَهک يه گيلاس او خنک بيديم، هيچ  پيلي هم نداشتيم لااقل يکمي قند و گلاب بخريم، سِيلِ بسني خوردن بِچهها ميکرديم و دلمون لَک زده بيد سي يه قاشقش، نمکو اوخيبيله که هميشه تو کلاس مدرسه او خيبيله از چيلو چارش آويزون بيد و کوکاش جَنبِ بواشون ويساده بيدن و همي طور که بسني ميخوردن سي دقٌه دلي سيلِ ما دوتا ميکردن و فيس ميدادن و قُمبل ميشکُندن و باهم ميخنديدن، تو هَمي بين يکي از بِچهها يه تکه يخ گُتي از تو کارخونه اُورد و رو سُکنچه سيماني زمين زد تا خورد شد، هرکي يه تکه ورداشتيم و شروع به کُرچُندن کِرديم تا اَتشمون بُخوسه، همي طور که مشغول خوردن يخ بيديم  يهو يه پاسباني عينکي با يه سيکِلي اومد نزديکمون ويساد.

عبدي يهو تِنگيد تو هوا و گفت: «اي عاموم اومد عاموم اومد بِرام پيل ازش وردارم»، و دُويد رفت طرفش و بعد از چند دقيقه برگشت تا عاموش يه قرون داده تش، دِلمون خوش شد گفتيم: «بريم بسني بخوريم»، صِدي قند وگلابي زديم، يِه قِرونکو داديمش و گفتيم دو تا ده شويي بسني بده اوهم پيلِکو ورداشت و اِنداخت تو کيسه خِفتي که با بند سُتلي تو گردنش آويزون کرده بيد و سي هرکُودُمون جدا قاشقي نهاد تو استکان کمر باريک و کمي بسني ريشون رِخت و جداگونه داد دستمون، هر قاشقي که ميخورديم کِيف ميکرديم و دلمون خنک ميشد، تو هِين خوردنمون نمکو و کوکاش دسته بُواشون گرفته بيدن اومدن از کِنارمون رد بشن و بِرن، مو زير پوزکي يه بُرمکي و يه زُبونکي سيش انداختُم و دوتايي زديم زير خنده.

ما هم که ديگه به اندازه کافي استراحت کِرده بيديم، از همو بالاي بُلت از رو کَمه شيرجه زديم تو اُو، تا ظهر که ديگه گُشنمون شده بيد از پله ها بالا اومديم و رُونه خونه شديم. مسئله پيل نداشتن سي بسني باعث شد که فکري کنيم و يه پيلي سي بسني صبا صُبحمون جور کنيم به همين خاطر بعدازظهر که اُو دريا خالي شد و کنار بُلت کاملاً خشک شده بيد هر دوتامون طبق قراري که ظهر با هم داشتيم يه گوني ورداشتيم و رُونه دريا شديم و چون از قبل شِخِس کِرده بيديم کجاها بگرديم، رفتيم و همونجاها که سپورا آشغالا ميرختن تو اُو، ضايعات روي و مس جمع کنيم، مثل سر لامپهاي شِکسه، سيم برق مسي، تکههاي روي و مس خلاصه هر فلزي که به آهنربا نچسبه مقداري جمع کرديم و اومديم خونه هر کدوم سي شيرين شدن، يه دول اُو خُنک چاه سرپايي ري خومون رِختيم و لباسامون بَر کرديم و از نِنم چند تا ظرف کوچيک رويي کهنه و يک اَسوم شکسه و يه کتري سياه به درد نخور ورداشتيم و بخاطر اينکه سنگينتر بشن عبدي گفت: «چنتا تکه سُرب مال هَداکِ کوکوي گُتود وردار و تو کِتليکو بِيل و لِهش کن تا پيدا نباشه»، همي کار کِرديم و رِختيمشون تو گوني و ورداشتيم با هم رفتيم طرف دروازه. از روبروي آجيلي حاج کريم و حاج علي ياسي وارد طاق قنادا شديم زير طاق دکونهاي مختلفي قرار داشت از جمله شُکري قصاب و علي عبيدي(کفش فروش بعدا لوازم خانگي) هميشه بهار و کل رضا پوردرويش(بقالي) اسلاملو و ماندني کهزاد (موندو قرصي) قنادي و... از اينا که رد شديم وارد ميدون مسگرا شديم ديديم دکون ميش حسين شلوغه سي همي خاطر رفتيم گوشه سُکنچه جلو دکون محمد حسن درويش منش نشسيم تا خلوت بشه و ضمن اينکه گوني ضايعات سفت تو دست گرفته بيديم دِشتِ دُکوناي روبرو شديم، روبرو يکي ملاحسين بديه مسگر بيد، که مشغول سفيد کردن يه ديگ مسي بيد (براي سفيد کردن ظروف مسي اول با ماسه مخصوص و کمي کاه داخل آن خوب  تميز ميکردند و پس از شستن روي کوره ظرف را خوب داغ کرده مقداري نشادر و قلع توي آن ميريختند و با پنبه يا پارچه مخصوصي تمام سطح داخلي آن را مي ماليدن وسفيد ميکردند)، ديگري مسگري ميشتي ابول  و يکي هم  لحيم کاري و مسگري ميشتي حسين قلي نعمتي که مشغول لحيم کِردن يه اُفتوه بيد، بعدشم ملا حسين تبر تيشه گنگوگر(چيني بند زن) که ظروف چيني گرون قيمت و قوري گنگو ميزد (براي گنگو زدن قوري هاي گرون قيمت دوحلقه سيم يکي در گردن و ديگري پائين قوري مي انداختند و پس از چسب مخصوص زدن مابين قسمتهاي شکسه با تعدادي تسمههاي عرض نيم سانتي از جنس حلب، دو حلقه سيم بالا و پايين قوري بشکل عمودي محکم بهم وصل ميکردند، چسب آن هم از سفيده تخم مرغ وآهک بود که پس از مخلوط کردن کاملاً ورز ميدادند تا بشکل خميري بشود و استفاده ميکردند)همين طور که رو سُکنچه نشسه بيديم و اطراف نگاه ميکرديم مشتري زيادي وارد دکون عطاري درويش منش ميشد، ولي دکون عطاري باغکي که يک مغازه دومن تر بيد مشتري نداشت و آقاي باغکي رو يه چهار پايهاي نشسه و ضمن سي کردن به دکون درويش منش زير لب ميخوند: «بوخت درويش منش سيلاب سيلاب، بوخت باغکي نمتوک نبارد»، تو همي هين بويِ کله دکون مندو کلهاي (محمد حسن شريعتزاده) که اول ميدون جنب طاق بيد تو فضاي اونجا پيچيده و اُو از چِک و چيل آدم رُو ميانداخت (اون وقتا فقط عصر کله بار ميگذاشتن براي صبح زود) بعد از دقايقي دکون مشتي حسين خلوت شد ما بلند شديم رفتيم پيشش بعد از سلام گفتيم: «مس و روي داريم مي خري؟» گفت: «خاليش کُنين»، ما هم محتويات کيسه خالي کِرديم رو زمين و ميش حسين يه آهن رباي گُتي آورد و توشون زُر داد تا يه وقت آهن قاطيشون نباشه و بعد کشيدن، رِختِشون تو يه دِرامي و دَس کِرد تو دخلش و يه پنج قروني تو دسمون نهاد و ما خوشحال شديم که نفري دو زار و دهشي گيرمون اومده و تِنگ تِنگ کُنان با خنده به طرف خونه دُويديم تا صبا صبح با دست پر بريم دريا شنو.

(هفته نامه نسیم جنوب، سال بیست و ششم- شماره 1055)

 

مرتبط:

نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین