طراحی سایت
تاريخ انتشار: 22 شهريور 1401 - 17:33
مصاحبه نسيم جنوب با حسين پورصفر، نويسنده بوشهري

استاد باباچاهي مرد خوش قلبي بود که به درسش خيلي اهميت مي داد و کلاسش لااقل براي من که شيفته ادبيات بودم خيلي سرگرم کننده و درس آموز بود.  يک شانس بزرگي که همزمان با شاگردي استاد جعفر حميدي در دبيرستان سعادت، درِ خانه من را زد آشنايي من با استاد نعمتي زاده بود. طوري که کم کم جزو معدود افرادي شدم که مي توانستند به خانه استاد رفت و آمد داشته باشند. کم تر کسي اين نعمت نصيبشان مي شد. چون استاد نعمتي زاده انسان گوشه گيري بود و با هر کسي نشست و برخاست نمي کرد و راحت نمي شد او را ديد و يا به خانه اش رفت...

 

مصاحبه نسيم جنوب با حسين پورصفر، نويسنده بوشهري:  

ايام يادگيري سرمشق هاي زندگي

- ضمن سپاس از وقتي که به نسيم جنوب داديد، براي شروع مصاحبه بفرماييد در چه سالي متولد شده ايد؟  

- در سال 1331 در بوشهر متولد شدم.

- اگر اجازه دهيد، به دوره درس خواندن شما و تاثيري که معلمان روي شما گذاشتند بپردازيم. دوره ابتدايي را در چه مدرسه اي درس خوانديد؟

- دوره ابتدايي را در دبستان مهران سنگي تحصيل کردم.

- جو مدرسه مهران در آن زمان چگونه بود؟

- دبستان مهران در رقابت درسي و ورزشي و فعاليت هاي فوق برنامه تنها رقيب جدي دبستان سعادت واقع در مرکز شهر بود.

- مدير و معاون دبستان چه کساني بودند و چه شيوه تربيتي و آموزشي داشتند؟

- آقاي هوشيار مدير دبستان مهران بود و هنوز هيبت توام با شکوه ايشان را خوب بخاطر مي آورم. آقاي هوشياربوشهري نبود. مردي شيک پوش و دوست داشتني که به انضباط و آموزش خيلي اهميت مي داد و همواره در گفتار و کردارش جانب عدالت را مراعات مي کرد. معاون دبستان آقاي شجاعي بود. مردي آرام و پر حوصله که بر خلاف معاون هاي مدارس در دوره هاي بعد هرگز سعي نمي کرد با ايجاد رعب و ترس در مدرسه دانش آموزان را کنترل کند. آقاي هوشيار به انضباط بيش از مسايل حاشيه اي که در مدرسه اتفاق مي افتاد و معمولا وقوع شان در مدرسه اجتناب ناپذير است اهميت مي داد. کم تر اتفاق مي افتاد که او بخاطر مسايل حاشيه اي دانش آموزي را تنبيه کند. اما اگر دانش آموزي دير به مدرسه مي رسيد حتما مي بايست چند ضربه خط کش را نوش جان مي کرد. من انضباط و وقت شناسي را از آقاي هوشيار آموختم.

- در آن جا چه معلم هايي داشتيد که بر شما تاثير گذاشتند؟

- يکي از آنها آقاي نهاري معلم سال پنجم ما بود. او در ساعات کاردستي هميشه با دست پر سر کلاس مي آمد و اغلب گلدان کوچکي که در آن گل و گياه کاشته بود همراه خودش سر کلاس مي آورد. من آموزش قدم به قدم و همراه با دانش آموز را از او آموختم.

- هنوز هم به مدرسه مهران فکر مي کنيد؟

- بله، حياط بسيار وسيع دبستان مهران هيچ وقت از يادم نرفته و نخواهد رفت. با دو دروازه بزرگ و تور سفيدش مثل يک ميدان فوتبال واقعي هميشه جلوي چشمانم است.

- بعد از اتمام دوره ابتدايي به چه مدرسه اي رفتيد؟

- سه سال اول دبيرستان، من در مدرسه داريوش کبير که در مرکز شهر واقع شده بود و تا خانه ما خيلي فاصله داشت تحصيل کردم. من دو شيفت صبح وعصر بايد پاي پياده اين مسير را مي رفتم و بر مي گشتم.

- اين سالها همان زماني بايد باشد که سيد محمد حسن نبوي مدير مدرسه داريوش کبير بود؟

- بله، مدير دبيرستان داريوش کبير در دوره ما آقاي سيد محمد حسن نبوي بود.

- چطور وي را در آن سالها به ياد مي آوريد؟

- او را با آن عبا و عمامه و ترکه چوبي که هميشه در آستين عبايش پنهان مي کرد بخاطر مي آورم. مردي که علي رغم ظاهر جدي و خشن اش هميشه با دانش آموزان مهربان بود و يک تنه دبيرستان شش کلاسه را اداره مي کرد.

- معاون مدرسه کي بود؟

- معاون آقاي بلادي بود که بيشتر کارهاي دفتري را انجام مي داد و در اداره دبيرستان نقش چشم گيري نداشت. دبيرستان داريوش کبير فقط دانش آموزان رشته ادبي را در سه ساله دوم مي پذيرفت.

- علي باباچاهي هم در اين مدرسه درس مي داد؟

- بله، در اين دوره با استاد علي باباچاهي آشنا شدم که دبير ادبيات ما بود. او در آن دوره جوان بود و هنوز ازدواج نکرده بود.

- کلاس هاي باباچاهي چطور بود؟

- استاد باباچاهي مرد خوش قلبي بود که به درسش خيلي اهميت مي داد و کلاسش لااقل براي من که شيفته ادبيات بودم خيلي سرگرم کننده و درس آموز بود. دامنه فعاليت اش در کلاس چنان بود که ما سر کلاسش نمايشنامه اجرا مي کرديم و او از هر وسيله اي استفاده مي کرد تا درس ادبيات را براي ما شيرين کند. او درس ادبيات را جدي مي گرفت و من بايد اعتراف کنم که من با اهميت و جدي گرفتن کار هنري را از او آموختم.

- از ديگر دبيراني که بر شما تاثير گذاشتند، چه کساني بودند؟

- در اين دوره دبير درس زبان انگليسي ما آقاي عبدالهي بود. او اهل برازجان بود و در آموزش زبان انگليسي چنان کوشا و سخت گير بود که معمولا سر کلاس درس او زبان فارسي فراموش مي شد و ما مجبور بوديم در حد توان انگليسي صحبت کنيم. از شگردهاي او براي ياد دادن زبان انگليسي به ما اين بود که او هر جلسه ما را مجبور مي کرد که يک درس کامل کتاب انگليسي را که تقريبا سه چهارم يک صفحه کتاب بود، حفظ کنيم و سر کلاس بخوانيم. طوري به درسش و آموزش ما اهميت مي داد انگار معلم خصوصي ما بود و از اين طريق جداگانه پولي دريافت مي کرد. من در تمام طول سالياني که دانش آموز او بودم ذره اي کم فروشي در کار او نديدم. جدي گرفتن درس و آموزش آن از ويژگي هاي آموزشي دوران ما بود. موضوعي که متاسفانه در دوره هاي بعد و پس از انقلاب به فراموشي سپرده شد و مورد توجه قرار نگرفت.

- بعد از مدرسه داريوش کبير به کجا رفتيد؟

  - سه ساله نيمه دوم دبيرستان، من بخاطر انتخاب رشته رياضي از دبيرستان داريوش کبير رفتم و در دبيرستان سعادت تحصيل کردم. سال اول تحصيل من در دبيرستان سعادت مصادف شد با بازنگري و ويرايش بحر طويل هايي که مثلا بعنوان شعر در دبيرستان داريوش کبير مي سرودم و به کسي حتا باباچاهي هم نشان نمي دادم.

- چرا اشعار خودتان را به کسي نشان نمي داديد؟

- بخاطر حجب و حيايي که داشتم.

- اين حجب و حيا چطور شکسته شد؟

- اين حجب و حيا و پنهان کاري من با رفتن به دبيرستان سعادت و آشنايي با استاد جعفر حميدي که دبير ادبيات مان بود در هم شکست. او دست توانايي در شناخت ذوق و قريحه دانش آموزان داشت و بي پروا هر دانش آموزي که که دستي در کار نوشتن شعر و نثر داشت را تشويق مي کرد. با شعرها و نقد فيلم هاي هر هفته سينما فانوس که من سر کلاس درس او مي خواندم و علاوه بر اين نمايشنامه هاي کوتاهي که مي نوشتم تشويق و حمايت او از من که خار چشم برخي همکلاسي ها بود، من کم کم جرات کردم که نوشته هايم را به دوستان نزديکم نشان دهم و دست از پنهان کاري برداشتم. رغبت نشان دادن نوشته هايم که در تنهايي با خون دل مي نوشتم و عزيز ترين چيزهايم بود را استاد جعفر حميدي به من آموخت.

- در همان سالها نعمتي زاده هم در دبيرستان سعادت بود، با ايشان هم آشنا شديد؟

- يک شانس بزرگي که همزمان با شاگردي استاد جعفر حميدي در دبيرستان سعادت، درِ خانه من را زد آشنايي من با استاد نعمتي زاده بود. طوري که کم کم جزو معدود افرادي شدم که مي توانستند به خانه استاد رفت و آمد داشته باشند. کم تر کسي اين نعمت نصيبشان مي شد. چون استاد نعمتي زاده انسان گوشه گيري بود و با هر کسي نشست و برخاست نمي کرد و راحت نمي شد او را ديد و يا به خانه اش رفت.

- شاگرد او هم بوديد؟

- از بد حادثه در دبيرستان من هيچگاه افتخار شاگردي او را نداشتم.

- از نعمتي زاده چه آموختيد؟

- از استاد نعمتي زاده درس چگونه شاعرانه زندگي کردن آموختم. درسي که به جرات در هيچ کجاي ديگر زندگي ام ممکن نبود به آن دست يابم.

- از ديگر دبيراني که در مدرسه سعادت بر شما تاثير گذاشتند، بگوييد.

- در اين دوره با عبدالحسين ظريفي آشنا شدم. او در دبيرستان سعادت دبير فيزيک مان بود. او مباحث دشوار فيزيک را چنان با قدرت براي ما تشريح مي کرد و به ما مي آموخت که فقط با رياضي درس دادن آقاي غلام پور مي شد ارزيابي اش کرد. علاوه بر تحصيل فيزيک از اين انسان فرهيخته من به طرزي عميق مردم دوستي، احساس مسئوليت در قبال ديگران و وظيفه شناسي را آموختم و در اين رهگذر شوق مطالعه بي حد و حصر و ژرف کتاب هاي گوناگون اعم از تاريخ، فلسفه و جامعه شناسي در من بيدار شد. با او علاوه بر دبيرستان و کلاس درس در منزل آقاي سيد جواد عين الملک که دبير زبان انگليسي مان بود و انساني فرهيخته و هنر دوست بود، ديدار مي کردم. سهم آقاي عين الملک در آشنايي من با ظريفي و حمايت بي چشم داشتي که او از اين دبير در واقع تبعيدي مي کرد، نمونه برجسته اي از انسان و فرهنگ دوستي است که هرگز از ذهنم پاک نخواهد شد.

مصاحبه نسيم جنوب با حسين پورصفر، نويسنده بوشهري(2):

سال هاي سکوت و نوشتن

- تا چه سالي اين آموختن در دبيرستان سعادت ادامه داشت؟

- اين رويکرد تا سال 49- 50 که ديپلم گرفتم، که بعد از آن در کنار مطالعه شعر و داستان و رمان و سرودن شعر، من به دنيايي پرتاب شدم که هرگز در طول عمرم انتظارش را نداشتم و به آن فکر نمي کردم.

- با چه دنيايي آشنا شديد؟

- با دنياي سياست آشنا شدم. نه اين که قبلا آشنا نبودم. آشنا بودم اما اين بار بهتر است بگويم دست و پا بسته چنان گرفتار شدم که تمام گذشته ام را فراموش کردم. نه انگار که که من تمام اين سال ها تحصيل شعر و هنر مي کردم. دنياي سياست دنياي بي کرانه و وسوسه کننده و وهم آلود و بي رحمي بود که تا آن زمان به آن علاقه نداشتم و حتا آن را پست مي شمردم. ناگهان تصميم گرفتم تمام نوشته هاي که شامل شعرهائي از سال اول دبيرستان تا آن موقع بود را به دست آتش بسپارم.

- واقعا همه را آتش زديد؟

- بله همه را.

بعد از آن چه شد؟

- اين پوست اندازي باعث شد که از سال 50 تا 57 با سکوتي سنگين مواجه شوم که براي من ناشناخته بود. همين اتفاق پس از تحولات سال 57 تا 60 برايم افتاد.

- کتابي هم در اين مدت چاپ کرديد؟

- در اين سه سال سه مجموعه شعر آماده کرده بودم و تصميم داشتم به دست چاپ بسپارم. اما ناگهان به سکوتي سنگين فرو رفتم که از سال 60 تا 67 ادامه داشت.

- اين بار که ديگر آنها را آتش نزديد؟

- اين بار نوشته هايم را به آتش نکشيدم بلکه بايگاني کردم.

- اين سکوت براي شما سخت نبود؟

- اين سکوت 7 ساله گرچه سنگين و بسيار شکننده بود اما چون يک بار تجربه سکوت در در دهه 50 را داشتم، برايم چيز عجيبي نبود و مي دانستم روزي اين سکوت خواهد شکست و فقط بايد خودم را براي روزهاي آينده مهيا کنم.

- در اين هفت سال چه مي کرديد؟

- در اين 7 سال اين فرصت را پيدا کردم که بدون پيش داوري برخلاف گذشته مطالعه اي سخت و جان فرسا و در عين حال آزاد و رها از هر قيد و بندي را پي بگيرم و دست به کالبد گشايي تمام انديشه هايم در طول ساليان گذشته زدم.

- ماحصل اين مطالعات چه بود؟

- اين رويکرد در شيوه مطالعه و نگاه به زندگي در سال 67 مرا به سمت رمان کشاند. تصميم گرفتم از اين به بعد در کنار شعر، نوشتن رمان را تجربه کنم. کاري چنان دشوار چنان که از سال 67 تا 77 من توانستم فقط يک رمان بنويسم. اين رمان بعدها تحت عنوان «هياهوي پنهان» در سال 79 چاپ و منتشر شد.

- پس وارد نوشتن رمان شديد. چند رمان از شما منتشر شده است؟

- بعد از رمان «هياهوي پنهان» در سال 86 رمان «لابه لذت» و کتاب شعر «رستوران کوچک واقعيت» همزمان چاپ و منتشر شد و در سال 94 به دنبال اين کتاب ها رمان «آبان ماه هشتاد» چاپ و منتشر کردم.

- چه کتابهايي آماده چاپ داريد؟

- بعد از انتشار اين 4 کتاب از سال 94 تا 1400 سه کتاب داستان و رمان تحت عنوان هاي «تو هم همين طور» و «ضيافت رمان» و «سايه هاي پوشالي» و سه کتاب شعر که مربوط به دهه ي هشتاد است آماده براي چاپ کرده ام که هنوز اين شش کتاب منتشر نشده اند.

- اجازه دهيد به کار و شغل هايي که بعد از ديپلم داشتيد، برگرديم. بعد از گرفتن ديپلم به چه مشغول شديد؟

- حکايت کارهاي من بعد از گرفتن ديپلم زياد است که به اختصار و به ترتيب به آن ها اشاره کنم: کار در شرکت صنايع دريايي بعنوان انبار دار. شرکت در کنکور سراسري و تحصيل در دانشکده حقوق سياسي دانشگاه تهران که در ترم دوم، دانشگاه را ترک کردم. کار در دفتر فني   شرکت ساختماني هديش بعنوان تکنسين. شرکت در آزمون معلم پيماني آموزش و پرورش و تدريس در روستاي اختر از توابع کنگان استان بوشهر. کار در شرکت ملي حفاري به عنوان اپراتور روي دريا.

- چه طور وارد آموزش و پرورش شديد؟

- سال 55 مشغول تحصيل در دانشسراي راهنمايي شيراز در رشته رياضي شدم و سال 58 و 59 مشغول تدريس در مدارس راهنمايي خورموج شدم و سال 60 به بوشهر منتقل شدم.

- تا چه سالي آموزش و پرورش بوديد؟

- تا سال 62 که بخاطر گرفتاري هايي که پيدا شد، از آموزش و پرورش بوشهر بازخريدم کردند.

- بعد از آن به چه کارهايي مشغول شديد؟

- رفتم سراغ کار در تعاوني در و پنجره سازان به عنوان دفتردار. بعد از آن 12 سال پوشاک فروشي در بازار صفا در بوشهر. کار مسافري و حمل کالاي تجار ايراني از دبي به داخل کشور. کار در ساختمان و ساخت و ساز آپارتمان در بوشهر. از سال 82 ادامه کار ساخت و ساز آپارتمان در شيراز. بعد ورشکستگي و با 12 سال سابقه بيمه بازنشسته شدم. آخر سر ترک بازار و کار آزاد و نشستن در خانه و نوشتن که همچنان ادامه دارد.

- اکنون در حال نوشتن چه هستيد؟

- در تدارک و مشغول رماني هستم که به زندگي ثريا اسفندياري مي پردازد.

- با اين همه تجربه چه توصيه اي به جوانان علاقمند حوزه نويسندگي داريد؟

- بايد عرض کنم اگر علاقه به نويسنده شدن و فعاليت نويسندگي داريد سعي کنيد بي واسطه يا با واسطه به همه گوشه و کناره هاي زندگي سر بزنيد. به خواندن بيش از نوشتن اهميت بدهيد. مطالعه شرط لازم براي نوشتن است. و کار کنيد و کار کنيد و کار...

اين موضوع را فراموش نکنيد که همه حق دارند ديده شوند و ما به عنوان نويسنده حق نداريم کسي را از اين حق طبيعي محروم کنيم...

- آيا افسوس از دست دادن فرصتي را هم در گذشته ميخوريد؟

- هر رويدادي بايد در چارچوب دوره و زمانه خودش ارزيابي کرد. با سرنوشت نمي شود جنگيد. پس جاي گله و شکايت نيست.

- سخن پاياني؟

- اميدوارم به پرسش هاي نشريه نسيم جنوب تا آن جا که ممکن بود توانسته باشم بي پرده و صريح پاسخ داده باشم.

(هفته نامه نسیم جنوب، سال بیست و پنجم، شماره ١٠١۴)

 

برچسب ها:
حسين پورصفر

نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما: