هنوز حالم کاملا خوب نشده بود که احضاریه?ای به دستم رسید مبنی بر اینکه یک نفر از من به دادگاه شکایت کرده است. با هر مکافاتی که شد و به وسیله ویلچر توانستم...
تاریخ ایرانی: ناهید مولوی
***
از سینا تا طور سینا
بعد از ترور من، به دلیل آنکه بیمارستان سینا نزدیکترین بیمارستان به شورای شهر بود و خون زیادی هم از من رفته بود و مجاری تنفسی?ام مسدود شده بود، دوستان زحمت کشیدند و مرا به آنجا رساندند و الحق که پزشکان ایرانی آنچه از علم و دانش در توان داشتند و برای درمان من کوتاهی نکردند. با اینکه ترور یک هفته مانده بود به عید اتفاق افتاده بود، تمام طول تعطیلات عید را هر کسی که آنجا بود بی?هیچ چشمداشتی برای نجات من زحمت کشید. شاید این اتفاق برای هر کس دیگری در هر نقطه?ای از این کره خاکی اتفاق افتاده بود امکان نجات تقریبا منتفی بود و از این بابت تا ابد ممنون آن?ها هستم. بعد از اینکه کمی حالم بهتر شد، در روند درمان امور مربوط به نورولوژی و فیزیوتراپی باید با هم هماهنگ می?شدند و با کم و زیاد کردن دارو?ها همه راه?ها امتحان شد که کار بسیار دشواری بود؛ لذا در ایران این بخش از درمان امکان?پذیر نشد و به دلیل رعشه?های بی?دلیل کار فیزیوتراپی پیش نمی?رفت، به همین دلیل برای ادامه درمان به کشور آمریکا اعزام شدم. در آنجا دکتر قاجار پس از معاینه مرا به یکی از معتبر?ترین بیمارستان?های نیویورک به نام «مونته ساینا» معرفی کرد. ترجمه نام بیمارستان به زبان عربی «طور سینا» است. هنگام ورود به بیمارستان یک ستاره داوود بزرگ بر سر در بیمارستان توجه مرا به خودش جلب کرد.
آنجا مرا به بخش نورولوژی بردند که در آن بخش پزشکان بسیار با محبتی حضور داشتند و بسیار مرا مورد لطف خود قرار دادند و گفتند مرا به صورت رایگان درمان خواهند کرد. تمام پزشکان حاضر در آن بخش دارای ریش بلند و عرق?چین بودند و این مساله بعد از مدتی مرا دچار نگرانی کرد. یاد کاشان خودمان افتادم. زمان کودکی تابستان?ها که به آنجا می?رفتیم یک مرد کلاه?شاپو به سر به محض اینکه پایش را به محل می?گذاشت بچه?های محله پا به فرار می?گذاشتند و فریاد می?زدند «شوفط» آمد. پدر و مادر?ها بچه?هایشان را زیر بغل می?زدند و شوفط با تیغ جراحی آن?ها را ختنه می?کرد و همیشه ترسی از شوفط در دل بچه?های آن محله?ها در کاشان بود. بعد?ها شوفط به اسرائیل رفت و خاخام شد و «گدیدیا شوفط» نام گرفت که بلندمرتبه?ترین ربای یهودیان است.
بعد از اتمام معاینات یکسره به دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل رفتم که در آن زمان آقای دکتر ظریف مسئول نمایندگی ایران بودند و ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم که همه پزشکان می?گویند این بیمارستان بهترین در این امور است اما من می?ترسم یهودی بودن کادر این بیمارستان برایم دردسرساز شود، آقای دکتر ظریف با تهران تماس گرفتند و به من اعلام کردند که صلاح دانسته نشده که من در آنجا بستری شوم. من هم عطای درمان در آنجا را به لقایش بخشیدم و به سمت واشنگتن حرکت کردم و در مرکز ملی بازتوانی واشنگتن بستری شدم که مسئول بخش فیزیوتراپی و نورولوژی آن متخصصان ایرانی بودند. از قرار قسمت نبود که درمان من که از سینای تهران آغاز شده بود در سینای نیویورک پایان یابد.
خاطره?ای از مرحوم عسگراولادی
در دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی، آقای یونسی تصمیم گرفتند برای وحدت بین جناح?ها تعدادی از فعالان سیاسی را برای صرف نهار به وزارت اطلاعات دعوت کنند. خیلی از دوستان دعوت بودند، منجمله من و مرحوم عسگراولادی. در ابتدا آقای یونسی صحبت مفصلی حول ضرورت وحدت بین گروه?ها و جناح?های سیاسی انجام دادند. بعد از ایشان مرحوم عسگراولادی گفتند ما همیشه منادی وحدت بوده?ایم. من خودم زمانی که آقا سعید در بیمارستان سینا در کما بود بالای سرش حاضر شدم و «حمدالشفا» در گوشش خواندم و برایش آرزوی سلامتی کردم و?? همان موقع متوجه شدم انگشت شصت پایش را تکان داد. آقای یونسی به طنز گفتند: می?دانید برای چه بوده؟ سعید می?خواسته بگوید من دو پا دارم دو پای دیگر به من قرض بدهید تا از اینجا فرار کنم. این سخن آقای یونسی حاضران را به خنده انداخت و همه از جمله خود مرحوم عسگراولادی حسابی به این نکته طنزآلود آقای یونسی خندیدند.
ذی?القعده
بعد از بهبودی نسبی من پس از ترور، یکی از علما که از رفقای آقا مصطفی خمینی بود به دیدن من آمد و گفت: می?دانی چه چیزی جان تو را نجات داد؟ تو جانت را مدیون این هستی که در ماه ذی?القعده ترور شدی که ماه حرام است و خونریزی در آن تحریم شده است. در آن زمان که شما ترور شدید من برای حج در مکه مکرمه بودم و زائران زیادی در مکه مکرمه و مدینه منوره وقتی خبر را شنیدند برای سلامتی و شفای شما دعا می?کردند. اگر شما در ماه شوال ترور می?شدید محال بود جان سالم به در برید و زنده بمانید و از قول آقای مصطفی خمینی گفتند که اگر شما سری به قبرستان?ها بزنید متوجه خواهید شد که بیشتر مرگ و میر?ها مربوط به ماه شوال?المکرم است. زیرا قبل از ماه شوال مردم در ضیافت خدا حاضر می?شدند و در ضیافت خدا هم جز گرسنگی چیزی گیر کسی نمی?آید و شما حتما می?مردید.
مقاله?ای درباره تیریک trique
همزمان با دورانی که تحت درمان فیزیوتراپی بودم و فشار و درد زیادی را تحمل می?کردم، قرار بود کنگره?ای در ایران در مورد فیزیوتراپی برگزار شود. من به دوستان فیزیوتراپ گفتم می?خواهم مقاله?ای در این مورد به این کنگره ارائه دهم. همه با تعجب می?گفتند که تو در این زمینه هیچ سررشته?ای نداری و برای چه می?خواهی چنین کاری کنی. من در جواب گفتم: بیمارانی که تحت درمان فیزیوتراپی هستند برای فرار از زیر بار فشار به تیریک (حیله) متوسل می?شوند و درمانگر را گول می?زنند. من نیز که با انواع فشار در دوران فیزیوتراپی مواجه بودم، به کرات از این حقه?ها زده?ام، لذا مقاله در این باره را فقط یک مریض متبحر در فیزیوتراپی می?تواند بنویسد و کار هیچ پزشکی نیست؛ لذا بهتر است من این مقاله را بنویسم پزشکان آن را بخوانند تا گول بیماران را نخورند. ایده نوشتن این مقاله با استقبال چند تن از پزشکانم مواجه شد اما متاسفانه به دلیل مساعد نبودن حالم در آن مقطع موفق به نگارش آن نشدم.
ممسوخات
بعد از خروج از کما خیلی از افراد به من می?گفتند تو لب مرز آن دنیا رفته?ای و عوالم دیگر را هم دیده?ای، آیا می?توانی هیکل بعضی در عالم برزخ را برای ما تعریف کنی. من هر چه استنکاف می?کردم آن?ها اصرار می?کردند تا اینکه برای آن?ها خاطره?ای از آقای دعایی تعریف کردم. ایشان می?گفتند در زمان حیات امام ایشان همراه با آقای خاتمی به عنوان مسئولان دو روزنامه اصلی کشور به طور مرتب به ملاقات امام می?رفتند. در آن زمان آقای دعایی به شوخی به آقای خاتمی می?گوید: بهتر است در محضر امام دست?هایمان را زیر عبایمان پنهان کنیم تا امام نتواند چنگال ما را ببیند، آقای خاتمی می?گوید: مگر ما چه کرده?ایم فوقش امام ما را مانند خرگوش می?بیند، اینجا کسانی می?آیند و می?روند که مانند گرگ و پلنگ هستند لذا بهتر است بیخودی خودمان را خسته نکنیم.
خاطره?ای از آیت?الله موسوی اردبیلی
دو یا سه سال بعد از ترور با جمعی از دوستان برای ملاقات با برخی مراجع به قم رفتیم. در یکی از این دیدار?ها به ملاقات آیت?الله موسوی اردبیلی رفتیم. البته من با ایشان از قبل آشنایی داشتم. پدر همسر بنده عضو هیات امنای مسجد امیر بودند که آقای موسوی اردبیلی هم آنجا بودند و منزل ایشان هم دو کوچه با منزل پدر همسرم فاصله داشت و خطبه عقد من و همسرم را نیز ایشان جاری کرده بودند. وقتی وارد شدیم و نشستیم تا نگاه ایشان به من افتاد، گفت: خدا ان?شاءالله عزراییل را خجالت?زده کند که امروز مرا پیش تو خجالت?زده کرد. گفتم: حاج آقا این چه فرمایشی است؟ گفت: آخر من فکر می?کردم گلوله?ای که به مغزت اصابت کرده کار تو را یکسره خواهد کرد لذا به عیادتت نیامدم و امروز می?بینم تو به دیدن من آمده?ای، به همین دلیل خیلی خجالت کشیدم، اگر عزراییل کارش را درست انجام داده بود من امروز آنقدر شرمنده نمی?شدم و خطاب به عزراییل این بیت را خواند:
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود / ورنه هیچ از دل سنگین تو تقصیر نبود
با کلت در اتاق عمل
بعد از اینکه از کما خارج شدم و حالم رو به بهبودی گذاشت یک بار دکتر ظفرقندی گفت: من به خاطر معالجه تو بار?ها و بار?ها تهدید شدم. در جریان عمل جراحی در بیمارستان سینا، تعدادی از عناصر تندروی محله نازی?آباد تهران با کلت در اتاق عمل حاضر شدند و من را تهدید کردند که اگر حجاریان زیر عمل بمیرد خودت هم با گلوله به او خواهی پیوست. در عین حال تعدادی از بیرون مرا تهدید می?کردند اگر فلانی را نجات بدهی تو را از بین خواهیم برد. این وسط من مانده بودم که در هر دو حال جان من در خطر است، چه تو نجات پیدا کنی و چه از بین بروی.
آمپول ۴۰۰۰ تومانی
همچنین آقای ظفرقندی می?گفت: در جریان درمان من یکی از ائمه جمعه کشور به او پیغام داده است «فلانی را زده?اند که بمیرد آن وقت شما به او آمپول ۴۰۰۰ تومانی تزریق می?کنی تا زنده?اش کنی.» خیلی خنده?دار بود که ایشان فکر می?کرد چهار هزار تومان برای یک آمپول پول خیلی زیادی است.
شکایت یکی از متهمان ترور از مضروب
هنوز حالم کاملا خوب نشده بود که احضاریه?ای به دستم رسید مبنی بر اینکه یک نفر از من به دادگاه شکایت کرده است. با هر مکافاتی که شد و به وسیله ویلچر توانستم در دادگاه حضور پیدا کنم. آنجا متوجه شدم یکی از متهمان ترور از من به دلیل جعل در مصاحبه?ای شکایت کرده است. موضوع شکایت این بود که من در حالی که عضو شورای شهر تهران هستم از عنوان مشاور رئیس?جمهور برایم استفاده شده است. قاضی بریده جریده را خواست و برایش مشخص شد که خبرنگار این عنوان را به من داده و این مساله هیچ ربطی به من ندارد و با روشن شدن قضیه قاضی نیز پرونده را مختومه اعلام کرد. هنگام خروج از دادگاه رو به قاضی کردم و گفتم:
عجیب واقعه?ای و غریب حادثه?ای / ان اصتبرت قتیله و قاتلی شاکی
درمان ۱
در مرکز بازتوانی واشنگتن برای آب?درمانی باید به استخر بیمارستان می?رفتم. وقتی برای تمرین مرا به استخر بردند، متوجه شدم استخر مختلط است لذا من اعلام کردم که به این استخر نمی?روم. خلاصه بعد از صحبت با رئیس مرکز که نسبت به من خیلی لطف داشت قرار شد یک سانس خارج از ساعت اداری به من اختصاص دهند تا روند آب?درمانی?ام را با یک پزشک مرد طی کنم. یکی از روزهای تمرینم در استخر، پیرزنی از نیروهای خدماتی بیمارستان که مشغول نظافت بود نظرم را جلب کرد. بنده خدا با روسری و حجاب مشغول کار بود، تا چشمش به من افتاد با ترس رویش را از من برگرداند. به پزشکم گفتم او چرا این?گونه رفتار می?کند. پیرزن را صدا کرد و از او دلیل را جویا شد. او گفت: به من گفته?اند نباید حین آب?درمانی شما را ببینم. در واقع ماجرای ملاحظه من برای نرفتن به آب?درمانی مختلط با زنان را برای او برعکس جا انداخته بودند. گو اینکه آن?ها نباید مرا هنگام آب?درمانی می?دیدند. پیرزن سیاه?پوست بخت?برگشته برای اینکه خللی در روند آب?درمانی وارد نشود با حجاب و پوشش کامل و بدون اینکه مرا نگاه کند مشغول نظافت کردن محیط استخر بود. وقتی ماجرا را فهمیدم کلی خندیدم و برایش توضیح دادم که این?قدر سختگیری لازم نیست برای خودش درست کند و برای دلجویی مقداری پسته ایرانی به او هدیه دادم که بسیار موجب خوشحالی او شد.
درمان ۲
از دیگر خاطرات شیرین آب?درمانی من، حضور در استخر نهاد ریاست جمهوری به همراه مرحوم حاج آقای دولابی و شهید داوود کریمی است. حضور آن دو بزرگان فرصت مغتنمی برای بحث?های جدی و همچنین مطایبه و بحث?های خوشمزه و خنده?دار، محسوب می?شد که خاطرات فراوانی از آن دارم. روزی در جکوزی استخر حاج آقا فرمودند که در این حوضچه?ها شنا کردن کار هر کسی نیست. گفتم حاج آقا این?ها عمق ندارند. گفتند نه بابا این?ها عمق دارند چون آب آسیاب? هستند. ایشان ادامه دادند که «وقتی جوان و با نشاط بودیم از مزرعه در دولاب به سرآسیاب می??رفتیم و در چاه آسیاب شنا می?کردیم که کار بسیار سختی است، چون هر لحظه ممکن است گرداب شما را با خود به پایین بکشد. در آنجا هم اگر دقت نمی?کردیم دست و پایمان لای دستگاه می?رفت؛ لذا خیلی بلدی می?خواهد.» همچنین گفت?وگوهای عرفانی ایشان با شهید داوود کریمی که با مایه طنز هم همراه بود بسیار شیرین و به یادماندنی بودند.
ماجرای کنفرانس برلین
سال ۸۲ روزنامه?ها و سایت?ها نوشتند که متهمان کنفرانس برلین منجمله بنده، سحابی، گنجی، اشکوری، علوی?تبار و سایرین به دلیل مشمول مرور زمان شدن پرونده، بخشیده شدند. بالاخره من خوشحال شدم که در عمرم یک بار تبرئه شدم، منتها من زمانی که کنفرانس برلین تشکیل شد در بیمارستان سینا در کما بودم و اصلا به کنفرانس نرفته بودم. نمی?دانم قاضی بر چه اساسی مرا نیز به همراه بقیه افراد تبرئه کرده بود. منتها باز هم یک تبرئه برای من غنیمت بود.
عضله خنده
دکتر فیزیوتراپم گفت که جای گلوله در گونه?ات موجب فرورفتگی شده است و موقع خنده بر گونه?ات چال می?افتد. ما به این می?گوییم «عضله خنده»، منتها اشکال کار این است که فقط یک طرف عضله خنده دارد و هنگام خنده صورتت زشت می?شود. در اصل باید متقارن باشد. بهتر است?? همان تیم حرفه?ای ترور را پیدا کنی و به آن?ها پول بدهی تا تیری با?? همان کالیبر و فاصله و دقت به نقطه متقارن گونه سمت راستت شلیک کنند تا هنگام خنده صورتت خوشگل شود. به دکتر گفتم حرفت درست است منتها این خنده که تو می?گویی به درد روی آب مرده?شورخانه می?خورد
.
آخرین اخبار
- بدون انگلزدايي اقتصاد، جراحي اقتصادي پزشکيان امکانپذير نيست
- سرکار گذاشته شدن سالمندان توسط شهردار بوشهر
- پروژه راهآهن بوشهر- شيراز؛ وعدهها در دوراهي عمل و انتظار
- آقاي رئيس جمهور، به وعده خود براي رفع فيلترينگ عمل کنيد
- مهدي طارمي، پنجرة معرفي استان بوشهر در اروپا
- وفاقشکني نفتيها عليه مديريت استان بوشهر
- از افول ستاره «رصدخانه مهر» جلوگيري کنيم!
- چالش انتصاب استاندار بومي؛ براي توسعه استان بوشهر!
- به ياد سی سال دوران خوش معلمي
- پرواز با اژهاي، پرواز بدون اژهاي
- کمبود امکانات درماني استان بوشهر، مردم را آواره غربت کرده
- در آستانه دولت جديد، هزار آرزوي بر زمين مانده داريم
- طارمي ميخواهد دِين خود را به فوتبال بوشهر ادا کند
- دموکراسي در تصدي مسئوليت
- جوانان نگرانند که صدايشان شنيده نشود و مطالباتشان ناديده گرفته شود
پربیننده ترین