جعفر درایی : پنجم مهرماه ۵۸ به کنگان رفتم تا مکان تدریسم را مشخص کنند. در ابلاغ نوشته بود مدیر و دبیر علوم و ریاضی مدرسه سلمان فارسی بندرعسلویه؟! گفتم چرا هم مدیر و هم دبیر؟! گفته شد مدرسه تازه تاسیس است و فقط یک کلاس دایر می شود. دو روز بعد رفتم و سوال کردم چگونه باید به عسلویه رفت. گفتند از گاراژ اتومیهن بلیط بگیر. با خوشحالی رفتم و تقاضای بلیط نمودم..
راه اندازی اولین مدرسه راهنمایی در عسلویه
جعفر درایی : پنجم مهرماه ۵۸ به کنگان رفتم تا مکان تدریسم را مشخص کنند. در ابلاغ نوشته بود مدیر و دبیر علوم و ریاضی مدرسه سلمان فارسی بندرعسلویه؟! گفتم چرا هم مدیر و هم دبیر؟! گفته شد مدرسه تازه تاسیس است و فقط یک کلاس دایر می شود. دو روز بعد رفتم و سوال کردم چگونه باید به عسلویه رفت. گفتند از گاراژ اتومیهن بلیط بگیر. با خوشحالی رفتم و تقاضای بلیط نمودم. بلیط آماده شد گفتم چند می شود. گفتن بیست وپنج تومان وپنج ریال. گفتم ای بوا بلیط بوشهر به شیراز ۱۸ تومان است؟! .بلیط فروش گفت: توحالا برو دفعه دیگه حاضری پنجاه تومان هم بابت بلیط بدهی. ساعت ۲ بعدازظهرمینی بوس درگاراژ ایستاد و شاگرد با صدای بلند گفت: مسافران گاوبندی سوارشوند. گفتم پس عسلویه چی؟ گفتند: همین خودش است. سریع سوار شدم و نزدیک چهل نفرسوار شدند. مینی بوس به راه افتاد. دربین راه کناردستی من سوال کرد کجا می روی آغا. گفتم عسلویه.
گفتم خونه کی میری آغا؟ گفتم نمی دانم و شاید خانه ی کدخدا. گفت: مگه چکاره ای آغا. گفتم: معلم هستم. گفت: آغا جایی نمی خواد بروی بیا پیش خودم. من توکلی هستم مسئول گمرک عسلویه، معلم قدمت روی چشمم. نگاهم به توکلی دوخته شد و از انتخاب این شغل در دِم ورودیم لذت بردم. شب پیش آقای توکلی بودم، عسلویه برق نداشت. موتور برق گمرک روشن شد و جمعی از ناخدایان برای ترخیص بارشان توسط آقای توکلی فراخوانده شدند. آقای توکلی قبل ازشروع صحبتش گفت: این آقای جعفر درایی است آمده مدرسه راهنمایی راه بیاندازد. به بچه هاتون بگید دیگه نمی خواد به کنگان یا گاوبندی برای تحصیل در مدرسه راهنمایی بروند و به دو نفر از آن ها ماموریت داد که به بیدخون و نخل تقی بروند و به اهالی این دو محل این خبر را برساند.
صبح رفتم مدرسه راهنمایی، در کنارمدرسه ابتدایی بنا شده بود و نوساز. ولی درهایش شکسته شده بود و محلی برای استراحت چهارپایان شده بود. دو دانش آموز عسلویه آمدند پیشم. از آنها خواستم که بروند سطل آب و جارو بیاورند. مدرسه سه کلاس و دفتر مدرسه و یک سالن بزرگ اتاق های کارگاه و آزمایشگاه و دستشویی (که هیچ گاه از آن استفاده نشد) سراسرمدرسه جارو کشیدیم و دو دانش آموز عبدالله حسینی و عبدالله رحمانی سطل سطل از خانه حسینی آب آوردند و مدرسه هم شستیم وگفتم به بچه های دیگرسفارش کنید که پس فردا ثبت نام شروع می شود. و رفتم کنگان و از اداره کمد و صندلی و میز و نیمکت گرفتم و با هزار بدبختی آن ها را به عسلویه رساندم. ثبت نام شروع شد، نزدیک به ۲۲ نفر از سه محل به اضافه روستاهای دیگر آمدند. ثبت نام صد تومان بود و من ۱۲۰ تومان از هر ثبت نام کننده گرفتم چون کتاب آن ها هم خودم باید تهیه می نمودم. به بوشهر رفتم پیش آقای سعادتمند و در حیاط آن ها کنار پلاژ و کتابها را بسته بندی کردم و مقدار زیادی کاغذهای امتحانی و دفتر و پوشه و خودکار از آقای سعادتمند خریداری نمودم و به اتومیهن بردم. فاصله بوشهرتا عسلویه تقریبا یک روز راه بود و به هزار بدبختی کتابها را دسته بندی نمودم به همراه غلامرضا اسدی دبیر دیگر مدرسه که از اهالی بندرطاهری (سیراف) بود رفتیم. فقط یک کلاس اول راهنمایی دایرگردید، نصف درسها یعنی علوم و ریاضی و حرفه و فن به عهده من و بقیه دروس به آقای اسدی رسید.
روز اول کلاس درس در نیمه دوم مهرماه آغاز شد و وارد کلاس شدم. مکث چند دقیقه ای در کلاس زمینه سکوت در هنگام تدریس را فراهم کردم. تدریس درس ریاضی بود. پس باید زمینه ورود به درس ریاضی اول راهنمایی جدول ضرب وجمع و تفریق و ضرب و تقسیم ابتدایی بود که باید دانش آموزدرآن خبره باشد. تقریبا از همه سوال کردم از هر محل یکی دو نفر کاملا آماده بودند. تقریبا شش نفر بودند. آن ها را فراخواندم و به آن ها گفتم شما چه قدر من را دوست دارید. گفتند: خیلی آغا. گفتم: دوستان هم محلی و محله اتان چه قدر؟ دوست دارید؟ گفتند: خیلی آغا. گفتم: باید ثابت کنید حرفهایتان را حمید و علی و عبدالله که از سه محل نخل تقی و بیدخون و عسلویه بودند گفتند: هر جور باشه ما آغا ثابت می کنیم. گفتم: پس یک هفته وقت دارید تا جدول ضرب و چهار عمل اصلی را به دوستان هم محلیتان آموزش دهید. آن موقع است که ثابت کرده اید که من را خیلی دوست دارید. هفته بعد از همه دانش آموزان سوال نمودم و همه کاملا آماده برای ورود به درس ریاضی اول راهنمایی شدند.
آخرین اخبار
- عيد اومد، خيمه زد به صحراي دلوم
- زنان هنرمند سعي دارند به اندازه مردان نقشي محوري در غني سازي هنر داشته باشند اما کمتر ديده شدهاند
- شاهنامه؛ هويتي که در حال فراموشي است
- تلاش هميشگي زنان و دختران براي احقاق حقوق خود
- از نگاه جنسيتي جامعه به زنان بيزاريم
- براستي زن بودن کار مشکلي است
- از سَتّاره فرمانفرمائيان تا مسموم سازي دختران
- حلاليت طلبيدن يا عذرخواهي
- به ياد منصور بهرامي و عشقش به بوشهر/ هنرمندي که خودش بود
- هنرمندان جوان را فراموش نکنيد
- تاثير و جايگاه منوچهر آتشي در فضاي ادبي ايران زمين
- توليد خشم با حذف طبقه متوسط
- عميق مثل اقيانوس
- کتاب مطبوعات و شهروندی
- 32 ساعت شيفت داروخانه طول مي کشيد و از شدت خستگي به گريه مي افتادم
پربیننده ترین
- عکس هائی دیدنی از سریال به یاد ماندنی دلیران تنگستان
- مقالات نسیم جنوب در سوگ آتشی
- هزار شماره نسيم جنوب و هزاران تشکر
- استانداری فارس الحاق روستاهای هرمزگان به فارس را کلید زد
- گورستان لنج ها در بوشهر
- پيوسته نگاه به جلو و آينده اي مترقي داشتيم
- اولين روز رفتن به مدرسه بوذرجمهري بوشهر
- تصویری زیبا از بوشهر
- کتل ملو
- که بسته پایم...؟
- تصاویر سربازان انگليسي تحت فرمان انگليس در بوشهر
- دیدنی های بوشهر: کلیسای ارامنه گریگوری
- آقاي استاندار، «گذشته چراغ راه آينده است»
- آقای رئیس جمهور! بیش از این عقب ننشینید
- عکس های منتشر نشده از پشت صحنه دلیران تنگستان