ماشاالله عبدی زاده: اول مهر ۱۳۴۵ در یکی از روستاهای عرب نشین آبادان یکی دو روز قبل از شروع کلاس، بچه?ها اتاق گلی که در حیاط شیخ روستا انتخاب شده بود را تمیز نمودند. تخته سیاه را به دیوار کلاس نصب نمودیم. خوشبختانه چند نیمکت به تعداد دانش?آموزان وجود داشت همه چیز را برای شروع کلاس آماده کردیم...
من عربی نمی دانستم و دانش آموزان فارسی
ماشاالله عبدی زاده
من معلم هستم. نیمکت?ها نفس گرم قدم های مرا می فهمند. من معلم هستم درد فهمیدن و فهماندن و مفهوم شدن همگی مال من است. (فریدون مشیری)
روز معلم را به همه همکاران بزرگوار تبریک می?گویم. خصوصا روز معلم روز عزیزانی است که برای نجات جان دانش?آموزان خود در حوادث مختلف جان شیرین خود را فدا نمودند.
اول مهر ۱۳۴۵ در یکی از روستاهای عرب نشین آبادان یکی دو روز قبل از شروع کلاس، بچه?ها اتاق گلی که در حیاط شیخ روستا انتخاب شده بود را تمیز نمودند. تخته سیاه را به دیوار کلاس نصب نمودیم.
خوشبختانه چند نیمکت به تعداد دانش?آموزان وجود داشت همه چیز را برای شروع کلاس آماده کردیم.
شنبه سوم مهرماه بود و بچه?ها به مدرسه آمدند. هر یک به شکلی خاص که در خانواده?های عرب نشین معمول بود با چفیه و لباس عربی بلند. پس از سلام و احوالپرسی با بچه ها و همراهان همگی روی نیمکت ها نشستند. کتاب و دفتر و مداد به بچه ها دادم کتاب ها را باز کردند. دیدم همه فقط به عکس ها نگاه می?کنند.
حالا مشکل دوتا شد. یکی این که من اصلاً عربی نمی دانستم دیگر این که بعضی از آن ها اصلا فارسی نمی دانستند. خوشبختانه چند نفری فارسی می فهمیدند. روز اول فارسی زبان ها را به سرپرستی انتخاب نمودم به هر کلاس سه یا چهار نفر تحویل دادم تا به عنوان مترجم کلاسها را راهنمایی کنند. دوم این که توسط یکی از آنها که خانوادگی یزدی بودند و کمی عربی می?دانست به مرور زمان تمرین نمودم تا کمی زبان عربی را فراگرفتم. روزهای اول روی تخته سیاه به صورت عملی شیوه به دست گرفتن مداد و حرکت دست و کشیدن خط های مختلف آموزش دادم. سطر اول را خودم مشق خط می نوشتم و آنه ا را موظف می کردم تمرین کنند. به یاد دارم روز اول که می خواستم درس " بابا آب داد" را تدریس کنم برای نوشتن با یک دانش?آموز شخصا وارد عمل شدم. هردو پشت به تخته سیاه روبروی بچه ها ایستادیم. آن دانش?آموز را با فاصله کمی به صورت خبردار سمت راست خودم نگه داشتم. دست هایم را به طرف شانه ها باز نمودم و دست راست را از آرنج به طرف پایین و دست چپ به طرف بالا خم کردم تا چیزی شبیه حرف مد بالای الف درآید (~) گفتم بچه ها( انا، آ، ابو چفیه)(صاحب چفیه) و (هذا ، آ ، ما بی چفیه) یعنی من آ کلا دار و این ا بی کلاه ( آی اول و آی دوم) همگی خندیدند و چندین بار تکرار نمودم روی تخته نوشتم و گفتم همه روی برگه خود بنویسند. آن گاه هر دو به تخته سیاه چسبیدیم روی سرخود شکل (آ - ا) نوشتم. به همین شیوه بقیه حروف که لازم بود روزهای بعد تمرین کردم.
آخرین اخبار
- بدون انگلزدايي اقتصاد، جراحي اقتصادي پزشکيان امکانپذير نيست
- سرکار گذاشته شدن سالمندان توسط شهردار بوشهر
- پروژه راهآهن بوشهر- شيراز؛ وعدهها در دوراهي عمل و انتظار
- آقاي رئيس جمهور، به وعده خود براي رفع فيلترينگ عمل کنيد
- مهدي طارمي، پنجرة معرفي استان بوشهر در اروپا
- وفاقشکني نفتيها عليه مديريت استان بوشهر
- از افول ستاره «رصدخانه مهر» جلوگيري کنيم!
- چالش انتصاب استاندار بومي؛ براي توسعه استان بوشهر!
- به ياد سی سال دوران خوش معلمي
- پرواز با اژهاي، پرواز بدون اژهاي
- کمبود امکانات درماني استان بوشهر، مردم را آواره غربت کرده
- در آستانه دولت جديد، هزار آرزوي بر زمين مانده داريم
- طارمي ميخواهد دِين خود را به فوتبال بوشهر ادا کند
- دموکراسي در تصدي مسئوليت
- جوانان نگرانند که صدايشان شنيده نشود و مطالباتشان ناديده گرفته شود
پربیننده ترین