سعید درگی: با باز شدن درب کلاس یکباره سکوت شد، آقای ناظم بود و شخصی ناشناس، ناظم که آشنا بود پس همه سرها به سوی ناشناس چرخید و بر چهرهاش خیره ماند. ایشان آقای آتشی هستند دبیر زبان شما! ناظم این را گفت وکلاس را ترک کرد. بعدها فهمیدم که خودش هم نمیدانست چه کس را معرفی نموده است!..
خاطره ای از معلمی منوچهرآتشی در دبیرستان قزوین
آتشی هستم دبیر زبان انگلیسی!
سعید درگی
اسب سفید وحشی
شمشیر مرده است
خالی شده است سنگر زینهای آهنین
هر مرد کاو فشارد دست مرا ز مهر
مار فریب دارد پنهان در آستین.
سکانس اول، نمای داخلی، کلاس دهم، دبیرستان، قزوین، اواسط دهه چهل.
با باز شدن درب کلاس یکباره سکوت شد، آقای ناظم بود و شخصی ناشناس، ناظم که آشنا بود پس همه سرها به سوی ناشناس چرخید و بر چهرهاش خیره ماند.
ایشان آقای آتشی هستند دبیر زبان شما! ناظم این را گفت وکلاس را ترک کرد. بعدها فهمیدم که خودش هم نمیدانست چه کس را معرفی نموده است!
چهرهای بس دلنشین داشت، سبزهرو با موهای مجعد وسبیلی پرپشت و خندهای دلنشین.
آتشی هستم دبیر زبان انگلیسی!
گرمی و مهربانی صدایش اولین جاذبهاش بود، لهجه شیرین بوشهری با صدایی بم و مردانه که گوشهای ما دانشآموزان سر به هوا را برای شنیدن آوایش به خود فرا میخواند.
پانزده ، شانزده ساله بودم و تازه آشنایی با جهان شعر و ادب، نامش به ذهنم آشنا آمد، در مجلات ادبی آن روزها اشعاری از شاعری به نام آتشی خوانده بودم که سخت بر دلم نشسته بود.
- آقا اجازه شما با منوچهر آتشی نسبتی دارید؟
- خودم هستم، منوچهر آتشی.
و این آغازی بود برای شناخت بزرگمردی که در ذهن خستهام هنوز پایانی برایش نیست.
ساعات درس او شادترین و لذتبخشترین شد برای من، همیشه پانزده دقیقه پایانی کلاس دانشآموزان را آزاد گذاشته و خود به کارهای شخصیاش مشغول میشد و این بهترین فرصت برای گپ و گفتی در خصوص شعر با او بود که مرا که تشنه آموختن بودم با گفتههایش سیراب می کرد. شوق حضورش مرا به نوشتن اباطیل و سیاه مشق تشویق کرد و چه صبر و حوصلهای داشت که سرودههای ابتدایی مرا میخواند و بر آن ها حاشیه مینوشت بیآنکه یاوهپردازیهایم را به یادم آورد. مهر به آموختن و هدایت داشت و مشوقی راستین بود.
سه سالی به شاگردی و استادی گذشت (هرچند که هرگز خود را استاد نمیدانست). در همین سالها بود که آواز خاکش را منتشر کرد که دومین مجموعه شعرش بود بعد از آهنگ دیگر ...
و یادم نمیرود آن روز که در شادی تولد اولین فرزندش مانلی بود که من ناگاه از او پرسیدم: مانلی یعنی چه؟ و چه شکیبا پاسخ داد که این نام را از شعر نیمای بزرگ وام ستانده است. و چه سرانجام شوم و تلخی داشت این مانلی کوچک که آ تشی را شکست و خُردش کرد ...
به هر حال حرف و خاطره بسیار است. دبیرستان به پایان رسیده بود و من شهری را که عاشقانه دوستش داشته و دارم ترک کردم. آتشی هم به تهران منتقل شد و در دریای آلودگیهای این شهر خود را گم کرد. آخرین ملاقاتمان در قزوین سال ۴۹ بود همراه با جوانکی متوسطالقامه با سبیلهای پرپشت در خیابان دیدمش، آتشی ما را به یکدیگر معرفی کرد: آقای گلسرخی خبرنگار!
خسرو گلسروخی بود خبرنگار روزنامه جدیدالانتشار آیندگان که برای مصاحبه با آتشی به قزوین آمده بود، و چه مصاحبه که نه، مباحثهای شد در باب شعر و ادبیات در زمان خویش.
باری گذشت و گذشت و گذشت، سالها ندیدمش اما مهر و یادش همچنان رهایم نمیکرد ...
سکانس واپسین: نمای خارجی، خیابانی شلوغ در مرکز تهران.
سالها گذشت اواخر سال های رژیم گذشته بود، یک عصر پاییزی در یکی از خیابانهای شلوغ تهران دیدمش!
عبدوی جط بود، دوباره آمده بود، اما سخت تکیده و خسته، بارانی سپیدی بر تن و شتابان در میان ازدحام خیابان به مقصدش رهسپار بود.
نه این عبدوی جط اندیشههای من نبود، این اسب سپید وحشی نشسته در رویای جوانیهای من نبود.
چند گامی برای اظهار آشنایی به سویش برداشتم ولی مصلحت در آن دیدم که ببینم و بگذرم، پس به تماشایش نشستم تا میان جمعیت گم شد ...
دیگر ندیدمش اما هر خبری از او را به مهر و با دل تعقیب کردم، چرا که آتشی، آتشی را در دلم فروزان کرد که همچنان از درون مرا میسوزاند وخاکسترم میکند و خوشا سوختن و سوختن و سوختن ...
آتشی را می ستایم، نه برای شعرش و شاعر بودنش، که شاعرانی هم تراز و شاید برتر از او نیز بودهاند. و نه برای حق مرشدی و استادیش بر من، که استادانی در زمینههای دیگر فراوان هستند دراین دیار ...
آتشی را میستایم برای شاعرانه زیستنش، برای پاکی و صفای دشتستانی بودنش، برای آن که دور از هرگونه آلودگی و باندبازی و نان قرض دادن در فضای هنری و ادبی روزگار خویش پاک و معصومانه زیست ...
آتشی نه استاد من، که مرادم بود و هست ...
آخرین اخبار
- عيد اومد، خيمه زد به صحراي دلوم
- زنان هنرمند سعي دارند به اندازه مردان نقشي محوري در غني سازي هنر داشته باشند اما کمتر ديده شدهاند
- شاهنامه؛ هويتي که در حال فراموشي است
- تلاش هميشگي زنان و دختران براي احقاق حقوق خود
- از نگاه جنسيتي جامعه به زنان بيزاريم
- براستي زن بودن کار مشکلي است
- از سَتّاره فرمانفرمائيان تا مسموم سازي دختران
- حلاليت طلبيدن يا عذرخواهي
- به ياد منصور بهرامي و عشقش به بوشهر/ هنرمندي که خودش بود
- هنرمندان جوان را فراموش نکنيد
- تاثير و جايگاه منوچهر آتشي در فضاي ادبي ايران زمين
- توليد خشم با حذف طبقه متوسط
- عميق مثل اقيانوس
- کتاب مطبوعات و شهروندی
- 32 ساعت شيفت داروخانه طول مي کشيد و از شدت خستگي به گريه مي افتادم
پربیننده ترین
- تصاویری از تفریح شبانه بوشهری ها
- حلقه سیدزاده و یاحسینی در دانشنامه بوشهر وجود ندارد
- تصاویری دیده نشده از بوشهر قدیم
- به دلیل تنگ نظری، نیروهای توانمند استان را از خدمت به مردم محروم نکنیم + تصاویر معارفه
- باند سرقت منازل مسکونی در بوشهر متلاشی شد
- دکتر سالاری : پروفسورایرج نبی پورموجب مباهات ایران اسلامی است
- دکتر حیدری رفتنی شد/ 3 گزینه ریاست دانشگاه علوم پزشکی بوشهر
- بوشهری ها از انتصاب مدیر غیربومی برای پارس جنوبی نگرانند
- پورفاطمی: فارسی ها در کمین دستیابی به عسلویه هستند
- براستی محمود ابراهیم زاده که بود؟
- هفته نامه نسیم جنوب شماره 736
- انگالي، پدر حسابداري استان بوشهر
- حمایت از فعالیتهای فرهنگی، سیاسی دانشجویان در چارچوب قانون
- توانمند سازی بانوان در امور اجتماعی و پیشگیری از آسیبهای اجتماعی
- گزارش تصویری یادواره شهید چمران در بوشهر