طراحی سایت
تاريخ انتشار: 18 دي 1401 - 11:15
در نکوداشت محمدعلي گمرکچي پيشکسوت فرهنگي بوشهر

غلامرضا شريفي خواه: در سال 1329 خورشيدي بود که پدرم مرا براي کلاس اول در مدرسه بوذرجمهري که برگرفته از نام بزرگمهر که وزير و حکيم دوره ساساني بود، اسم نويسي کرد و اين مدرسه قديم در آخر خيابان شاپور (ليان) امروز واقع بود که سر در آن ضلع غربي  شهر بوشهر در کنار خيابان پهلوي (معلم کنوني) و بچه ها تا کلاس نهم در  اين مکان تحصيل مي کردند و سه کلاس ديگر هم براي اخذ مدرک ديپلم وارد مدرسه سعادت مي شدند.

 

در نکوداشت محمدعلي گمرکچي پيشکسوت فرهنگي بوشهر

اولين روز رفتن به  مدرسه بوذرجمهري بوشهر

به کوشش غلامرضا شريفي خواه

در سال 1329 خورشيدي بود که پدرم مرا براي کلاس اول در مدرسه بوذرجمهري که برگرفته از نام بزرگمهر که وزير و حکيم دوره ساساني بود، اسم نويسي کرد و اين مدرسه قديم در آخر خيابان شاپور (ليان) امروز واقع بود که سر در آن ضلع غربي  شهر بوشهر در کنار خيابان پهلوي (معلم کنوني) و بچه ها تا کلاس نهم در  اين مکان تحصيل مي کردند و سه کلاس ديگر هم براي اخذ مدرک ديپلم وارد مدرسه سعادت مي شدند.

 بناي ساختمان مدرسه که سبک قديمي و زيبايي داشت و در کنار درب ورودي بزرگ آن اتاق هاي آقاي مدير که محمد دواني و ناظم آقاي علي فروتن که مسئوليت مدرسه را بر عهده داشتند و ديگر کلاس ها به طور رديف و پشت سر هم تا آخر ادامه داشت. مدرسه اي که داراي کلاس هاي وسيع و سقف آن از تير چوب چندلي و درب ها و پنجره ها چوبي از جنس ساج و مشبک شيشه اي و در دو طرف کلاس ها راهروهاي عريض و بزرگ و در قسمت شمالي آب انباري براي آب آشاميدني بچه ها بود.

در روز اول مهر روز بازگشايي، رفتن بچه هاي کلاس اول به مدرسه مانند امروز نبود. يا خودشان مي رفتند و يا با برادر و خواهرشان، و خانواده ها از نظر وسع مالي که داشتند لوازم مدرسه و لباسي براي فرزندشان مي خريدند و من لباس هايم شامل پيراهن يقه پهن و باز و شلوار دو بنده (بريسي) و کفش پلاستيکي بود، پوشيدم و با پاي پياده با برادر بزرگم راهي مدرسه شدم.

 راهمان از خانه به طرف شمال بلوار دهقان که پشت گمرک قرار داشت و سپس مستقيم به طرف دروازه شهر مي شديم و از خيابان شاپور قديم عبور کرده و به مدرسه مي رسيديم و روز بازگشايي مدرسه بدون مراسم و معلم هر کلاس دانش آموزان خود را به کلاس هدايت مي کرد.

آقاي محمدعلي گمرکچي معلمي که نام آشنا براي مردم شهر بوشهر بود و از ابتداي استخدام در اين پايه کلاس اول تدريس مي کرد و ايشان سبک خاصي براي ترغيب بچه ها براي تعلم و تربيت داشت. لوازم التحرير ما دفتر بيست برگي و جعبه مداد رنگي شش تايي و مداد سوسمار نشان و پاک کن و مداد تراش که در کيسه اي با همراه کتاب ها گذاشته و با خود به مدرسه مي برديم. براي خواندن کتاب فارسي، اولين درس «دارا - آذر» بود و در زيرنويس در خطوط التحرير درس حروف مربوط به کلمات درس نوشته شده و آقاي معلم براي تدريس با خط کش بلندي که داشت خط هايي در تخته سياه با گچ مي کشيد و کلمات درس به طور خوانا و با رعايت خط زمينه مي نوشت و بچه ها همراه با آموزگار، خواندن را شروع مي کردند و سپس مشق و يا تکليف در دفتري مي نوشتيم و دانش آموزاني که توانايي نوشتن را نداشتند، معلم عزيز حروف را نقطه چيني مي کرد تا روي آن تمرين کنند و هميشه برايمان در کلاس شعرهاي شاد کودکانه مي خواند و قصه هايي با بيان شيرين و خوش تعريف مي کرد و اين ها انگيزه اي مي شد که علاقه به درس و مدرسه داشته باشيم. دانش آموزان اواسط دهه سي آن زمان، هنوز در خاطرشان آن شعرها و قصه ها هست و براي ديگران تعريف و يا مي خوانند و يادي از آن دوران مي کنند.

معلم مهربان در امر تدريس بسيار جدي بود و بچه ها را خيلي دوست داشت و براي يادگيري بيش تر موضوعات خارج از کتاب هم به وسيله آزمايش ياد مي داد. در کلاس ما به جاي کمد آموزگار، يک صندوق چوبي سياه رنگ بود که در آن لوازم آموزشي گذاشته مي شد و يکي يا دو تا دانش آموز مستمع آزاد روي آن مي نشستند. اين بچه ها براي آشنايي به درس و کلاس و مدرسه مي آمدند و امتحان درسي از آنها گرفته نمي شد.

در آن سال هنوز تغذيه رايگان در مدارس اجرايي نشده بود، به همين جهت مادرم مقداري نخودچي کشمش مي گذاشت و اگر خوردني نداشتيم در راه مدرسه به کماچ پزي عمو محمد گرمسيري کنار مسجد پيرزن (فاطمه زهرا) مي رفتم و تکه اي کماچ و يا تعدادي کماچ قلمي خشک مي خريدم و ايشان بعضي وقت ها هم محبت مي کرد و از بچه هاي مدرسه پولي دريافت نمي کرد.

 زنگ سرود هم در برنامه هفتگي داشتنم که معلمان شعرهاي کتاب فارسي و خارج از کتاب را انتخاب و ما به صورت دسته جمعي همخواني مي کرديم. رفتن به مدرسه و وارد شدن به محيط جديد برايمان لذت بخش بود و ديگر پرسه زدن هاي بيهوده در کوچه و محل کمتر مي شد. صبح و بعدازظهر مدارس باز ولي بعد از ظهر پنج شنبه تعطيل مي کردند و در صف صبحگاهي ناظم مدرسه به ناخن ها و موي سر بچه ها نگاه مي کرد و از طرف اداره بهداري (بهداشت) هم براي معاينه  بيماري تراخمي چشم و کچلي مي آمدند و اين مدرسه با حياط بزرگ و قرار گرفتن در مرکز شهر حرکات نمايشي پهلواني هم انجام مي شد. کساني مانند سيروس قهرماني و خليل عقاب که با استقبال خوب مردم شهر رو به رو مي شد و در حياط و بالاي ديوارهاي مدرسه مملو از جمعيت بود.

معلم مهربان و دلسوز فعاليت هاي ديگري هم براي بچه ها هم انجام مي داد و دانش آموزان کلاس ها به طور گروهي در مناطق بيرون شهر در آغوش طبيعت مي برد و در گردش علمي شرکت مي داد و ايشان علاقمند به گل و گياه داشت و در محيط مدرسه در باغچه ها، گل هاي زيبايي با ياري و کمک دانش آموزان مي کاشت و به زيبايي مدرسه اهميت مي داد و هيمشه سعي داشت که در برنامه دورهمي اقوام و خويشاوندان پيشقدم باشد و باعث شادي و نشاط در اين مجالس بود. بايد گفت معلم کلمه زيبايي است سرشار از محبت و اگر اين واژه ارزشمند را بخش کنيم اولش محبت و آخرش هم محبت مي باشد و حالا اين عزيز دل، معلم گرامي در کنار خانواده محترم شان در شهر شيراز زندگي مي کند و ما که افتخار شاگرديش را داشتيم آرزو مي کنيم که هميشه سلامت و تندرست باشند.

 

 


نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین