غلامرضا شريفي خواه : در اواخر دهه چهل شمسي شرکتي به نام «هديش» در بوشهر بود که مسئوليت س اخت پايگاه نيروي دريايي را داشت. در فصل تابستان گرم و شرجي طاقت فرسا، من و رفيق شفيقم (هاشم)، مدام با هم بوده و دوستاني که دست بر دوش هم و حتي پول جيبمان يکي بود و در رفاقتي نسبت به هم پيش دستي مي کرديم. در آن زمان اغلب دانش آموزان در تعطيلات مدارس در تاب ستان از کوچک تا بزرگ...
گشت و گذاري در شهر آبادان قديم
تقديم به خوزستاني ? هاي عزيز به ويژه آباداني ? هاي ميهمان نواز
نسیم جنوب، غلامرضا شريفي خواه
در اواخر دهه چهل شمسي شرکتي به نام «هديش» در بوشهر بود که مسئوليت س اخت پايگاه نيروي دريايي را داشت. در فصل تابستان گرم و شرجي طاقت فرسا، من و رفيق شفيقم (هاشم)، مدام با هم بوده و دوستاني که دست بر دوش هم و حتي پول جيبمان يکي بود و در رفاقتي نسبت به هم پيش دستي مي کرديم. در آن زمان اغلب دانش آموزان در تعطيلات مدارس در تاب ستان از کوچک تا بزرگ (البته آنهايي که وضع مالي خوبي نداشتند) براي هزينه رفتن به مدرسه از جمله لباس و نوشت افزار و... ناچار بودند مشغول به کاري شوند و من و هاشم هم به عنوان کارگري در اين شرکت مذکور که سازنده خانه ? هاي سازماني مسکوني و ساختماني ? هاي بلندمرتبه بود دست به کار شديم و در طي چند ماهي کار و زحمت توانستيم پولي را فراهم تا براي گردش و تفريح به شهر آبادان سفر کنيم. بليط اتوبوس براي دو نفر در دفتر مسافرتي اتوبوسراني به نام «اتوميهن» که اولين دفتر مسافرتي در شهر بوشهر که متعلق به حاج عبدالله زره ? پوش بود گ رفتيم که خط مسير بوشهر و آبادان را داشت. فرداي آن روز حرکت به سوي آبادان در ساعت 5/6 صبح به شوفري آقاي حسين شريفي که بيشتر در همين مسير کار مي کرد و راننده اي محبوب و خوشنام بوشهري به شمار مي رفت.
من و دوستم در روز حرکت با لباس يک رنگ، تک پوش ژوزف و شلوار رانگلر برزنتي دمپا گشاد و کفش چرمي « ورني» پوشيده و ساک در دست وارد گاراژ شديم و بعد از اعلام مسافرين حاضر در اتوبوس، حرکت آغاز گرديد. اولين خبر دادن صلوات (غرا) با صداي بلند توسط انساني ميانسال و موقر گفته شد. گويا ايشان در اين راه هميشه دائم ? السفر بوده و در جاهاي صعب العبور هم مرتباً خود يا مسافران همراه، صلوات مي ? فرستادند. با رسيدن به پليس راه، شوفر عزيز با دفترچه و برگه اسامي مسافران و نشان دادن به پليس و گرفتن مهر و امضاء با ژست شوفري و با زدن عينک آفتابي پشت فرمان نشست و (نمکي) آقاي عبدالنبي ارجمند شاگ رد اتوبوس دکمه ضبط صوت (پخش صدا) را روشن کرد و ترانه هايي از خوانندگان قديمي «قاسم جبلي، تاجيک، داود مقامي آهنگ و بندري» براي مسافران در بين راه پخش مي کرد که گاهي هاشم، دوستم هم با حرکات موزون و بشکن زدن ها دل همه را شاد مي نمود. «نمکي» در خدمت رساني به مسافران بي همتا بود اورت (زياد) به مسافران آب مي داد و آقاي شوفر هم با دقت تمام رانندگي مي کرد. البته قديما همه در اين شغل ابتدا شوفر نمي ? شدند، اول شاگرد شوفري را تجربه و بعد به طور يک شوفر کار آزموده و ايده آل به رانندگي ادامه مي ? داد. در آن سال ها اتوبوس ها از نوع موتور جلو و بدون تک صندلي و فاقد جعبه بغل بودند و وسايل مسافران توسط شاگرد در بالاي ماشين باربند مي ? شد.
اتوبوس پس از عبور از چغادک به طرف برازجان حرکت، تا اين که قبل از رسيدن به اين شهر بر سر دوراهي سمت چپ به روستاي درودگاه و رودخانه کُلل رسيد، اين رودخانه به علت خشکي و بدون آب در تابستان و با گذر از وسط آن جا، در جهت سعدآباد و سپس به سه راهي آب پخش و روستاي شبانکاره و دهداران و روستاي چهار روستايي و پوزه ? گر که طي شد به ورودي جاده گناوه در ساعت دوازده ظهر رسيديدم.
اين راه ? ها همگي خاکي و داراي دس ت اندازها و با عبور وسايل نقليه گرد و خاکي بلند مي ? شد. در اين مناطق که دياري بود از نخل و آفتاب، درختان زيباي نخل خدادادي يا خارک هاي رنگارنگ که انسان با ديدن اين مناظر لذت مي ? برد و تا اين که به روستاي «گُهره» رسيديم. اتوبوس بعد از پيمودن مسيري به يک سه را هي به طرف بي بي حکيمه و جاده اول (اميديه) رسيد. در بين اين راه قهوه خانه ? اي بود به نام «تُل گمنه» (تل گوينه) که پس از توقف ساعتي مسافران به صرف خوردن ناهار و خواندن نماز و استراحت شدند که بيشتر غذايش خورش بادمجون بود و ديگر خبردادن مسافران به حرکت «ننه غل ام» يکي از مسافران که هميشه در نزديکي اُنبار قوام در کنار دريا بساط نخود و باقله گرم و هله هوله داشت و مي فروخت و براي وضع حمل (زايمان) دخترش مي ? خواست به آبادان برود، او هم در بين راه از خوردني ? هايش به مسافران تعارف و با صدايش آواز بيت خواني شادي بخش، مي ? خ واند. يکي ديگر از مسافران نشسته در عقب ماشين به نام «سَمبو» که جواني با قد متوسط و موهاي فرفري و چهره گندمگون (سبزه رو) بچه خوزستان که از بوشهر لباس و اجناس خارجي خريداري و براي فروش به آبدان مي ? برد و مسافران را با تعريف ? هاي خش و جوک ? هاي بامزه سرگرم ميکرد. پس از مدتي حرکت در راه به پل سويره واقع در روستاي سويران تابع شهرستان هنديجان رسيديم. اين يک پل فلزي بود که هنگام عبور وسايل نقليه از روي آن باعث صداي دلخراشي ميشد و در کنار آن پاسگاه ايست بازرسي، نيروي ارتش ژاندارمري براي تفتيش مسافران و ماشين ? ها مستقر ب ود. «سَمبو» که چهره شناخته شده ? اي براي مأمورين ژاندارمري بود با زيرکي و خواهش اجناس خود را بين مسافران تقسيم کرد تا گرفتار نشود. بعد از توقف کوتاهي حرکت به سه راهي شهر آغاجاري به طرف شهر «اميديه» رفتيم که ساکنان آن جا از کارگران شرکت نفت بودند و راههاي آسف التي آن توسط آن شرکت ساخته شده بود و به علت عبور و مرور ماشين ? هاي سنگين نفتي، کيفيت خوبي نداشت، بعد از گذر از اين شهر به طرف بندر معشور (ماهشهر) و در آخر به سربندر يا بندر شاهپور (بندر امام) حرکت و به سلامتي در ساعت هفت به مقصدمان آبادان رسيديم.
با ورود به شهر و پس از گذشتن از خيابانهايي که حصار خانه ? هاي سازماني کارگري شرکت نفت از درختچه ? هاي پرچين شمشاد تشکيل داده و به آب پاشي به وقت عصر بر روي آن ها طراوت و زيبايي خاصي مي ? بخشيد، وارد گاراژ «يگانه» در لين يک احمدآباد شديم و مسافران صلوات فرستادند و پياده شد ن از ماشين و از شوفر و همراهان خداحافظي کردند. سفر يک حالت دلتنگي به هر دو نفرمان دست داده بود، دوستم هاشم به خانه عمويش به محله «کواتراي بوارده» که کارمندان عالي رتبه شرکت نفت در آن جا سکونت داشتند رفت و قرار بر اين شد که از فردايش در ساعتي مشخص در خيابان ? هاي قديمي اميري و احمدآباد همديگر را براي گشتن در شهر ببينيم و من هم سوار بر اتوبوس خط واحد شدم تا به خانه دايي در ايستگاه سه بروم که در آن محل «پيروزآباد» کلانتري 3 و باشگاه پيروز و سينما تابستانه شرکت نفت بود.
دايي عزيزم مردي مهربون و چهره ? اي خندان داشت و از کارگران شرکت نفتي، به وقت رسيدن من، سه شنبه شبها در باشگاه پيروز براي کارگران بازي کارتي سرگرم کننده به نام «تامبلان» اجرا مي ? شد و من، دايي را در آن جا ملاقات کردم و چند روزي پيش آنها ميهمان بودم.
شهر آبادان از شهرهاي مهم ايران و قلب تپنده نفتي کشور مان به شمار مي ? رود. شهري که از محبوبيت خاصي در بين مردم ايران برخوردار و داراي ديدني ? هاي زيادي مي ? باشد و داد و ستدهاي زيادي هم در آن جا صورت مي ? گرفته است و تا قبل از سنه 1314 خورشيدي به نام عبادان گفته مي ? شد.
گردش و تفريح دو رفيق با هم در مسافرت لذت مختص خود را داشت و در خيابان قديم «اميري» و اطراف آن و پاساژ کويتي ? ها و بازارهاي مختلف که اغلب نواهاي آهنگ بندري به گوش مي ? رسيد و براي رهگذران شادي بخش بود. دست فروشان بساط فروش عينک آفتابي و کمربند و عطر و ادکلن در پياده رو خيابانها داشتند.
کافه ? هاي فالوده و ب ستني فروشي مخصوص در آبادان هميشه شلوغ و از خوردن آنها در اين شهر نمي ? توان صرف نظر کرد. روزي ديگر عبور در لين يک احمدآباد سينمايي بود به نام «ايران» که بسيار شلوغ و فيلمي ايراني و اجتماعي جالب و برنده جوايز، به نام «پرستوها به لانه برمي ? گردند» اکران شده بود . آبادان شهر سينماها بود و گفته ? اند بيست سينما داشت که تعداد کمي از آن ? ها متعلق به شرکت نفت بود. بازيگران اين فيلم مجيد محسني، آذر شيوا، جواد قائم مقامي بودند. در نزديک سينما «دکه ? اي» بود که روي تابلو مقوايي آن نوشته بود، ساندويچي کاکا، اول ساندويچ و بعد س ينما، تنقلات هم مي ? فروخت. من و هاشم دو عدد ساندويچ فلافل با نوشابه تگري گرفتيم و مشغول خوردن شديم، واقعاً اين ساندويچ در آبادان طعم و مزه خاصي داشت زيرا در اين شهر باسابقه ديرينه ? اش، و با ترکيب ادويه جات مختلف که از هند و پاکستان آورده مي ? شد باعث خوشمزگي آ ن ميگرديد و رونق زيادي هم داشت. يک نفري هم از طرف سينما با لباس ? هاي رنگارنگ ايستاده بود و مرتباً مي ? گفت: «بشتابيد، بشتابيد يک فيلم مهيج و ديدني» و بعد براي ديدن فيلم وارد سينما شديم.
داستان فيلم اين ? گونه بود، فردي کشاورز به نام علي در روستاي خود زندگي مي ? کرد و در آن جا به علت کمبود خدمات درماني و نبودن پزشک فرزند خود را از دست داد و او تصميم گرفت «جلال» فرزند ديگرش را به مدرسه و دانشگاه و براي تحصيلات عالي به خارج از کشور بفرستد تا دکتر شود و با خانواده وارد تهران شد و به کارگري و عملگي مشغول، و در آخر فرز ندش در خارج علاقمند و شيفته آن جا شد تا ماندگار شود و پدرش هم با فرستادن نامه ? اي از غم و اندوه و مقداري خاک وطن براي پسرش، باعث شد که جلال دکتر به روستاي خود برگردد و به طبابت مردم مشغول شود. البته اين فيلم در دهة شصت هم در سينماهاي کشور به نمايش درآمد. دي گر ديدني ورزشگاه قديمي جهان پهلوان تختي در آبادان که در سال 1330 شمسي شروع ساخت آن بوده و مي ? توان گفت که اين شهر يک شهر ورزشي بوده و هست و چه بسا داراي ورزشکاراني که هميشه باعث افتخار و سربلندي کشورمان به شمار مي ? آمدند. در طول مسافرت توانستيم از مسجد «رنگو ني ? ها» که به دست کارگردان مسلمان پاکستاني پالايشگاه نفت و به سبک معماري هندي ساخته شده بود، ديدن کرديم. تفريح در محله «بوارده» و در منطقه «بريم» که اکثراً در آن جا انگليسي ? ها زندگي مي ? کردند. محله «سيکلين» که اختصاص به هندي ? هاي شرکت نفت بود و بازار ماهي فر وشان در کنار اروند رود.
به طور کلي ميتوان گفت که آبادان اولين شهر مدرن و طراحي شده در ايران بوده و هنوز هم از اقصي نقاط کشور به ديدن ين شهر مي ? روند و در آن جا با مردمان خون گرمش به خوشي و سلامتي به سر مي ? برند.
با تشکر از رانندگان پيشکسوت آقاي عبدالنبي ارج مند، آقاي محمدحسن محمدرضايي.
(هفته نامه نسیم جنوب، سال بیست و ششم، شماره 1047)
آخرین اخبار
- بدون انگلزدايي اقتصاد، جراحي اقتصادي پزشکيان امکانپذير نيست
- سرکار گذاشته شدن سالمندان توسط شهردار بوشهر
- پروژه راهآهن بوشهر- شيراز؛ وعدهها در دوراهي عمل و انتظار
- آقاي رئيس جمهور، به وعده خود براي رفع فيلترينگ عمل کنيد
- مهدي طارمي، پنجرة معرفي استان بوشهر در اروپا
- وفاقشکني نفتيها عليه مديريت استان بوشهر
- از افول ستاره «رصدخانه مهر» جلوگيري کنيم!
- چالش انتصاب استاندار بومي؛ براي توسعه استان بوشهر!
- به ياد سی سال دوران خوش معلمي
- پرواز با اژهاي، پرواز بدون اژهاي
- کمبود امکانات درماني استان بوشهر، مردم را آواره غربت کرده
- در آستانه دولت جديد، هزار آرزوي بر زمين مانده داريم
- طارمي ميخواهد دِين خود را به فوتبال بوشهر ادا کند
- دموکراسي در تصدي مسئوليت
- جوانان نگرانند که صدايشان شنيده نشود و مطالباتشان ناديده گرفته شود
پربیننده ترین