طراحی سایت
تاريخ انتشار: 29 اسفند 1401 - 14:54

حسین شادکامی: عيدي که بوام دو سه سالي بيد که رفته سفر دور و دراز، اکام هم به اجباري (سربازي) رفته بيد. آخر سال از طرف مدرسه به بچه هاي کم بضاعت و يتيم لباس مي دادند ولي اسم مو توليست سهميه نبيد. آقاحميد معلم زبان آخر رنگ ازم سوال کرد و فهميد بي خبر هسوم. دستوم گرفت برد تو دفتر مدرسه، وقتي به مدير مدرسه معرفي ام کرد مدير گفت: اين که لباس بهتر از مو برشن (پوشيده) و سهميه تموم شده، اما نامه اي مي دمش، بره مدرسه سعادت...

 

عيد اومد، خيمه زد به صحراي دلوم

نسیم جنوب : حسين شادکامي

عيدي که بوام دو سه سالي بيد که رفته سفر دور و دراز، اکام هم به اجباري (سربازي) رفته بيد. آخر سال از طرف مدرسه به بچه هاي کم بضاعت و يتيم لباس مي دادند ولي اسم مو توليست سهميه نبيد. آقاحميد معلم زبان آخر رنگ ازم سوال کرد و فهميد بي خبر هسوم. دستوم گرفت برد تو دفتر مدرسه، وقتي به مدير مدرسه معرفي ام کرد مدير گفت: اين که لباس بهتر از مو برشن (پوشيده) و سهميه تموم شده، اما نامه اي مي دمش، بره مدرسه سعادت.

خونه که رفتوم نامه نشون ديم (مادر) دادم و گفتم دي مي فهمي اي چنن؟ ديم گفت: پاس قبوليته؟

گفتم: دي، کو تا امتحان ها، اي حواله کت و شلواره، مدرسه دادتم.

فرداي آن روز  با ديم رفتم مدرسه سعادت پهلو گاراژ فروزاني، نامه که داديمشون، يک بسته (يک دست کت و شلوار و يک جفت کفش و پيراهن) به مو دادند و ديم هم دعا گويي آنها شد.  از توي دالان درب مدرسه  که خواستيم خروج کنيم  يهويي، آقاي معلم  حميد ديدمون و با ديم سلام احوال پرسي کرد. ديم گفت: خير، ببيني آقاي معلم!

معلم به مو گفت؛ لباسات پوشيدي؟

گفتم:  نه.

بسته از دستم گرفت و مو دنبالش تراله شدم تا تو دفتر. بسته باز کرد و کت که بروم (پوشيدن) کرد تا پائين زانوهايم بيد. خنده اش گرفت. به معاون مدرسه گفت: اين که بدرد اين بچه نمي خوره.

ناظم گفت : فقط همينا مونده، ولي سهميه کمکهاي نقدي عيدي هم است که خودش برود لباس بخرد.

بسته را تحويل داديم و  چند نوت (اسکناس) رنگي به دست ديم  داد.

ديم پيلا را به بال مينارش گره زد و خداحافظي کرديم و اومديم خونه.

ظهر آن روز هوشنگ عمه کل خيري که هميشه خونه ما سر مي زد و همساده ديوار به ديوار مون بيد، آمد خونه، ديم ماجرا سي هوشنگ تعريف کرد. بعدش هوشنگ سيم گفت: عصري بريم تا با پيلت سيت لباس بخريم.

دلم خش بيد که کاکاي ديگه هم داروم. عصري با او رفتيم فروشگاه کفش ملي تو ششم بهمن  که غلک (انبوه) بيد از بچه هايي که با بواشون يا ديشون اومده بيدند براي خريد. يک جفت اورسي  ورني شيک انتخاب کردم که بعد از داملاپ و بوت که بوام از سفر سيمون مي آورد، اولين اورسي  ورني بيد که پا مي کردم. بعدش رفتيم دکون بواي عباس کازروني، تو بازار قديم، يک پيراهن، جاکت باي فورد، يه شلوار جين، جوراب و زير پيراهن برام خريد. بقيه پولم هم به دستم داد و گفت : اينم  بقيه اش، تو عيد سي خوت چي بخر.

خوش و شنگول لباسام تو دست گرفتم و از تو بازار صفا، کيچه نونوي دلو از کنار خونه هاي عبدالرسول يا علي مدد، شاقلي قصاب (اگرش)، فيروزپور و چايبخش مستقيم به ميدون بي بي فاطمه (بهروزيان) که رسيدم از دور پيدا بيد که گرگو مثل هر سال چندل (دکل) لوله غرابي را  چند روز قبل الم مي کنه، تا سمنتش (سيمان)  خشک و محکم شود. سي بچه ها که سالي يک بار بتونند دنيا بدورخودشون بچرخونند و آرزوهايشان با چشم بسته رو لوله غرابي بکنند و عيد خشي بگذرونند.تو فکر رفتم که امسال  که بزرگتر شدم،  شيکان پي کان تو متينگ لوله غرابي با بچه ها بروم.

رونه خونه شدم، ديم تا لباس هايم ديد ماچوم کرد و گفت: روزي دوماديت باشه.

لباس ها ازوم گرفت و برد تو گنجه لباسي آويزون کرد. چيزي نمونده تا عيد همه خودشون آماده کرده بيدند. شستن فرش ها، البسه ها، خانه تکوني ها، خريدها اکثرا انجام داده اند. امسال ديگه کمتر کسي، نخود کشمش، يا گندوم بو داده، شکر پنير (نقل پوک) يا نقل، نون شيريني تنوري، حلواي خرمايي، گرده شيرين، تخم هندوانه بو داده خونگي و نقل پيرزن (پاکورن)، پشمک  تو مجمع بگذارد. بلکه مد شده بيد که مثل بلاسوني ها سفره هفت سين بگيرند که با آجيل و شيريني قنادي ها (کيک ها، بيسکويت پاپيوني، دانمارکي، زبون، خامه اي ، بيسکويت هاي برنجي، شيريني هاي تر  و لاتلقوم ها، شکلات هاي مينو،کام، داداش زاده و چاکليت هاي خارجي) جايش  باز کرده و ما بچه ها دهه دوم زندگي،  تغيير را بخوبي حس مي کرديم. اکثر خونه ها جعبه نمايش  (تلويزيون) داشتند که تحويل سال پشت تلويزيون مي نشستند و همان موقع به هم تبريک و روبوسي مي کردند. ما هم يک تلويزيون بلر دو درب و يخچال جنرال الکتريک و گاز چهار شعله به جاي  چراغ هاي والرو نفتي و پريمز تازه خريده بوديم.

روز عيد که مي شد، شعف و شادي و سرور در کوي برزن ديده مي شد و همه به شوق تبريک به همديگه و دادن کارت پستال به بزرگترها، معلم ها و دوستان عيدي مي دادند .صبح روز عيد  لباس هايم را پوشيدوم. حسابي  دريس کردوم  و مينام با تافت فيت گسه کردوم، و ادکلن  جيکا مال کاکام هم زدوم تو لباس هايم ، سر شکل آدما گرفته بيدم. ديم فورا با انبر چند خورونگ تشي از تو منقل برداشت، تو ظرفي کوچک ريخت  و زاغ دونشت کرد و سه بار دور سرم ذور داد. و مي خوند اسپند دونه دونه، اسپند سي وسه دونه، چش خيش،  بيگونه هر که اسمش بدونه، هر که اسمش ندونه،... الا آخر...

رونه کيچه که شدوم  هر کي مو مي ديد، اولش نمي شناختوم، وراندازوم مي کرد و با خنده مي گفت: دودو تويي.

جمع شديم، از  طرف کيچه ها گذشتيم و به ميدون لوله غرابي رسيديم که خلايق مثل مور و ملخ دور ميدون مي چرخيدند. با لباس هاي تک رنگ به جاي لباس هاي گل منگلي  همديگه را سيل مي کردند و شاد و شنگول بيدند. بازار مکاره (يک قران به هفت قران با تاس و گوگ رنگ، انواع شانسي ها و خال گيرهاي پاسور) و انواع چلسمه ها، خوردني ها ( فلافل، سمبوسه   انواع ساندويج ها که تازه مد شده بيد، آلاسکا ، بستني کيم  آنا به جاي قند و گلاب، تخم مرغ اوه پزرنگي ...) و چرخ فلک گرگو دو چندان ميدون را دور  سر آدما مي چرخوند. شادي و دل خشي تو دلمون بيد.

 عصر آن روز با بچه ها به سينما رفتيم که حسابي شلوغ بيد و جاي سوزن انداختن نبيد. ما تونستيم بيليط را از بازارسياه  دو برابر بخريم.

به شوق اولين باري که خودمون بدون همراه  به سينما مي رفتيم و سيمون مهم نبيد. انگار گتتر (بزرگتر) شديم و ديگر نو جوان شده بيديم و سي ما عيدي، نوت (اسکناس) 50يا 10 تومني بجاي سکه هاي پنج و ده  قروني عيدي مي دادند. و کيف پولي جاي قلک ها گرفته بيد.

حوالي مغرب به کافه نگرو که نسبت به کافه حيدرک و حقيقت قشنگتر  و جلفتر بيد، رفتيم و بستني  رنگي با کيک خورديم که حسابي  به دلوم چسپيد و عيد بر صحراي دلوم خيمه اميد زد.

* حميد  جايبخش (اردلان)

* زنده ياد هوشنگ ميرزايي 

 

برچسب ها:
حسين شادکامي

نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین