طراحی سایت
تاريخ انتشار: 05 آذر 1402 - 11:18

يکي از جاهايي که حتما توريستهاي ايراني و فرنگي در بندر بوشهر دوست دارند ببينند کافه ننه ي معصومه است. کوچه ننه معصومه و ديگر کوچههاي بافت قديم بوشهر محل گفتگو با تاريخ و شنيدن قصههاست. قصههايي که معجوني از تلخيها و شيرينيهاست. قصههايي که براي شنيدنشان نياز به چند سطل رنگ است و يک پوست نيانبان...




قصه ننه معصومه و معجزه رنگها

نسیم جنوب، عبدالخالق ماجدي

سحر با سر و صداي باران سيلابي پاييزي بوشهر از خواب بيدار شدم. چند دهه قبل، روزاي باروني چکمه پلاستيکي مي پوشيدم و با چتر توي کوچه هاي محلهمان قدم ميزدم. باران که قطع شد به بافت قديم بوشهر رفتم. جمعه هفته قبل روي ديوارهاي بافت، رنگهاي زيبايي ديده بودم و دوست داشتم قصه آن رنگها را بشنوم، چون مطمئن بودم آن رنگها حتما قصهاي دارند.

وارد کوچه که شدم، نساء داشت کوچه رو جاروب ميکرد چون که گل و برگ زيادي به خاطر بارندگي جمع شده بود. سر حوصله کوچه را جاروب کرد و مابينش هم چندکلمهاي به خاطر ته سيگارهاي باقيمانده از شب غرولند کرد. بوي قليه ماهي توي کوچه پيچيده بود. گفتم که يه نيمرو کم روغن برام آماده کنيد. صبحانه رو که آورد روي پلهها نشست.

سوال کردم اين دختر شش هفت ساله دخترتون هست؟ گفت: «نه نوه ام هست. چهارتا پسر دارم و يه دختر که همگي ازدواج کردند». از پدر بچهها پرسيدم که گفتند دوسال پيش فوت کرده. بعد از فوت همسرش، نوهاش با چندتا قوطي رنگ روي ديوارها نقاشي کشيده بود و با اين رنگها رخت عزا رو از تنش بيرون آورده و کوچه رو به کافه تبديل کرده بودند. يکي ديگر از نوههايش بازيکن تيم فوتبال استقلال تهران بود.

پارسال يکي از دوستانم اتفاقي از اين کوچه رد ميشود و ميبيند که روي ديوارها چه نقاشي هاي قشنگي کشيده شده است. دوستم ده تا سطل رنگ براي نوه نساء ميآورد تا تمام کوچه را رنگ آميزي کند. روي يخچال با ماژيک يه شماره کارت بانکي نوشته شده بود بنام نساء چکيده خون!

فاميلي نساء خودش يک قصه کامل بود.

توي اون خرابههاي بافت قديم بوشهر چندتا سطل رنگ، يک زندگي را احياء کرده بود. تمام ديوارهاي بافت قديم بوشهر قصه دارند و بايد آن قصهها را از دل خرابهها و سنگها بيرون کشيد.

يکي از نقاشيها مرا با خودش مثل نخ بادبادک از جفره عليباش بوشهر؛ محله مادرم، تا زنگبار در آفريقا برد. ياد دوست و هم دانشگاهيم «سعيد خميس مبارک» از تانزانيا افتادم و روزي که اولين بار بافت قديم بوشهر را ديد و پشت سر من روي ترک موتورسيکلت آرام آرام ميگريست. در اين تصوير چندين زن آفريقايي تبار، تشتهاي لباسي و کوزه آب بر سر دارند. مادرم تعريف ميکرد که از محله جفره عليباش تا چاههاي آب محله دواس و چاه دهميرو در محله امامزاده براي تامين آب روزانه کيلومترها حلبهاي آب بر روي سر حمل ميکردند.

مادر «سعيد خميس مبارک» تانزانيايي، شيرازي تبار بود که در مبادلات تجاري چوب ساج و چندل بازرگانان شيرازي با زنگبار از طريق بندر بوشهر، قصه زندگياش نوشته شده بود.

حدود سي نفر ايرانگرد رشتي رو چند تا کوچه بالاتر ديدم. به يکي از آنها گفتم تمام اين ديوارها قصه دارند حتي اين جايي که با اسپري رنگ روي سر در حسينيه موقوفه کازروني پاک شده است. اين سنگها و جدارهها هيچ تفاوتي با سنگهاي رشت و مسکو و هاوانا ندارند مگر قصههايي که در دل اين سنگها نهفته شده است. شعارهايي که با اسپري رنگي روي جداره بعضي از خرابهها نوشته شده بود از جنس همان شعارهايي بود که در دوران جنگ سرد، روي ديوارهاي رشت و مسکو و هاوانا هم حک شده بود و مثل يک ريسمان، بافت را به هاوانا وصل ميکرد. ولي هرجا که مثل کوچه ننه معصومه زندگي در جريان بود شعارها زير تصاوير زيبا نقاشي شده، محو شده بود.

يکي از جاهايي که حتما توريستهاي ايراني و فرنگي در بندر بوشهر دوست دارند ببينند کافه ننه ي معصومه است. کوچه ننه معصومه و ديگر کوچههاي بافت قديم بوشهر محل گفتگو با تاريخ و شنيدن قصههاست. قصههايي که معجوني از تلخيها و شيرينيهاست. قصههايي که براي شنيدنشان نياز به چند سطل رنگ است و يک پوست نيانبان.

(هفته نامه نسیم جنوب، سال بیست و ششم، شماره 1063)


نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین