طراحی سایت
تاريخ انتشار: 17 اسفند 1402 - 12:28

غلامرضا شريفي خواهدبستان در ابتدي روستا و با فاصلهاي از خانههاي مسکوني قرار داشت به همين جهت در فصل گرما تابستان روي زمين و يا زيرزمين اطراف، مارهايي از گونه «تيرمار، کُک مار» پديدار ميشدند. کُک مار اين منطقه خزندهاي با قد کوتاه و به رنگهاي زرد و خاکستري و کور و تنبل بودند ولي زهرشان کشنده و سريع انسان را به هلاکت ميرساند، ولي کشتن آنها راحت بود...

خاطرات خدمت سربازي در سپاه دانش

غلامرضا شريفي خواه

در بيستم آبان ماه سنه 1354 شمسي و با توجه به اخذ مدرک ديپلم و معدل کل در کارنامه قبولي، براي خدمت در سپاه دانش در دوره بيست و هفتم که از آخرين دورههاي سپاه دانشي بود، برگزيده شدم. نهادي که مبتکر آن دکتر پرويز خانلري وزير فرهنگ که سربازان را به نام «آموزگاران سپاه دانش» که دوره خدمت نظامي را در روستاها و مناطق دور افتاده به سوادآموزي مردم بپردازند. اعزام نيرو از از بچه هاي شهر بوشهر و ديگر بخشهاي اطراف از هنگ مستقل ژاندارمري واقع در کوي سنگي به طرف شهر ساري در شمال بود. شهري زيبا و خوش آب و هوا و سبز از درختان مرکبات و ... با مردمان خوب و نازنين. حدود 6 ماه در پادگاني در وسط شهر و با آموزش نظامي و در آخر شرکت در کلاسهاي فرهنگي و نظامي  براي گرفتن درجه گروهباني 1 و 2 و 3 نايل و پس از اتمام اين دوره بايد وارد روستا شويم. متاسفانه تعدادي از دوستان به علت موفق نشدن در امتحانات به خدمت بدون درجه (سرباز صفر) شدند. من با درجه گروهبان سوم با ديگر همقطاران به شهر و ديارمان برگشتيم و در آخر دوره مشخص گرديد که 18 ماه ديگر خدمت سپاه دانش را در روستاي بندرعباس از استان هرمزگان به پايان برسانم. پس از چند روزي مرخصي عازم شهر بندرعباس و در آموزش و پرورش آنجا حاضر و پس از امتياز بندي قرار بر اين شد که به روستايي بسيار دور افتاده به نام «نسا» فرستاده شوم. روستايي با طبيعت بکر و فاقد مدرسه و تابع بخش حاجي آباد که نزديک به شهر سيرجان از شهرهاي استان کرمان بود و داراي آب و هوايي کوهستاني و از گرما و شرجي  بندري به دور. صبح زود من به همراه آقاي انصاري راهنماي تعليماتي به قصد رفتن به روستا حرکت کرديم و حدود دو ساعت و نيم راه آسفالته با مينيبوس تا قهوهخانه «دروديه» و در آن جا پس از ناهار خوردن به انتظار ماشينهاي وانت پيکان و يا تويوتا دو کابين و در انتهاي عقب ماشين سوار  شديم و پس از دو ساعتي راه شوسه ناهموار به همراه گرد و خاک به روستاي شاهرود رسيده و شب را نزد سپاهي آن جا گذرانديم.

صبح هر دو با پاي پياده قريب به يک ساعت از راهي که داراي تپه و پشته و گردنه بود حرکت کرديم تا به روستا رسيديم. باخبر شدن اهالي ده «نسا» و استقبال از سپاهي دانش با لباس فرم، دعوت به خانهاي شده و آقاي انصاري حضوراً من را معرفي نمود. از فرداي آن روز و رفتن راهنماي تعليماتي، چند روزي مهمان هر يک از مردم گرديدم. در همين ديد و بازديدها شخصي به سيما، خوشرو و بدني ورزيده و ماهيچهاي که از احترام خاصي برخوردار بود، نظرمرا به سويش جلب کرد و حس کردم ميتوانم با او اظهار دوستي بنمايم. روزي مرا جهت ناهار به خانهاش دعوت نمود و او صاحب چند فرزند پسر و دختر، خوش صحبت و شعرهايي هم ميخواند و در حين قليان کشيدن ادامه داد که از نوجواني با اقوام خود به کوههاي اطراف معروف به کوه هاي زرد و سرخ و براي شکار آهو به دشت و صحرا ميرفته و الان يک شکارچي تمام عيار هست. او را «اسفنديار» صدا ميزدند و براي شکار از ديگران تفنگهاي جوازدار «ساچمه پران» تک لول قديمي براي صيد پرندگان و تفنگ گلوله زني خفيف پنج تير براي حيوانات به صورت عاريه ميگرفت زيرا استطاعت مالي خوبي نداشت.

تعداد بيست خانوار در اين دهکده زندگي ميکردند که جملگي با هم اقوام و خويشاوند بودند و در فصل تابستان هم کوچ تعدادي از عشاير به اين روستا بود. آبادي «نسا» کنار مسيله «آبراه رودخانه» قرار داشت و داراي باغات، مرکبات و سبزيجات و درختان خرما و گندم و جو ... از آب قنات که از تونلهاي زيرزميني جاري و در گودال بزرگي که در ده بود و استفاده از آن براي آب شرب و آبياري باغات از بهر کشاورزان و در فصل تابستان آبي خنک و زمستان گرم و ماهي «ميد يا سمه» در آن شناور بودند. دو نفر از خوانين محل در آن جا زندگي ميکردند که انسانهاي خوشفکر و هميشه با رعيت خوش رفتاري داشتند. رفت و آمد به اين روستا با وسايل نقليه «ماشين لندرور، جيب سيمرغ آهو بيابان» تراکتور و موتورسيکلت «ايژ» روسي که براي راه کوهستاني ساخته شده بود صورت ميگرفت.

در اولين تابستان سال خدمت سپاهيان دانش استان هرمزگان را براي مدت 2 ماه جهت آمارگيري يا سرشماري ما را به جزيره قشم اعزام ميکردند و در اين مدت فرصت مناسبي براي احداث مدرسهاي با دو اتاق «کلاس و اتاق معلم» بود. در جزيره قشم صبحها در بخشهاي مرکزي «هُلر، درگهان» سر زدن به در خانهها مراجعه و مشغول آمارگيري خانوادهها ميشديم و در اختتاميه پايان دوره جشني با گروه موسيقي بندري و نمايش و رقص کوتاه قامتان به اتمام رسيد. در اواخر شهريورماه سال 1355 شمسي براي بازگشايي مدرسه در مهرماه از اداره آموزش و پرورش کل، وسايل آموزشي و لوازم ساده خانگي مربوط به خودم و حدود 6000 تومان هم کمک به مدرسه دريافت کردم و روانه محل خدمت شده، ساخت مدرسه جديد به انجام رسيده بود و با کمک  شاگردان آرم سپاه دانش را به صورت سنگ فرش به طور زيبايي در جلو دبستان درست و پرچم پرافتخار کشورمان را در وسط آن به برافراشتگي تمام درآمد. ثبتنام از دختر و پسر را در کلاسهاي پنج پايهاي شروع کردم. البته شماري از بچههاي ده از قبل به دبستانهاي همجوار رفت و آمد ميکردند. در اولين روز مهرماه با شرکت ساکنين، جشني با نواختن سازهاي محلي «دهل و کرنا» رقص و پايکوبي برگزار شد و در روز بعد با «نام خدا» کلاس درس را تشکيل و تدريس را شروع کردم.

آقا اسفنديار هم از طرف اولياي دانش آموزان به سرپرستي امور خانه و مدرسه «انجمن اوليا و مربيان» انتخاب گرديد. آوردن تغذيه «بيسکويت، پسته، پرتقال» هم موجب ترغيب شاگردان به مدرسه شد. آقا اسفنديار گاهي براي شکار بز کوهي و قوج و... عازم کوه مي شد و با اصرار زياد دو بار مرا با خود همراه کرد و کارهاي جالب يک ميرشکار را از نزديک ديدم. پوشيدن کفش پلاستيکي بندي و بقچهاي به عنوان کولهپشتي که محتواي آن «آب، مقداري نان و خرما، چاقو بلند، کبريت، نمک» به همراه ميآورد. روزي هر دو براي شکار به دامنه کوه رسيديم. من در پايين و او مجهز به تفنگ گلولهاي و قطار فشنگ و دوربين دو چشمي چنان ماهرانه از صخرههاي شيبدار کوه بالا ميرفت که موجب حيرت و شگفتي من شد. بعد از دو ساعتي اسفنديار از کوه پايين آمد. شگرد وي بعد از زدن شکار و ذبح آن، پوست حيوان را غلفتي به صورت مشک «خيک» درآورده و لاشه را تکه تکه و سپس در پوست جاي ميداد و به پايين حمل، و سريعاً جگر آن را کباب نمود.

روزي ديگر هر دو نفر براي شکار آهو به منطقه دشت و صحرا رفتيم و در پشت تپه اي با دوربين دو چشمي تعدادي غزال آهو را مشاهده و با رفتن اسفنديار با پاي برهنه به صورت زيگ زاگي و سينهخيزي از پشت بوته خارهاي بلند خود را نزديک و شکار را مورد هدف قرار داد. وي هميشه تمام گوشتهاي صيد را يبن همولاتي تقسيم و آنها هم غذاهاي متنوع و خوشمزه ميل مينمودند.

اهالي محترم اين آبادي همگي انسان هاي شريف و نجيب و از فضيلت مهمان نوازي برخوردار، به بطوري که هيچ وقت نگذاشتند در تنهايي به سر ببرم و مرا مانند اولادشان دوست ميداشتند. بنده هم با تمام توان در تعليم و تربيت فرزندانشان تلاش ميکردم.

 

گذراندن فصل تابستان در «کپر يا عريش»

دبستان در ابتدي روستا و با فاصلهاي از خانههاي مسکوني قرار داشت به همين جهت در فصل گرما تابستان روي زمين و يا زيرزمين اطراف، مارهايي از گونه «تيرمار، کُک مار» پديدار ميشدند. کُک مار اين منطقه خزندهاي با قد کوتاه و به رنگهاي زرد و خاکستري و کور و تنبل بودند ولي زهرشان کشنده و سريع انسان را به هلاکت ميرساند، ولي کشتن آنها راحت بود.

روزها من در کپري کنار اتاقم به سر به ميبردم و جالب اين که هنگام خوابيدن بعدازظهر بر روي تخت، شاگردان به دليل آمدن مارها هر روز نوبتي مراقب بودند. موش صحرايي «خرموشها» و روباه هم در آن جا فراوان وجود داشت.

در تمام مناطق استان هرمزگان بيماري مالاريا «تب نوبه، تب لرز» شايع بود و به همين جهت مأمورين اداره بهداري «بهداشت» براي پيشگيري از اين عارضه، سرکشي و ساکنان محل را به مصرف داروي مالاريا يا قرص «حب» فرا ميخواندند.

براي درس دادن به کلاسهاي پنج پايهاي بايد برنامه خاصي را تنظيم ميکردم. مثلاً عدهاي از دانشآموزان را به انجام رونويسي ويا تکاليف مشغول تا بتوانم براي ديگران تدريس کنم.

بچهها همه سرشار از مهر و محبت بودند و در به جا آوردن کارهاي مدرسه و براي معلم خود کوتاهي نداشتند. آيينهاي عزاداري اين روستا در ايام «تاسوعا، اربعين، وفات پيامبر» توسط اهالي تشکيل و به وسيله ضبط صوت خود نوارکاست روضه خواني از واعظ فقيد حاج آقا احمد کافي را گذاشته و در پايان مراسم، نذورات خود را از جمله «غذاي خورشي و برنج و ...» تقسيم ميکردند.

سختترين روز در دوره سپاهي دانش براي من، روز وداع با دانش آموزان عزيز و خانواده آنان بود. هنگامي که بچههاي نازنين را به صف کردم بعد از خداحافظي با دو سه نفر، ديگر طاقت نياورده و آنان را مرخص کردم و تا مدتي هم بعد از پايان خدمت، براي روستا و مردمانش به حالت دلتنگي به سر ميبردم.

(هفته نامه نسیم جنوب، سال بیست و ششم، شماره 1076)


نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین