طراحی سایت
تاريخ انتشار: 19 شهريور 1400 - 20:06

اسکندر احمدنیا: توی فضای باز دبیرستانی از همان دهه توی بوشهر قدم می زنی، می خوانی: در چنین مسلخ خونینی که غم انگیز ترین قصه ی تاریخ است، درب اتاق مناقشه دوباره باز شده است، احمدرضا احمدی هم می خواند: اگر نیایی سرود سنگریزه را تکرار می کنم! خودت هم می خوانی، دلنوشته ای که سرکلاس خواندی و «بابا» آن را در «تکاپو» چاپ کرد..

باباچاهی، شاعر ثانیه ها

اسکندر احمدنیا

معلم عزیزم زادروز مبارک شما را صمیمانه تبریک عرض می کنم

می خواهم وارد اتاق مناقشه شوم!اجازه هست!

صدا، بیدارت می کند: چایت سرد شد، این بار چندم است؟ دست می کنی، لمس می کنی، فنجان سرد! برمی گردی، دوباره سر می کشی: به دری که باز می شود به اتاقی پر از مناقشه، می خوانی و باز هم می خوانی، صدا دوباره بازت می خواند: توی این کتاب، وقتی تو رفته ای، من هر چه نگاه می کنم، چیزی نیست، تو چه می خوانی؟ و می خوانی: «از تخیل من هرکاری بر می آید، کاری که خودش گفته است: در دهه ی70 ارتعاش زیادی در محیط ادبی ایجاد کرده است، و من کاری به ارتعاش موردنظر او ندارم، حواس من زاویه اش جای دیگری است، چرا هیچ چیزش مثل هیچکس نیست؟ خودش، شعرش، حرف هایش، اگر صبح شعری برایت بخواند، بعدازظهرش اگر آن را خواندی، اخم می کند! و خیلی اگر تو را تحویل بگیرد، متن دیگری برایت می خواند، اگر گفتی: در بی تکیه گاهی اخم می کند، اگر خواندی: جهان و روشنایی های غمناک! اخم که هیچ، شاید اگر شاعر نبود، مشتی، ضربه ی سری و... که نمی زند، بزن نیست، اما اخمی که می کند، یعنی از گذشته، که گذشته است بگذر!

به عینه می دید و سطلش را به آب می زد! و اخمی که می کند یعنی: من شاعر ثانیه ها هستم، از لحظه های رفته، بیرون بیا! نگاهت که می کند، فکر این که به تو نگاه می کند را  از سرت بیرون بینداز! دارد می نویسد، می سراید، و عبور نامریی چیزهایی را که تو نمی بینی، تماشا می کند و اگر سربه گریبان فرو برد و خاموش شد، بدان که در حسرت نرسیدن به چیزهایی است، دری به اتاق مناقشه را که باز کرده ام، نمی توانم ببندم تا ته اتاق رفته ام (اتاق که نیست، زیر زمین هم نیست، وسعت کهکشانی دور را که ندیده ای) بازگشته ام و دوباره و دوباره و چند باره و باز و باز،  و درب این اتاق بسته نشده است، بلند می شوی که بروی، چایت سرد شده است، بی چای می روی سیگاری بگیرانی، نصفه و نیمه رهایش می کنی و باز می گردی، تا چند چای دیگررا سرد کنی! اما تازه گرم شده ای، توی زمین بسکتبالی از دهه ی چهل، توی فضای باز دبیرستانی از همان دهه توی بوشهر قدم می زنی، می خوانی: در چنین مسلخ خونینی که غم انگیز ترین قصه ی تاریخ است، درب اتاق مناقشه دوباره باز شده است، احمدرضا احمدی هم می خواند: اگر نیایی سرود سنگریزه را تکرار می کنم! خودت هم می خوانی، دلنوشته ای که سرکلاس خواندی و «بابا» آن را در «تکاپو» چاپ کرد، تو نمی دانستی او کیست و درونش چیست؟ نمی فهمیدی رفیق پر اشتباه، اکنون که در اتاق مناقشه را به رویت باز کرده است، بخوان و خوب بخوان، گزاره هایش را هم دوباره بخوان، خودت می دانی که چه قدر دوستش داری!

تو هر چه باشد نام او سرسبد تمام افتخارات ادبی ات هست!

این در را درب اتاق مناقشه را همیشه باز بگذار و بگذار بر تو بدمد، حرکت دریاوار نسیم صبح را تا عروج کنی و به کهکشانی برسی که در خیال هم، در خواب هم، و در اندیشه و گفتار هم، ندیده و نشنیده ای!

از همین راه دور می گویم، آقا اجازه من می خواهم وارد اتاق مناقشه شوم، اذنم نمی دهی؟ روزت مبارک بزرگ معلمم علی باباچاهی شاعر!

(هفته نامه نسیم جنوب- سال بیست و چهارم- شماره 971)

 

مرتبط:
برچسب ها:
#نسیم_جنوب , بوشهر

نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما: