طراحی سایت
تاريخ انتشار: 11 بهمن 1402 - 12:25

مژده مواجي : اين روزها فضا تغيير کرده است؛ در واقع از هفتة دوم اکتبر. سوار مترو شدم که به سر کار بروم. به صفحة مانيتور در مترو نگاه ميکردم که اخبار و اطلاعرسانيها پشت سر هم روي آن اعلام ميشد. اعلام برنامههاي تئاتر شهر هانوفر، سيرک، تبليغات تجاري شهر، دماي هوا تا به اخبار جهان که رسيد، اخبار جنگ در خاورميانه در صدر خبرها بود. چند سطري خواندم...

 

خاورميانة هميشه ناآرام

مژده مواجي - آلمان

1. خبرهاي دنيا مرا به ياد حياط خانه قديميمان در بوشهر مياندازد. حياطي پر از نخل، نقطهاي از کره غولآساي زمين بود که در آن جانوران زندگي نسبتاً مسالمتآميزي با هم داشتند. گربهها تمام روز آنجا پرسه ميزدند و تمايلي به خوردن موش نشان نميدادند. ترجيح ميدادند بهمحض پهنکردن سفره صف بکشند و آنقدر به غذاخوردنمان زل بزنند تا که ما غذا از گلويمان پايين نرود و آنها چيزي عايدشان بشود. مرغها، خروسها و دو تا مرغابيها سرشان در لاک خودشان بود. پشهها که خون ما را در تابستان ميمکيدند، طعمه مارمولکها ميشدند. قدرت تکثيرشان آنچنان بالا بود، که هيچ خللي به رشد جمعيتشان وارد نميکرد. مورچه، مگس، عنکبوت و کرم خاکي زندگي مشابهي همچون پشه داشتند. مار، عقرب و هزارپا نيز حضورشان را گاهگاهي به تماشا ميگذاشتند. کبوترها و گنجشکها همنشينهاي موقتي بقيه بودند.

راز بقا بهنحوي جريان داشت. گل و گياهان نيز چشمانتظار پدرم بودند تا دستي به سر و رويشان بکشد، قد بکشند و همزيست جانوران باشند.

پدرم آهي کشيد و از خواندن روزنامه دست کشيد. بهطرف باغچهها رفت تا حصار نيمهتمامشان را نصب کند.

- روزنامه پر از اخبار ناگوار است. دنيا به گند کشيده شده.

مادرم دانههاي پرندهها را در ظرف غذايشان خالي کرد و با برافروختگي گفت: «کار دنيا مثل کش تنبان شده. کش تنبان باز شده و در رفته. حيف! کاش ميشد مدتي کدخدايي کنم. مهم نيست که زنم. شير که از بيشه بيرون ميآيد، نر و ماده ندارد».

پدرم خاکهاي باغچه را زيرورو کرد. سر و کله تعدادي کرم خاکي پيدا شد که در هم تنيده بودند.

 - از کجا شروع ميکني؟

-  کلهگندههاي دنيا را بايد به خانه سالمندان يا به جبهه جنگ فرستاد تا شايد اينطوري بفهمند که چقدر زندگي باارزش است. آنها غير از جنگ راهانداختن کار ديگري بلد نيستند.

پدرم خاکهاي دور حصار را با پشت بيلچه کوبيد و دستي به پيشانياش کشيد:

 - ولي کش تنبان بدجوري در رفته.

مادرم که مارگير ماهري بود، نفسي تازه کرد:

 - با زبانِ خوش ميشود مار را از توي سوراخ کشيد بيرون. کش تنبان که چيزي نيست.

پشت حصار کرمهاي خاکي به درون خاک خزيدند. آنها نه ميديدند، نه ميشنيدند و نه دهاني براي گفتن داشتند.

   2

چند روز پيش در جمعهبازار محله شهر هانوفر گفتوگوي دو نفر توجهم را جلب کرد. فروشندهاي آلماني که هميشه بساط انواع سيبها را داشت، با شروع فصل مرکبات، فقط دو نوع نارنگي براي فروش گذاشته بود. يکي از مراکش و ديگري از اسرائيل. نارنگيها تفاوت ظاهري چنداني نداشتند. آنچه متفاوتشان ميکرد، مکان کشت آنها بود. خريدارها به نارنگيها نگاهي ميانداختند، آنها را توي دست ميگرفتند و بو ميکشيدند.

يکي از خريدارها گفت: «من نارنگي مراکشي ميگيرم. نارنگي ديگر بوي کشت در سرزمينهاي اشغالي ميدهد».

خريدار ديگر آهي کشيد و گفت: «نارنگي اسرائيلي ميخرم. بوي عذاب وجدان تاريخ سياه آلمان در جنگ جهاني ميدهد».

    3

اين روزها فضا تغيير کرده است؛ در واقع از هفتة دوم اکتبر. سوار مترو شدم که به سر کار بروم. به صفحة مانيتور در مترو نگاه ميکردم که اخبار و اطلاعرسانيها پشت سر هم روي آن اعلام ميشد. اعلام برنامههاي تئاتر شهر هانوفر، سيرک، تبليغات تجاري شهر، دماي هوا تا به اخبار جهان که رسيد، اخبار جنگ در خاورميانه در صدر خبرها بود. چند سطري خواندم. خبرهايي خونين اما يکطرفه. رويم را برگرداندم، به پيرامونم نگاه کردم و از پنجره به رفتوآمد مردم. در ذهنم سهتا ميمون سمبوليک ژاپني نقش ميبندد. ميمونهايي که يکي دهانش را بسته، دومي گوشش و سومي دست روي دهانش گذاشته است. غبار ترس روي خيليها نشسته؛ ترس از عواقب ناشي از برداشتن دستها. برداشتن دست از روي دهان و پريدن واژهاي که سوءتفاهم ايجاد کند. در دنيايي که مملو از سؤتفاهمهاست، سياه و سفيد ديدن، بيآنکه ميانهاي وجود داشته باشد.

دوست دارم ذهن آدمها را بخوانم. اما چه کار سخت و ناممکني، وقتي دستها روي چشمها، گوشها و دهانها است.

(هفته نامه نسیم جنوب سال بیست و ششم، شماره 1070)

 

مرتبط:
» بي‌خانمان‌ها [7 ماه قبل]
» دنياي معترضان [6 ماه قبل]
برچسب ها:
مژده مواجي

نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین