اسماعیل منصورنژاد: از آغاز تا پایان خدمت، هر سه مقطع آموزشی (ابتدایی، راهنمایی و متوسطه) را تجربه کردم، اما هیچ جا مثل هنرستان نبود. مدرسه متوسطه نظری خشک و بیروح هم که نباشد، مثل هنرستان نیست. دانشآموزان مدارس نظری اغلب بهرهای از شلوغ بازی ندارند و همین موضوع کسلکننده است...
از سال 80 تا 93 (13 سال) محل کار اصلیام هنرستان حاج جاسم بوشهری بود و جغرافیا و هواشناسی درس میدادم. (چند سالی نیز هم زمان در هنرستان آزادگان و کار دانش دخترانه محدثه بودم. پیش از آن ها نیز در آموزشگاه «طرح کاد» شهر اهرم، هنرستان دخترانه خدمات رازی و طالقانی بوشهر.)
هنرستان حاججاسم بوشهری محیطی بزرگ و باز داشت و کلاسها هر چند فرسوده و کهنه بود، اما استاندارد و خوشفرم با چشماندازی وسیع. مدیر (آقای سیداحمد سیدزاده) هم هر ساله کلاسها را نقاشی و تمیز میکرد تا برای سال بعد آماده باشد. هنرستان کارگاه مجهزی داشت که تا چند سال به بیرون هم خدمات ارائه میداد، اما بعدها به دلایلی این روند تعطیل شد. جوّی صمیمی نیز بر مدرسه حاکم بود؛ هم بین معلمان و مدیر و معاونین و دستاندرکاران، هم بین معلمان و دانشآموزان.
برای ساخت محیطی صمیمی، خودمانی و آزاد در هنرستان، هرکسی به نوعی تلاش میکرد. مثلاً خودم دو کار را در کلاس جدی میگرفتم: یکی ممنوع بودن «برپا» گفتن و دیگری هم حذف «آقا اجازه» برای ورود و خروج به کلاس. این دو کار را اغلب انجام دادهام، بهویژه 13 سال در هنرستان حاججاسم که پیوسته بود. این شیوه برای ساختن محیطی آزاد و آموزش غیر مستقیم به دانشآموزان برای راهبری و رهبری خود بود تا بر اساس جبر و زور بار نیایند. این کار نتایج بسیار جالبی هم داشت. ورود و خروج در کلاس من آزاد بود، اما کسی غایب نمیشد و دانشآموزان تمایلی برای خروج از کلاس نداشتند و مسئولانه رفتار میکردند. شیوههای ابداعی آزمون که هدف اصلی آن «آموزش»، نه «مچگیری» و دنگ و فنگهایی مانند نمره و تهدید دانشآموزان بود، رابطه صمیمانه بین من و بچهها را تقویت میکرد.
به هر روی، محیط هنرستان با آموزشگاههای دیگر متفاوت و سیستم آموزشی در آن از نظری تا عملی به نوعی یک گارگاه دوستانه است. (دست کم برای خودم اینطور به چشم میآمد.) به همین دلیل با دانشآموزان خودمانی و صمیمی بودم و از زندگی و فعالیتهای آنها در خارج از مدرسه هم باخبر. برخی از دانشآموزان وضع خاصی داشتند و روی درس و مشق آنها نیر اثر میگذاشت، تا جایی که مانع از ادامه تحصیل برخی میشد. پس لازم بود که خارج از چارچوب وظایف رسمی و زمان مدرسه، پیگیر اوضاع چنین دانشآموزانی باشم. گاهی حرفهای عجیب و درددلهایی از بچهها میشنیدم که مطمئن بودم به کسی دیگر نگفتهاند. در واقع سنگ صبور بودم؛ آن هم سنگ صبوری که مجبور میشد برای حل مشکل دخالت کند و گاهی نیز این دخالتها حاشیههایی پیدا میکرد که باید مقاومت میکردم. (متأسفانه در این باره نمیشود چیزی نوشت.)
دو خاطره:
رسم بود که 10 دقیقه آخر کلاس را به موضوعات آزاد میپرداختم تا دانشآموزان در بحثهای گروهی غیررسمی و آزاد و پر از شوخی و خنده شرکت کنند و خستگیشان در برود. یک روز یکی از دانشآموزان در لابلای سر و صدای بچهها از کوره در رفت و گفت: «آغا از بس حرف میزنی، سرمون ترکوندی». به خاطر دو ویژگی «روزنامهنگاری» و «معلمی»، برای چنین برخوردهایی آمادگی داشتم و گفتم: نظرسنجی میکنیم ببینیم بچهها چه میگویند؟ بعد از نظرسنجی، معلوم شد خودش تنهاست و ظاهراً در همه کلاسها روحیهای اعتراضی دارد. وقتی دید تنهاست، عصبانی شد و خواست از کلاس بیرون برود. از او خواهش کردم در کلاس بماند و به بچهها گفتم: درست است که او یک نفر است، اما نمیتوان حقوق او را نادیده گرفت. او حق دارد و آزاد است به خاطراینکه از سر و صدا خوشش نمیآید، برود در حیاط مدرسه و راحت باشد.
لحظاتی بعد دانشآموز معترض با حالت قهر از کلاس بیرون رفت. هفته بعد اما به کلاس نیامد! با خانهشان تماس گرفتم، کسی جواب نداد. هفته بعدتر مادرش آمد مدرسه و گفت: به مدرسه میآید، اما خجالت میکشد که به کلاس شما وارد شود. گفتم چرا؟ گفت: پسرم میگوید به معلم جغرافیا توهین کردهام و نمیتوانم به کلاس او بروم. تعجب کردم و گفتم: اصلاً توهین نکرده و من هم هرگز نگفتهام که به کلاس نیاید. گفت: نه، خودش خجالت میکشد بیاید. چند دقیقه بعد رفتم و او را در حیاط پیدا کردم و به کلاس آوردم. بعدها خودش گفت نوع برخورد درست باعث شده تا فکر کند جملهاش سنگین بوده و میتوانسته آن را بهتر بیان کند. گفتم: نه، مشکلی نداشت و راحت باش.
میخواهم تا صد سال سیاه جغرافی یاد نگیرد
یک سال (میانه دهه 80) نتیجه امتحانات خردادماه را اعلام کردم و مانند همیشه طبیعی بود که چند دانشآموز (هرساله 3 یا 4 نفر) باید خودشان را برای امتحانات شهریورماه آماده کنند. چند روز بعد از اعلام نمرهها، معاون هنرستان (آقای نامدار عشایری) تماس گرفت و گفت «مادر یکی از دانشآموزان با شما کار دارد.» چند دقیقه بعد رفتم مدرسه و زن میانسالی را دیدم که در دفتر مدرسه منتظر است. بعد از سلام و علیک گفت که فرزندش مال یکی از روستاهای اطراف شهر بوشهر در درس جغرافیا تجدید شده است. گفتم اغلب در کلاس نبود و امتحانات ترم اول هم غایب بوده است، از خودش پیگیری کردهام و گفته که مشکلی ندارد، اما حوصله مدرسه را ندارد. هر چه هم واکاوی کردهام، چیزی به من نگفته است. مادرش گفت: رویش نشده به شما بگوید، او نانآور خانواده است و به عنوان آرماتوربند در چند جا کار میکند تا هزینههای زندگی را تأمین کند و... .
وقتی این جمله را شنیدم، درنگی کردم و روی صندلی نشستم. به مادرش گفتم: بگو فردا اگر کار مهمی ندارد، خودش بیاید مدرسه. گفت: فردا سر کار است. گفتم مشکلی نیست. شما برو خانه، خودم کاری انجام میدهم. مشکل این جا بود که اگر خرداد دیپلم نمیگرفت و کار به شهریورماه میکشید، فرصت استخدام در یک شرکت را از دست میداد. (به خاطر اینکه نانآور خانواده بود، از سربازی معاف میشد.) وقتی مادرش بیرون رفت، به معاون گفتم رشته تحصیلی این دانشآموز چیست؟ گفت «ساختمان» است و فقط در سه درس مشکل دارد. گفتم: وقتی رشتهاش ساختمان است و در آرماتوربندی استاد است، میخواهم تا صد سال سیاه جغرافی را یاد نگیرد... برگهاش را بده. برگه را گرفتم، نمره اولی را خط کشیدم و نمره قبولی زیر برگهاش گذاشتم و گفتم همه چیز با مسئولیت خودم است. مشکل دو درس دیگرش هم حل شد.
از آغاز تا پایان خدمت، هر سه مقطع آموزشی (ابتدایی، راهنمایی و متوسطه) را تجربه کردم، اما هیچ جا مثل هنرستان نبود. مدرسه متوسطه نظری خشک و بیروح هم که نباشد، مثل هنرستان نیست. دانشآموزان مدارس نظری اغلب بهرهای از دیوانگی و شلوغ بازی ندارند و همین موضوع کسلکننده است. اما محیط کارگاهی هنرستان با دانشآموزان خاصی که دارد، پر از چالش و فعالیت است و اگر معلمی بتواند از این جنب و جوش و ظرفیت برای تربیت و ساختن خودش و همینطور حل مشکلات هنرجویان استفاده کند، از معلمی لذت برده است. البته ابتدایی و راهنمایی هم جذاب است، اما متأسفانه دانشآموزان این دو مقطع گوش به حرفاند، سریع تسلیم میشوند و مثل هنرستان نیست که یکی بلند شود و با معلم یکی به دو بکند تا هم ثابت کند که حرفی برای گفتن دارد، هم معلم را تربیت کند که یاد بگیرد مدرسه جای تعامل و بده و بستان است، نه محیطی برای تحمیل خود بر دانشآموزان.
آخرین اخبار
- عشق ننه معصومه، بوشهر هست
- قصه ننه معصومه و معجزه رنگها
- يک کوچه براي آرامش در بوشهر
- اين راه جذب گردشگر نيست
- هويت زنانه و حقيقت زنانگي
- سخت، سفت، محکم، تلاش کن
- گردشگري بوشهر، همراه با شعر و ادبيات و صداي امواج
- وقتي کتاب خواندن هولناک ميشود
- خطر کتاب نخواندن نسل جديد
- ارج و ارزش کتابخواني براي نسل نوجوان
- کاري کوچک، اما مهم
- با هياهو نميتوان بر ضعفها چشم پوشيد...
- فقط کتاب نخريم
- همتي ستودني براي راه اندازي يک کتابخانه در بوشهر
- درمان مردم بوشهر را بازيچه اختلافات نکنيد
پربیننده ترین
- فقط کتاب نخريم
- خطر کتاب نخواندن نسل جديد
- نوجوانان و چالش انتخاب آينده
- وقتي کتاب خواندن هولناک ميشود
- با هياهو نميتوان بر ضعفها چشم پوشيد...
- کاري کوچک، اما مهم
- درمان مردم بوشهر را بازيچه اختلافات نکنيد
- آواي مظلوميت
- اين راه جذب گردشگر نيست
- هويت زنانه و حقيقت زنانگي
- قصه ننه معصومه و معجزه رنگها
- عشق ننه معصومه، بوشهر هست
- «روبوتراپي»، رقيبي براي رواندرمانگران و مشاوران؟!
- سخت، سفت، محکم، تلاش کن
- يک کوچه براي آرامش در بوشهر