طراحی سایت
تاريخ انتشار: 17 ارديبهشت 1400 - 10:37

محمد حیاتی: افتخار کسوت معلمی را درمهرماه 1371در رشته آموزش ابتدائی با مدرک کاردانی از مرکز تربیت معلم شهید رجایی برازجان را کسب نمودم. به توجه به این که سهمیه قبولی شهرستان گناوه بودم به آن اداره مراجعه نمودم. براساس امتیازبندی در پست بندی شرکت کردم و یادمه امتیاز من 14/44 بود و ابلاغ آموزگار دبستان شهید موسایی گناوه ...

 

 

دعاهای آن پیرمرد  در روز اول کلاس

محمد حیاتی

افتخار کسوت معلمی را درمهرماه 1371در رشته آموزش ابتدائی با مدرک کاردانی از مرکز تربیت معلم شهید رجایی برازجان را کسب نمودم. به توجه به این که سهمیه قبولی شهرستان گناوه بودم به آن اداره مراجعه نمودم. 

براساس امتیازبندی در پست بندی شرکت کردم و یادمه امتیاز من 14/44 بود و ابلاغ آموزگار دبستان شهید موسایی گناوه را بهم دادند. یادش بخیر اولین ابلاغ آموزشی من توسط مرحوم علی دشتی امضاء شده بود {روحشان شاد} به آموزشگاه شهید موسایی مراجعه نمودم، آموزشگاه دو شیفت بود یکی پسرانه شهید موسایی و یکی دخترانه جنت و مدیرآموزشگاه ابلاغ دو آموزشگاه را داشت. 

ابلاغ را تقدیم مدیر نمودم و ایشان بدون کم و زیاد گفتند آقای حیاتی کلاس اول ج در خدمت شما. سال اول تدریس و آن هم پایه اول با 28دانش آموز. 

باورم نمی شد روز اول مهر فرا برسد، بالاخره روز اول مهر فرا رسید بعد از مراسم آغازین شروع سال تحصیلی به همراه دانش آموزان وارد کلاس شدم. 

اول روز حضور در کلاس، چه شوق و ذوقی بود آن روز با معرفی خودم و بچه ها در کلاس در حال گذر بود، ابتدا خودم چند تا شعر کودکانه در مورد مدرسه و دانش آموز براشون خوندم و بچه ها همراهی می کردند بعدش از بچه ها خواستم هرکس شعر و یا سرود بلده بیاد بخونه، چند تا بچه ها آمدند شعر، سرود و ترانه های محلی اجرا کردند خدایی لذت بردن آن روز، زنگ آخر زده شده و بچه ها دورم حلقه زدند و خنده کنان می گفتند: آغا فردا هم برامون شعر بخون منم گفتم به شرطی که شماها هم شعر و سرود  اجرا کنید. خلاصه مدرسه تعطیل شد. 

روز دوم مهرماه که شیفت ما تایم ظهر بود آمدم مدرسه و طبق معمول رفتم دفتر دیدم یه پیرمرد 60 الی65 ساله با شلوار خونگی راه راه نشسته است. بعد از سلام و علیک مدیر هم دیدم کمی اخم به رو دارد و گفت این آقای حیاتی است... الله اکبر... چی شده... چه خبره... پیرمرد نگاه مهربانانه ای بهم کرد و گفت: تو آقای حیاتی هستی؟ گفتم آره... پیرمرد گفت من دیشب سرنماز مغرب و عشا و نماز صبح برای تو دعا کرده ام ... یه کم آروم شدم خدایا چی بوده روز اول کار و معلمی و اخم مدیر خدایی ترسیده بودم... پیرمرد بلند شد و عصازنان آمد طرف من منم به رسم ادب بلند شدم و پیشانی منو بوسید و گفت احسنت به شیری که خوردی... مدیر همچنان نگاه می کرد و نمی دونست ماجرا چیه ... البته خودمم نمی دونستم ... پیرمرد گفت من بابابزرگ دانش آموز... هستم و از دیروز که آمده منزل چه قدر از رفتار و خوش اخلاقی شما تعریف کرده ... معلم مون برامون شعر خوانده، دست زده، دست زدیم، خندیدیم... 

پیرمرد گفت: من سواد مکتبی یا همون قرآنی دارم. با آه خاصی گفت اگر کف پاهای من زبون باز کنن که چقد گرز سبز خورده حد و اندازه نداره ... بازم گفت هرروز که می خواستیم بریم مکتب با کتک و چوب پدر و تو مکتبخونه هم چوب و گرزسبز ملا... همین طور که دستی برعصا و دستی برشانه ام داشت گفت: فقط آمده ام که زیارتت کنم و پیشانیت را ببوسم و قول بهت بدهم تا زنده ام برای سلامتیت در نمازهایم دعا کنم... من خدایی دیگه لکنت زبان گرفته بودم خدایا من چیکار کردم یه نصفه روز در کلاس که بچه ها این قدر شاد و مسرور و بعد این پیرمرد این جوری با چوب دستی بیاید مدرسه، بنشیند تا من بیایم و بلند شود، پیشونی منو ببوسد... آن روز شادتر از دیروز رفتم سرکلاس، 28 دانش آموز آماده شعر و سرود خوندن بودن...

از آن روز تصمیم گرفتم همواره با عشق و علاقه به کلاس بروم و خدا را شکر هم همین طور شد. حتی سال های بعد که در مدارس راهنمایی و متوسطه و هنرستان (گناوه) به عنوان معاون مدارس خدمت کردم همواره سعی ام بر احترام و تکریم دانش آموز و خاصه اولیای دانش آموز بوده است. الانم بعد از 31 سال خدمت در سنگر بزرگ تعلیم و تربیت در شهرستان شاهین شهر استان اصفهان مسیر و روشم همین بوده و خواهد بود. شاید این مهم دعاهای آن پیرمرد که چند سال بعد به رحمت خداوند رفتند باشد و من به اعتقاد دارم. 

در پایان این نکته را می گویم اگر سال 68/69 تکرار بشود و بخوام درکنکور شرکت کنم باز در فرم ثبت نام شغل شریف معلمی را انتخاب می کنم، چون به معلم بودنم افتخار می کنم. جا دارد در این هفته معلم درود بفرستم به تمام معلمانم. به پاس قدردانی اشان ایستاده کمر خم می کنم و دست و بازوی پرتوانشان را می بوسم.

برچسب ها:
معلم

نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما: