طراحی سایت
تاريخ انتشار: 17 ارديبهشت 1400 - 12:23

نعمت الله شیخ سقا: سال تحصیلی61-62 هم زمان با تعطیلی سه ساله دانشگاه ها به بهانه انقلاب فرهنگی بنا به پیشنهاد یکی از دوستان که خود مدیر تنها دبیرستان پسرانه شهر اهرم بود بنام دبیرستان امام صادق به عنوان حق التدریس دعوت شدم. این شهر در آن ایام از امکانات کمی برخوردار بود. تنها یک خیابان که درست از وسط  شهر را دو ...

یک ساعت کلاسی که معادل یک روز گذشت

نعمت الله شیخ سقا

سال تحصیلی61-62 هم زمان با تعطیلی سه ساله دانشگاه ها به بهانه انقلاب فرهنگی بنا به پیشنهاد یکی از دوستان که خود مدیر تنها دبیرستان پسرانه شهر اهرم بود بنام دبیرستان امام صادق به عنوان حق التدریس دعوت شدم. این شهر در آن ایام از امکانات کمی برخوردار بود. تنها یک خیابان که درست از وسط  شهر را دو قسمت کرده با تعداد محدودی مغازه که مایحتاج مردم و روستاهای اطراف را تامین می کرد نه غذاخوری داشت و نه وسیله نقلیه عمومی درون شهری تنها دو سه دستگاه مینی بوس که در ایاب و ذهاب کارمندان و مردم بین شهر اهرم و بوشهر در تردد بود و دبیران و معلمان مجبوربه استفاده از سرویس عمومی  و بعضاوسیله نقلیه شخصی. خدای نکرده اگر روزی از سرویس جا می ماندی یا نبایستی بیامدی یا اینکه اگرخودت را به هرترفندی به سه راهی اهرم یعنی سه راه گادوی می رساندی معمولا همان جا متوقف شده و کمترمی شد که به اهرم برسی و بارها می شد که ناچار به برگشت می شدی!

دبیرستانی که قرار شد مشغول تدریس شوم از حداقل امکانات آموزشی و نیروی انسانی متخصص بهره مند بود به طوری که مدیر که اتفاقا از دوستان بنده بودند با خواهش و تمنی از دبیرستان می خواست که علاوه بر درس تخصصی خود درس های دیگری هم تدریس کند. دستگاه تکثیر اهدایی از اداره کل تنها دستگاهی بود که برای حفظ بیشترش تنها ازطریق یک نفر استفاده می شد آن هم با مشکلات فراوان.

با این حال همین دبیرستان علاوه بردانش آموزان اهرمی دانش آموزان روستاهای اطراف و حتی جمعی از روستاهای دشتستانی مثل کلمه و فاریاب و طلحه و... پوشش تحصیلی می داد که البته آن ها با مشکلات متعددی سال تحصیلی را می گذراندند. در کنار این همه محرومیت، خون گرمی و مهربانی نیروی انسانی شهر اهرم چنان تاثیرگذار بود که دبیران و دانش آموزان غیربومی احساس غریبی نمی کردند و با جدیت مشغول انجام وظیفه می شدند بزرگانی چون مرحوم محمدعلی آزادمنش- مرحوم داریوش تنگستانی - مرحوم مصطفی افخمی وهمکاران در قید حیات آقایان غلامرضا پولادی - محمدتنگستانی- احمد عبدالهی و کادر مهربان و دوست داشتنی خدمت کار دبیرستان.

فکرمی کنم روز دوم تدریسم بود که مدیر مهربان دبیرستان ازمن خواست که فلانی دبیر نداریم و بیا برو سر کلاس دوم فرهنگ و ادبیات تدریس کن. باور کنید بهم خورد گفتم: اصلا نمی توانم آخه من در دوره دبیرستان هم که بودم علاقه ای به درس ادبیات نداشتم اگر فرموده بود فیزیک یا شیمی یا حتی ریاضی نگران نمی شدم به هرحال چون می دانستم در تنگناهست و ناراحت می شود به ناچار پذیرفتم و اولین بار بود که این کلاس می رفتم اتفاقا یکی از شاگردان آقای اسماعیل منصورنژاد بود که الان با جراید همکاری فعال دارد. با استرس فراوان سلام احوال پرسی اولیه با بچه ها کردم و کتاب برداشتم بازکردم دیدم هیچ چیزی نمی توانم بگویم آخه می ترسیدم چیزی بگویم بدتر بشود درحد چند دقیقه ای صحبت متفرقه کردم و واقعیت را به بچه ها گفتم که الحمدا... عکس العملی در پی نداشت. باورکنید آن یکساعت کلاس معادل یک روز برام طولانی شده بود. ساعت که تمام شد رفتم خدمت مدیر محترم و قول گرفتم که یا اصلا نمی مانم اهرم یا درس های مربوط به خودم تدریس کنم و مدت سه سال تدریس داشتم. والسلام

برچسب ها:
معلم

نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین