طراحی سایت
تاريخ انتشار: 17 ارديبهشت 1400 - 12:30

عبد الرسول غلامی: دمدمه های آبان سال ۷۲/۷۳ بود و بوشهر هنوز در شرجی و آفتاب می سوخت. بنا به دلیلی که بیان شان در حوصله ی این فرصت نمی گنجد، حضور من در کلاس درس به تأ خیر افتاده بود. باری قرعه ی حضور در هنرستان حاج جاسم به نام من افتاد. نخستین روز حضورم در هنرستان و کلاس درس را هنوز در خانه های اوّل حافظه ام دارم... 

معلم یا بوکسور؟

عبد الرسول غلامی

دمدمه های آبان سال ۷۲/۷۳ بود و بوشهر هنوز در شرجی و آفتاب می سوخت. بنا به دلیلی که بیان شان در حوصله ی این فرصت نمی گنجد، حضور من در کلاس درس به تأ خیر افتاده بود. باری قرعه ی حضور در هنرستان حاج جاسم به نام من افتاد.

نخستین روز حضورم در هنرستان و کلاس درس را هنوز در خانه های اوّل حافظه ام دارم. جوان بودم و ورزشکار. شکل و شمایل و پوششم هیچ تناسبی با شمایل کلّی معلمی در آن روزگاران نداشت. بیشتر دانش آموز به نظر می آمدم تا معلم. وارد دفتر مدرسه که شدم، مدیر و معاون محترم هنرستان هیچ واکنشی نشان ندادند تا این که خودم را به عنوان دبیر جدید عربی معرفی کردم. 

معاون محترم مرا به کلاس سال سوم مکانیک برد و به هنگام معرفی من به دانش آموزان، تازه متوجه شدم که دبیر محترم قبلی آن ها، به سبب ناآرامی بیش از حدّ بچه ها، عطای حضور در چنین کلاسی را به لقایش بخشیده است. با خروج معاون محترم، پرسشهای بچه ها باریدن گرفت؛ پرسشهایی که بیشتر طعم و بوی شیطنت و شو خی می داد و البته اندکی هم از سر کنجکاوی و  محک زدن بود. آقا شما بوکسورید؟ آقا شما متأهلید یا مجرد؟ آقا شما رزمی کارید؟ آقا شما دبیر عربی که نیستید و حتماً دبیر ورزش مایید. آقا یه روز تعطیل خنک بریم چاهکوتاه؟ ... پرسشهایی که مسلسل وار مرا نشانه گرفته بودند. علاقه ام به معلمی، اعتمادی که به آموخته های علمی ام داشتم، بهره مندی از روحیه ای اجتماعی که از خانواده و محیط اندوخته بودم و تجربه های شیطنت گری های دوران دانش آموزی و دانشجویی ام به اندازهای کافی مرا آماده کرده بود که به هر پرسشی با چه زبانی پاسخ دهم. پرسشهای طعنه آلود را با بیان خاص طعن آمیز و پرسشهای نیمه جدی را با رسمیت پاسخ می دادم. در آن همه مدّت پاسخ دهی، نه روی صندلی نشستم و نه پشت تریبون رفتم. کاری که در تمام دوران سی سال های تدریسم پیوسته تکرار شد و تریبون و صندلی در کلاس هایم پیوسته بلااستفاده ماندند. پرسشگری دانش آموزان که فروکش کرد، من شروع به پرسشگری کردم و پرسشهایی که ریشه در علاقه مندیهای بچه ها داشت بیان کردم؛ به چه ورزشی علاقه دارند؟ آیا به سینما می روند؟ از کدام محله های شهر هستند؟ آیا به رشته های درسی شان علاقه دارند و کم کم درس ... 

در این نزدیک به چهل و پنج دقیقه بچه ها تقریباً مرا محک زده بودند و من نیز بچه ها را، و بدین گونه از حال و هوایشان باخبر شده بودم، و این شناخت کلّی، به من مجال کافی داد که درس را چگونه و با چه روش و بیانی شروع کنم.

هر چه بود آن جلسه با زمانی بین پانزده تا بیست دقیقه برای تدریس عربی گذشت. گذشتنی که آغاز گستردگی و پایداری همدلی من و دانش آموزانی از آن کلاس شد که هنوز دل و جان در گرو دوستی هایمان داریم و همچنان با هم، به دلبستگی هایمان پایبندیم.

برچسب ها:
معلم

نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین