طراحی سایت
تاريخ انتشار: 02 مهر 1396 - 23:19
در همدردی با کارگران آذر آب و هپکو در شهر اراک

سیاوش گرمسیری نژاد: کارگر که باشی تازه می فهمی چگونه باید نداری ات را با لحظه به لحظه زندگیت گره بزنی و در حالی که به کودکانت لبخند می زنی یک دنیا غصه را پشت چشم هایت پنهان کنی. کارگر که باشی گاهی مجبور می شوی خودت را  پشت خروارها درد پنهان کنی تا همسر و فرزندانت...

سیاوش گرمسیری نژاد- فعال کارگری

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

  گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

هر خدمتی که کردم بی مزد بود و منت

 یارب مباد خلق را مخدوم بی عنایت

حکایت من حکایت کارگری است که همیشه در پاین ترین سطح جامعه ها قرار می گیرد. کارگری که با دست های زمختش کار می کند که هیچ وقت شرمندهی خانواده اش نشود. دست هایش از زور گرفتن آچار تاول دارد و وقتی با تو دست می دهد فکر می کنی به دستت خار فرو می رود اما تو می فهمی که پوست دست هایش از بس با آهن برخورد داشته ترکیده و آن قدر ترک برداشته که شبیه سیم خاردار است. کارگری که در ظهر گرما خیز تابستان به هیچ چیز جز روزی حلال فکر نمی کند و کار می کند و عرق می ریزد و حق اعتصاب و اعتراض هم از آن‌ها گرفته می‌شود و همچون تابویی به آن نگریسته می‌شود؟ چرا به تندی با آنها برخورد می کنند به دلیل اینکه برای حقوق از دست رفته شان اعتراض کرده اند. این امر، داستان دیروز و امروز نیست. همه مسئولان در شعارهای خود، به دست کارگر بوسه زده و حرکت چرخ اقتصادی کشور را مرهون این قشر و زحمات آن‌ها می‌دانند. اما درد کارگر داستان ما، در دل خودش است. بوی ماه مهر می آید اما دستش خالی است با چه زبانی باید به بچه ها بفهماند که بابا پول ندارد، چگونه بفهماند که چندین ماه است حقوقش را نداده اند. بغضی در گلویش است که توان بازگو به هیچ کس جز خدای خود را ندارد. در این لحظه است که حدقه های چشم کارگر پر از آب می شود اما با غیرتی که دارد و فشاری که به خود می آورد، نمی خواهد بگذارد که اشک ها یش سرازیرشده و گونه هایش را خیس کند.

اما در دل خود می گوید:  

چه کنند اگر تحمل نکنند زیر دستان 

تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی

با خودم فکر می کنم که چه کلمه ای است که می تواند کارگر را خوب توصیف کند؟ به ذهن خود فشار می آورم! خیلی از کلمات در ذهنم نقش بسته است اما باید کلمه ای باشد که گویای همه درد های یک کارگر باشد. آری پیدا کردم خودش است، درد! و چند بار کلمه ی درد را تکرار می کنم و دوباره با کمی تامل و دردآلود، می گویم: درد! با خود می گویم: چهره ی کارگر زحمتکش پر از درد است. نوشتن کلمه درد راحت است، دیدن چهره های افسرده و درد آلود و مفلوک کارگران به وفور یافت می شود، ولی تحمل درد و گرسنگی سخت است و سخت تر از آن، اینکه قلم من قاصر از نوشتن، و به تحریر در آوردن درد می باشد.

حکایت من برای تمام کارگران سرزمینم است که هم چنان سال هاست صورت شان را با سیلی سرخ نگه داشته اند و آرزوهایی بر دل شان مانده است که هیچ وقت دیگرمحقق نمی شود.

کارگر که باشی تازه می فهمی چگونه باید نداری ات را با لحظه به لحظه زندگیت گره بزنی و در حالی که به کودکانت لبخند می زنی یک دنیا غصه را پشت چشم هایت پنهان کنی.

کارگر که باشی گاهی مجبور می شوی خودت را  پشت خروارها درد پنهان کنی تا همسر و فرزندانت ناتوانی ات را نبینند تا هم چنان همان همسر خوب و همان پدرمهربان همیشگی باشی.

کارگر که باشی گاهی هم مثل همه مردهای دنیا ممکن است دلت بگیرد و بخواهی کمی گریه کنی. گاهی نداری و نا امنی آن قدر آزارت می دهد که ناگزیر از گریه کردنی.

کارگر که باشی تا آخرین روز زندگی ات کارگری؛ شاید اگر شانس آورده و بیمه ات را پرداخت کرده باشند دیگر مجبور نباشی اول صبح به انتظار مرد کارفرما از خانه بیرون بزنی تا شب که به خانه بر می گردی با دست هایی که می لرزد فقط شرمندگی را روی سفره نگذاری ! تا خستگی ات آلوده به شرم چند برابر نشود.

با این حال، کارگر عزیز! بدان که تاول پاهایت و زخم دست هایت و لباس پینه وصله خورده و کمر تا شده ات شرف دارد به تمام مردهایی که این روزها حق تو و حق همه مردم این سرزمین را با هر نام و نشانی بالا می کشند در حالی که فقط نام انسان را با خود به یدک می کشند و از انسانیت بویی نبرده اند !

 


نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین